نگاهی به رمان «سیب ترش» نوشته‌ی «فرشته نوبخت»

روال طبيعي ظهور يك نويسنده  ممكن است در هركجاي دنيا برحسب شرايط عمومي تفاوت داشته باشد.

در ايران عموماً نويسنده‌ها با داستان كوتاه شروع مي‌كنند و با يكي دو مجموعه‌ي اول، خود را بر سر زبان‌ها مي‌اندازند و اگر خوش‌شانس باشند،  موفق به انتشار رمان اول مي‌شوند. 

در اين صورت به طور رسمي در فضاي جدي ادبي كشور؛ يك «نويسنده» محسوب مي‌شوند (يا حداقل چنين تلقي خواهد شد كه ادبيات را جدي گرفته‌اند).

 در كشور ما به خاطر اوضاع بازار نشر و مسائل مرتبط با مميزي؛ با اندکي تسامح؛ رويه‌ي كلي بر اين است كه اگر كسي حداقل يك مجموعه داستان قابل‌قبول منتشر كند و قصد ادامه‌ي فعاليت هم داشته باشد؛ مي‌توان او را در جرگه‌ي «نویسنده‌ها» محسوب کرد.

 با اين مقدمه بايد خانم فرشته نوبخت را يك «نويسنده» برشمرد. هنوز به چهل سالگي نرسيده؛ اما دو مجموعه داستان و يك رمان و تعداد زيادي يادداشت و نقد ادبي در كارنامه دارد. بنابراین بايد او را يك نويسنده‌ي تقريباً پركار و جدي محسوب كرد .

 من شخصاً منتقد ادبي یا كارشناس ادبيات نيستم اما دو كتاب اول  او  را زياد دوست نداشتم. در اين مجال قصد ندارم به آن آثار بپردازم … اما از انصاف به دور نباشد كه رمان «سيب ترش» از حيث فرم و فضاي داستان؛ كار بسيار پيچيده‌تر و پررنگ‌تري در مقايسه با آثار قبلي اوست.

 مضاميني كه خانم نوبخت در دو كتاب قبلي خود به آن‌ها علاقه نشان داده بود، عموماً فاقد هبجان و دم‌دستي و خنثي بودند. اما نويسنده در يك چرخش هوشمندانه در اولين رمان خود؛ به سراغ درون‌مایه‌ای چالش‌انگيز مي‌رود.

 نوبخت در داستان‌هاي قبلي خود؛ روايت‌هايي آپارتماني و ساده با حداقلي از به‌كارگيري تكنيك‌هاي تعليقي به مخاطب عرضه مي‌كند. اما اين بار؛ مضموني اجتماعي به عنوان دست‌مايه‌ي اصلي نگارش رمان انتخاب مي‌شود  كه نشان مي‌دهد نويسنده به خوبي از تفاوت ظرفيت‌هاي اين دو ژانر (يعني داستان كوتاه و رمان) آگاه است.

 هرچند مضمون رمان؛ يك مثلث عشقي است اما اين بار  دو زن و يك مرد رئوس  اين مثلث هستند (برخلاف روايت‌هاي متعارف كه هميشه دو مرد و يك زن در قالب يك مثلث عشقي با يكديگر كنش‌مندی مي‌کنند)

sib

 كشش‌پذيري  اين مضمون با عنايت به اين كه چنين رويكردهايي در ادبيات ما به ندرت مورد توجه قرار مي‌گيرند؛ مي تواند شروع خوبي براي پردازش اثر باشد. بدين معني كه قابليت تبديل شدن به يك اثر روايي مدرن و خوش‌خوان را در اختيار نويسنده قرار مي‌دهد.

 چنين دستمايه‌اي لامحاله مي‌طلبد كه نويسنده تمام تلاش خود را از تمامي جهات معطوف روايت اثر  نمايد.

 اساساً گفته مي‌شود كه پيشي گرفتن درگيري‌هاي ذهني بر درگيري‌هاي خارجي داستان، بهترين وضعيت براي خوش‌خوان شدن يك اثر داستاني است. به نظر من اين اتفاق به شكل ناهنجاري در «سيب ترش» وقوع يافته است.

 نويسنده آشكارا درگيري‌هاي ذهني خود را در همان «سطح ذهن» باقي  گذاشته و هنگام نگارش اثر؛ درگيري‌هاي خارجي را به شكل خام‌دستانه‌اي به نگارش درآورده است.

 اين وضعيت سبب شده  كه در چند فراز از كتاب؛ خواننده به تلاش طاقت‌فرسايي براي همراهي با كتاب محتاج شود. يعني نوع روايت؛ امكان همراه شدن با خواننده را سلب مي‌كند و در اين فرازها داستان انگار براي ايجاد تعادل بين «درگیری‌های ذهني» و «درگیری‌های خارجي»؛ از كنترل نويسنده خارج مي‌شود.

دقت داريم كه برقراري تساوي بين اين دو نوع درگيري؛ بستگي تمام و كمالي به موقعيت و حوادث داستان دارد؛  گو آن كه استاتيك‌بودن برخي خرده‌روايت‌ها و پي‌رنگ‌هاي فرعي در آن مقاطع؛ اين «عدم تعادل» را تشديد كرده است.

 «ماهرخ»  و  «لادن»  و  «عطا» سه ضلع مثلث عشقي هستند.

 ماهرخ در طول 18 نامه به لادن سعي دارد خواننده را به تدريج وارد زندگي شخصي و نحوه‌ي ارتباط شخصيت‌ها ( و اختصاصاً «عطا») كند. بار اصلي روايت هم بر دوش همين بخش از كتاب قرار دارد و در همين بخش‌ها ست كه روايت (در قالب اول شخص) به رمزگشايي ارتباطات و ذهنيات و عواطف دروني شخصيت‌ها مي‌پردازد.
 
اما نويسنده در طول متن بسيار به اطناب مي‌افتد. اتفاقاً احساس من بر اين است كه اين تطويل؛ كاملاً خودخواسته و عمدي است چرا كه نوبخت از همان شروع داستان نشان داده كه در مورد اطلاع دادن براي آن‌چه كه در ذهن شخصيت‌هايش مي گذرد، «خست فراوان» به خرج خواهد داد (و اين ويژگي در تمام طول روایت  هم رعايت مي‌شود)

 از ياد نبريم  نويسنده در هنگام  تصميم‌گیری براي بيان «آنچه كه بايد بنويسد» و «آن‌چه که دوست دارد بنویسد»، به مانند شخصي است كه بر روي جدول حاشيه‌ي خيابان راه مي‌رود. اگر در معرض «آنچه كه بايد بنويسد» قرار بگيرد؛ انگار بر روي حاشيه‌ي ناامن جدول راه مي‌رود و متقابلاً هنگامي كه فارغ از دنياي شخصيت‌هاي اثر خود است؛ گويي در متن صاف و  وسيع  و  امن  و  راحت خيابان پيش مي‌رود.

 واقعاً راه رفتن در لبه‌ي تيز و  لغزان جدول،  كار سختي است و اين همان «عرق‌ریزان» روح است كه مخاطب را به همراه نويسنده وارد فضاي داستان و ورايت مي‌کند.

 از اين روست كه زياده‌گويي در عين اين كه لذت وافري را به نويسنده منتقل مي‌كند؛ اما در عين حال عامل خستگي و دلزدگي مخاطب هم هست …

 بدون اين كه مرتكب پيش‌داوري بشوم، بايد اين را هم بگويم كه به هر حال نويسنده‌اي كه در حال نگارش اولين رمان جدي خود است، نيم‌نگاهي هم به حجم و تعداد صفحات اثر خود دارد تا از اين طريق «استانداردهاي مقداري» كار را هم رعايت كرده و متهم به نگارش «يك كتاب كوچك»  و به عبارتي «داستان بلند» نشود (چرا كه ظاهراً در محافل ادبي فرق زيادي بين يك «رمان» و يك «داستان بلند»  از حيث  اعتبار  وجود دارد.

 مورد ديگر در «سيب ترش»؛ اشارات معمول و متعارفي است كه در توصيف پديده‌ها به كار مي‌رود.

 اساساً در يك اثر جدي انتظار بر اين است كه منطق روايي – چه از حيث عناصر و جزئيات و فرم  و چه از منظر كاركردي كه نويسنده ازبه‌كارگيري آن‌ها دارد) شاهد نوعي تفاوت با  «مابه‌ازاهاي بيرونی» باشيم … اما در «سيب ترش» شاهد چنين سازوكاري نيستيم.

 براي نويسنده‌اي كه در حال مطالعه‌ي سومين اثر چاپ شده‌ي او هستيم، چندان خوشایند نيست كه چس ‌ناله‌هاي روشنفكري خود از خود بروز بدهد. با اين همه اما در برخي مقاطع؛ چنين رويكردي را مي‌بينيم كه با فضاي كلي داستان هم‌راستا نيست … به موازارت آن گويي قرار است نمادها به شكل «كهن‌الگوها» تبديل شوند و دلزدگي‌هاي هميشگي را زنده كنند.

 كاركردهايي كه نويسنده از «کمیته‌ی انضباطی دانشگاه» ارائه مي‌دهد و يا  «دوشاخ بودن رحم» كه موضوع زايش را مطرح كرده (گويي هنوز اين مسئله يكي از دغدغه‌هاي شخصيت مربوطه است) از این جمله به شمار می‌روند.

 شايد به همين خاطر است كه نويسنده سعي در ارائه‌ي فاكت‌هاي سياسي دارد تا از اين طريق؛ مخاطب را منحرف كرده و كتاب را با تطابق‌هاي زماني به شكل «مصداقي‌تري» درآورد (هرچند در دامان سياست و سياسي‌گويی نلغزیده است).

 اما در مجموع؛ به نظر من «سيب ترش» مي‌تواند با همه‌ي قابليت ها و نقاط مثبت و منفي خود؛  طلبيعه‌گر فصل خوب و سازنده‌اي در زندگي هنري خانم نوبخت باشد؛ 

فراموش نكنيم كه قرار نيست همه‌ي نويسنده‌ها در اولين كارهاي بزرگ‌شان؛ واجد همه‌ي صفات يك اثر بزرگ باشند.

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “نگاهی به رمان «سیب ترش» نوشته‌ی «فرشته نوبخت»

  1. همین الان نقد همین کتاب رو تو وبلاگ شمسِ مولانا خوندم. و بعد نقد شما… کاملا موافقم با شما و نقدتوت عالیه به اضافه اینکه ممنونم از بابت اینکه به این نکته اشاره کردید که ممکنه یه مقداری اواسط کتاب دچار دلزدگی بشه مخاطب. برای من دقیقا همین طور بود اگرچه کتاب رو رها نکردم و نهایتا دوبار خوندم و بار دوم لذت بردم ازش.

    [پاسخ]

  2. سلام.
    خیلی سعی کردید نقد بنویسید اما یه منتقد باید در نقد یه اثر خیلی فاکتورها رو در نظر بگیره تا از نقد ذوقی برکنار بمونه. متاسفانه اغلب منتقدهای ما مخصوصا در فضاهای مجازی فقط آنچه را که ذوق و حسشون میگه رو اعلام می کنند و مستند و طبق نظریات نقد حرف نمی زنند.

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *