آقای شهریار عباسی (رماننویس) مطلب خوبی در مورد نقش عشق در رمان و چگونگی پرداختن به این مقوله در رمان نوشتهاند که با هم بخوانیم:
عشق مهمترين عنصر زندگي جمعي است و گرچه رماننويس هنگام خلق اثر تنهاست، ولي رمان حاصل زندگي جمعي و تلاشي براي بهتر زيستن در كنار ساير انسانها و آسانتر كنار آمدن با طبيعت است.
رمان گرچه در تنهايي نوشته ميشود، ولي راهي براي تنها زيستن نيست. بهعكس راهي براي گريختن از تنهايي است.
به باور من، رماننويسان انديشهمحور بايد مراقب باشند، عشق از رمان حذف نشود
متأسفانه پراخت سطحي به مقولهي عشق در داستانهاي دمدستي باعث شده برخي نويسندگان گمان كنند عشق فقط مخصوص آن نوع داستان است و براي جدي بودن نيازي به نوشتن دربارهي عشق نيست.
اين مشكل چنان گسترده شده كه ننوشتن دربارهي عشق بهنوعي ژست روشنفكري نيز تبديل شده است.
حالا پرسش اساسي چگونه پرداختن به عشق در رمان انديشهمحور است.
چهار تفاوت اساسي در شيوهي پرداختن به مقولهي عشق بين رمان انديشهمحور (جدي) و داستانهاي دمدستي (عامهپسند) قابل تشخيص است.
1- برخي گفتهاند، عشق در داستانهاي دمدستي بهيكباره ايجاد ميشود و در رمان جدي، عشق يك فرايند تدريجي است. اين سخن هم درست، هم اشتباه است.
درست است، زيرا كار رمان كشف ناشناختههاي زندگي است. بنابراين، رماننويس در مقولهي عشق نيز بايد كندوكاو كند و آن را در موقعيتهاي خاص بيازمايد. نهتنها عشق، بلكه هر موضوع ديگري در رمان بايد هنرمندانه و موشكافانه پرداخته شود.
اما اين سخن اگر بهمعناي ظهور تدريجي عشق باشد، اشتباه است.
زيرا ظهور عشق يك اتفاق است و مانند هر اتفاق ديگري يك برونداد آني دارد.
بنابراين، رماننويس نيز ظهور عشق را همانطوركه آني، شگفتانگيز و پرشور است، نمايش ميدهد.
تفاوت كار او با نويسندهي داستانهاي دمدستي، در پرداختن به شرايطي است كه عاشق را در موقعيت عشق قرار ميدهد يا او را از موقعيت عاشقي دور ميكند.
عشق نيز مانند هر پديدهي انساني، عناصر مشتركي با عشقهاي ديگر دارد. آنچه رماننويس به آن ميپردازد، تفاوتهاي عشق در رمان او با عشقهاي ديگر است.
2- نكته دوم، آميختن موضوع عشق با ساير موضوعها در رمان است.
عشق جزيي از زندگي و حاصل يك فرايند مغزي و احساسي است كه با ساير فرايندهاي زندگي انسان در ارتباط است.
رماننويس بايد عشق را درون اتفاقها و موقعيتهاي داستاني و اجتماعي قرار دهد تا بتواند نمايش متفاوتي از آن ارائه كند.
در داستانهاي دمدستي، عشق مانند ساير مقولهها يك فرايند جداگانه از ساير اتفاقهاي زندگي است و عشاق در فضايي منفك از ديگران زندگي ميكنند.
در حاليكه عشق در بطن زندگي ظاهر ميشود و هر اندازه قوي باشد، براي بروز نياز به مقابله با نيروهايي دارد كه سركوبگر آن هستند.
همچنين علاوه بر شرايط فردي و اجتماعي، شرايط روانشناختي شخصيتهاي رمان روي تأثير عشق در آنها مؤثر است.
3- نكتهي سوم در پراختن به عشق در رمان انديشهمحور، توجه به اين است كه آنچه براي انسان وجود دارد عشق نيست، بلكه «عشقها» است.
بعيد است انساني پيدا شود كه ذهن و انديشهاش فقط معطوف يك عشق باشد.
آنچه در عالم واقعيت براي انسان محقق ميشود، عشقهايي است كه لاجرم در برابر يكديگر قرار ميگيرند و گاه نبردي دائمي ميان آنها درميگيرد.
البته منظور از بيان اين نكته، فقط عشقهاي مثلثي نيست. بلكه اتفاقي فراتر از آن و بيان نيروهاي احساسي فراوان و متضاد درون انسان است.
نگاه داستانهاي دمدستي به مقولهي عشق همان نگاه يك قهرمان يك عشق است.
نگاه رمان به مقولهي عشق، يك شخصيت و چند عشق است. جذابيت اصلي رمان نيز همين نگاه است.
زيرا نبرد ميان عشقهاي درون انسان، بروز تضادي است كه زندگي چيزي جز حاصل آن نيست.
گربهاي در ساختمان ما هست كه بسيار به من وابسته است. به تجربه دريافتهام نيازش به من فقط براي غذا نيست. فصل عشقبازياش كه فرا ميرسد كمپيدا ميشود. ولي بعد از چند روز دوباره برميگردد و خودش را پيش پايم مياندازد.
دردش را ميفهمم و ميدانم او هم عشقهايي دارد.
4- نكتهآخر، سرانجام عشق در رمان است.
ممكن است بتوانيم آغازي براي عشق تصور كنيم، ولي عشق مقولهاي پايانناپذير است.
رمان نيز پاياني براي عشق ندارد. در حاليكه در داستانهاي دمدستي، عشق همانطور كه بهطور اتفاقي ظهور ميكند، بهطور اتفاقي نيز افول ميكند يا در يك مسير افقي جريان مييابد.
رماننويس هر مقولهاي را جمع كند، نقطهي پايان بر عشق نميگذارد. عشق زخمي است كه حتي اگر التيام بگيرد، اثرش براي هميشه باقي خواهد ماند. كار رماننويس نمايش عمق زخم عشق است.
«در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را در انزوا ميخورد و ميتراشد. اين دردها را نميشود به كسي اظهار كرد، چون عموماً عادت دارند كه اين دردها را جزو اتفاقات و پيشآمدهاي نادر و عجيب بشمارند.» بوف كور/ صادق هدايت