… و بعد قسمتی از نوشتهات را انتخاب میکردی و برایش میخواندی و توی یکی از داستانهایت که یک شب داشتی برای من و مادر میخواندی، یادم هست نامی از یک نگهبان آورده بودی.
و فکر میکنم توی همان داستانی بود که توی مقدمهاش نوشته بودی که چرا بعد از شعر، رو آوردهای به داستان.
و گفته بودی شاعری، الهام است و میگویند در ردیف پیامبری است.
اما من حس میکنم داستاننویسی، خدایی است و در ردیف خدا بودن.
و عین خدا، کسی و کسانی را خلق میکنی و و روز و شبهاشان را می سازی و میکشانی تا هر جا…
و نوشته بودی چون خدا و پیامبر رابطهی تنگاتنگ و نزدیکی با هم دارند، داستان هم میتواند شعرگونه باشد و به تناسب شعر هم. و مثل شعرهای روایی و داستانهای منظوم.
و اگر حتی به نظر برخیها دو کشور جدا باشند، باز کشورها اغلب با هم صادرات و واردات دارند…
و ادامه داده بودی در آخر گاهی که شخصیت، جلویت میایستد و میخواهد به راهی دیگر برود؛ برایت رابطهای است شبیه دعای بنده در مقابل خدایش… یا دعایی در مقابل سرنوشت از پیش تعیینشده.
و تو هم زود دعای شخصیتهایت را استجابت میکنی و اگر خدا بودی، طوری خدایی میکردی که اصلاً نیازی به دعا نبود…
برگرفته از رمان «روزنامهنگار»
نوشتهی آریا نگینتاجی
نشر ثالث- چاپ اول – 1390
زیبا بود
[پاسخ]
سلام دوست عزیز ایمیلمو گذاشتم ممنون از کمکتون
[پاسخ]
سلام
مرسی که سر زدی
من اقا نیستم
لینک شدی
سال خوبی رو برای شما ارزو می کنم
موفق باشید
[پاسخ]
يه مقدار به نظر مي رسه از “و” زيادي استفاده شده
[پاسخ]