برای انجام کاری همراه تعدادی از دوستان، عازم شهری بودیم. راه دور بود و ناگزیر از استفاده از هواپیما.
چند دقیقهای از برخاستن هواپیما نگذشته بود که مکرر وارد چالههای هوایی شدیم. هواپیما گاهی چند ثانیه به پایین میسرید و گاهی هم به یک سو غلت میخورد.
چراغ «بستن کمربندهای ایمنی» روشن شد و مهماندارها و کارکنان هواپیما، به تکاپو افتادند. همهچیز حاکی از این بود که مشکلی به وجود آمده است.
خوشبختانه بعد از چند دقیقه، اوضاع به حالت عادی برگشت.
واقعاً لحظات دلهرهآوری بود. انگار که هواپیما دارد سقوط میکند.
در داخل هواپیما بعد از این تجربه، با یکی از همسفران بحث خوبی میکریم.
به او گفتم که شنیدهام وقتی هواپیمایی در حال سقوط است، بیشتر سرنشینان هواپیما قبل از آنکه هواپیما به زمین بخورد، دچار سکته و ایست قلبی شده و میمیرند.
یعنی اصلاً تجربهی برخورد به زمین و انفجار (و قاعدتاً مرگ در اثر انفجار) را حس نمیکنند.
از دوستام سؤال کردم که نظرش در این مورد چیست؟
ایشان به نکتهی خیلی جالبی اشاره کرد. گفت که اساساً در برخی اوقات آرایش سلولی بدن به هم میخورد. مانند وقتی که یک نفر دست به انتحار میزند.
این وضعیت در حالتی اتفاق میافتد که روح، هیچ آیندهی نزدیک و امیدوارکنندهای را برای ثانیههای بعد از زمان حال متصور نیست.
در این حالت اساساً «روح» دست به انعدام و انهدام میزند و جسم را ترک میکند. آن مسافری که در داخل یک هواپیمای در حال سقوط نشسته است، دچار همین وضعیت است.
او میداند که برای ثانیههای قابلشمارش در آینده، هرگز امکان «وجودِ تجسموار» را ندارد. آنگاه آرایش متعارف سلولیاش را از دست میدهد و سپس «جسم» را ترک میکند.
و این به معنای مرگ است (حالا اسماش ممکن است سکته باشد یا هر چیز دیگر)
در فرهنگ عامه هم مشابه این را داریم.
بارها پیش آمده است که بیمار رو به احتراضی داریم. اما با وجود وخامت حال، نمیمیرد (یعنی روح از تن جدا نمیشود).
در این مواقع میگویند این بیمار، منتظر «اتفاقی» است تا جان بدهد. این «اتفاق» میتواند مثلاً دیدار با فرزندی باشد که دور از این بیمار بوده است.
وقتی که این «اتفاق» حادث میشود، و آن بیمار موفق به دیدار فرزند میشود، آنگاه جان از تناش خارج شده و میمیرد.
نکتهی جالبی بود و به نظرم خیلی هم منطقی است.