برادرزادهای دارم به نام شایان.
امسال کلاس اول را تمام میکند.
دیشب منزل پدرم بودیم و برادرم هم آمده بود. با شایان صحبت میکردم.
گفتم: شایان! بابات چهکاره است؟ گفت: دکتر بیهوشی است.
گفتم: مادرت چهکاره است؟ گفت: مهندسه
گفتم: داییات چهکاره است؟ گفت: مهندسه
گفتم: شایان! عمویت (یعنی خودِ من) چه کاره است؟
قدری فکر کرد و چون دقیقاً نمیدانست که من چهکارهام، جواب داد: «کتاب میخونه»!!! جماعت از خنده داشتند میترکیدند.
بالاخره بعد از چند دقیقه به او حالی کردم که من، روزنامهنگار هستم.
حالا دوباره همان سؤالهای بالا را پرسیدم. بعد رسیدم به اینجا که:
شایان! عمو پویا چهکاره است؟ جواب داد: روزنامهنگار
گفتم: خب! حالا بگو روزنامهنگارها چه کار میکنند؟
قدری فکر کرد و گفت: برای خودشون شعر مینویسند!!
سلام پویا جان
وقتت بخیر…
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن…
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی…
منتظرتیم
http://Partabeh.Com
[پاسخ]