یادداشت تعمقانگیز خانم شهلا زرلکی را در سایت والس با هم بخوانیم:
=============
موضوع این یادداشت نوستالژی غمگنانهای است که تلویزیون تبلیغ میکند.
موضوع این یادداشت از جنس سوال است. یک پرسش ساده که این روزها میآید گشتی توی ذهنم میزند و میرود.
میآید و میرود و زیاد ماندگار نمیشود.
ذهن انسان ایرانی این روزها آن قدر شلوغ و درهم و برهم هست که فرصتی برای نقد و تحلیل بیحاصل و بینتیجه برنامههای جهتدار رسانه ملی نداشته باشد. اما با این همه، این سوال هم انکارشدنی نیست.
خیلی سادهتر اگر بخواهم بگویم اولین بهانه نوشتن این نوشته، برنامهای است که از شبکه پنج تلویزیون ایران پخش میشود.
نام برنامه «بچههای دیروز» است.
جُنگی که مجموعهی درهمی است از منتخب کارتونها و برنامههای برنامه کودک در دهه شصت. البته اندکی از اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه هفتاد را هم در بر میگیرد اما عمده محتوای این مجموعه، برنامه کودک در دهه شصت است.
جالب است که در ادامه عنوان بچههای دیروز نوشته شده از 1301. یعنی قرار است این برنامه همه افراد سی سال به بالا را در نظر بگیرد اما در عمل مخاطبان اصلی این برنامه افراد سی تا چهل سالهاند. یعنی کسانی که در دهه شصت کودک یا نوجوان بودهاند.
دست اندرکاران برنامه برای تکمیل فضای نوستالژیک آن، از دو مجری مشهور برنامه کودک آن روزگار هم استفاده کردهاند.
تا اینجای کار مشکلی وجود ندارد. آنها برای ما که سی تا چهل سالهایم برنامهای تدارک دیدهاند تا هفتهای یک بار ما را دچار نوستالژی خوشایند کودکی کنند. دچار نوستالژی شدن بد نیست. ما سی و چند سالهها رامکال و مورچهخوار و الفی و معاون کلانتر و یوگی و دوستانش را دوست داریم. آنها را میبینیم و چشمانمان برق میزند.
ماجرا از کجا شروع شد؟
حتما شما هم دیدهاید چند سالیست که همسن و سالان ما وقتی دور هم جمع میشوند، یاد کارتونهای بچگی میافتند و بعضی چیزها که فقط مربوط به آن زمانهاست.
یادتان هست پنج شش سال پیش تازه موبایل همهگیر شده بود.
همان وقتها این تب نوستالژی دهه شصتی داشت شکل میگرفت. زنگهای موبایل آدمهای توی تاکسی و مترو و مهمانی، خاطره بچههای مدرسه والت و از سرزمینهای شمالی را زنده میکرد.
یا همین ایمیلهای گروهی که دو سه سال اخیر زیاد به دستمان میرسد و پر است از تصاویر نشانهها و نمادهای مربوط به زمان گذشته. گذشتهای که فقط دهه شصت نیست. دهه پنجاه و چهل را هم در بر میگیرد. از تبلیغ پودر رختشویی تاید و شامپو خمرهای داروگر و عکس عروسی شاه و فرح تا عکسهای سیاه و سفید خوانندگان و بازیگران پیش از انقلاب.
این نوع گذشتهگرایی زیاد شده در این چند سال اخیر. شاید ترس از همین گذشتهگرایی نامحدود است که باعث شده در عنوان این برنامه برای افزودن بر جذابیت، 1301 ذکر شود اما همه چیز از حد و حدود دهه شصت آن سوتر نرود.
با همین رد کمرنگ و گاه به گاه نوستالژی خودمانیمان -که از حلقه دوستان همصحبت فراتر نمیرفت- پیش آمدیم.
زمان گذشت و سال 88 آمد و آن ماجراها… که خود بهتر دانید.
حالا در زمانه پس از خرداد 88 زندگی میکنیم و در میانه کارزار زندگی در این روزها، تلویزیون اصرار عجیبی دارد بر پاشیدن گرد مخدر نوستالژی بر سر و روی ما، ما سی و چند سالهها.
بله درباره آن برنامه میگفتم: بچههای دیروز. تا آنجای کار مشکلی نیست. این که تکههایی از کارتونهای محبوب کودکیمان را ببینیم و تمام.
اما این برنامه حشو و زوایدی دارد که روز به روز در حال افزایش است. در تمام مدت پخش این برنامه، زیرنویسی از برابر چشمان مخاطب عبور میکند. محتوای زیرنویس، پیغام بینندگان برنامه است. آنها که همان سی و چند سالهها هستند، از تلویزیون «تشکر فراوان» میکنند.
در اکثر پیغامها چیزی هست که بر کل حال و هوای این جُنگ یک ساعته سایه میافکند: غمناکی تحملناپذیری که برنامه را به یک مراسم عزاداری برای از دسترفتگان تبدیل میکند.
در پیغامهایی که به صورت زیرنویس میبینیم، آدمها از مرگ کسانشان حرف میزنند. از کسانی که بودهاند و حالا دیگر نیستند. اکثریتشان میگویند با دیدن این برنامه اشک در چشمشان حلقه زده یا بغض کردهاند.
آنها از فرزاندان خردسالشان حرف میزنند که ناباورانه به این لذت اندوهناک و نوستالژیک پدرومادرشان نگاه میکنند. برنامه بچههای دیروز در کنار دکتر ارنست و آنت و نل و گوشدراز مدرسه موشها، از جنگ هم بسیار حرف میزند.
به هر حال حتما وقتی از دهه شصت حرف میزنیم، باید از جنگ و شهادت و رزمنده و بسیجی هم حرف بزنیم. این برنامه در آغاز کارتونیتر بود. از پدر پسر شجاع و گالیور شروع کرد تا برسد به ترویج و تبلیغ مستقیم و بیواسطه فرهنگ شهادت.
حالا این برنامه فقط کارتون نمایش نمیدهد. یکی از بخشهای زماندار این جُنگ، نمایش عکسهای قدیمی ارسال شده توسط بینندگان است. در عکسها معمولا پدری یا برادری هست که کمی بعد از ظهور در عکس در جنگ ایران و عراق شهید شده است. موسیقی محزون و دکلمههای پر سوز و گدازی که لابهلای بخشهای مختلف پخش میشود مزید بر علت است.
به زبان ساده و سرراست، این برنامه سوگنامهای در رثای گذشته است.
گذشتهای که خوب و مقدس و پاک بوده و حالا دیگر وجود ندارد.
یاد جمله پروست میافتم: «بهشتهای واقعی آنهاییاند که از دست دادهایم.»
اما واقعا بهشتهای واقعی آنهاییاند که از دست دادهایم؟
یعنی دهه شصت، دهه جنگ و مرگ و کوپن و صف نفت و نان و خبر شهادت و صدای آژیر قرمز و تاریکی راهپلههای زیرزمین همه اجزای بهشت گمشده ما بودهاند!
گفتم آژیر، یاد سریال دیگری افتادم که همین اواخر پخش میشد. اسمش «وضعیت سفید» بود و قرار بود وضعیت قرمز هشت سال جنگ را نمایش دهد. کارگردان و فیلنامهنویس خودشان را به زحمت بسیار انداخته بودند تا همه اجزا و ارکان فیلم را مطابق آن زمان صحنهسازی کنند. تیتراژ این سریال مجموعهای از تصاویر بود؛ تصاویر و نشانههای یادآور دهه شصت، دهه جنگ. از تلفن قلکدار بگیر تا بازی آتاری و شیخ شارع سریال سربداران.
و حالا سوال: چرا یک باره تلویزیون نوستالژیک شده است؟
یعنی آنها فهمیدهاند ما سی و چند سالههای افسرده میل غریبی به گذشتهگرایی و استعداد عجیبی برای افسردگی و در خود فرورفتگی داریم؟
حتما میدانند.
حتما همان سالها که آهنگ بچههای مدرسه والت را بلوتوث میکردیم، به ذات گذشتهپرست ما پی بردهاند و حالا بدشان نمیآید مشغول باشیم به گذشته.
اما گذشته محدود به همان یک دهه، نه گذشته پیش از آن. چرا؟ مگر آینده و حال چه خطری دارند؟ چرا «تقدس» باید مختص دهه شصت و شعارهای سحرگاهی مدرسه باشد؟
باز حرف دیگری از پروست یادم میآید: «در رویارویی خاطرهمان با واقعیت تازه همین واقعیت است که سرخوردگی یا شگفتزدگی ما را مینمایاند و به نظر میرسد که واقعیت را روتوش میکند و به ما هشدار میدهد که خوب به خاطر نیاورده بودیم.»
آیا اصحاب تلویزیون از طریق فرهنگسازی رسانهای میخواهند خاطرات ما را روتوش کنند تا ترس و اضطراب آژیر قرمز را با شیرینی فریبنده نوستالژی و سریالهای ضعیفی چون وضعیت سفید از یاد ببریم؟
نه، من که مثبت سی سال سن دارم و بسیار احساساتی و گذشتهگرا هستم حاضر نیستم حتا برای یک لحظه به آن زمان بازگردم.
نوستالژی یک ویژگی برجسته و آشکار دارد و آن «روتوش واقعیت گذشته» است. نه، من این واقعیت روتوش شده را نمیخواهم؛ واقعیتی که مرا غمگین و بغضکرده و حسرتخوار گذشته میخواهد.
اگر سفر با ماشین زمان راست باشد، دوست دارم مرا به آینده ببرد؛ به جایی فراسوی اینجا و اکنون.
نوشته ات محشر بود
[پاسخ]
میخواستم دوباره ادامه بدم نقد کنم صحبت کنم نظر بدم و … و … و … ولی دیدم همون نظر قبلیم بهترین نظره.
[پاسخ]