نام رمان: ما یک سر و گردن از تفنگها بلندتریم
نام نویسنده: آقای شاهرخ تندرو صالح (عکس بالا)
ناشر: ققنوس
سال انتشار برای چاپ اول:1389
======================
قبل از ورود به بحث باید عرض کنم که این نوشته؛ یک نقد کارشناسی نیست و بلکه حاصل ذهنیات من –بهعنوان یک مخاطب عام ادبیات- است.
رمان «ما یک سر و گردن از تفنگها بلندتریم» حجم زیادی دارد (حدود 330 صفحه) و احتمالاً همین موضوع میتواند باعث ایجاد حس دلزدگی در مخاطب شود.
اما آقای تندرو صالح با ذکاوتی که از یک نویسندهی باهوش انتظار میرود، همهی تمهیدات خود را برای رفع این معضل به کار برده است.
«امیر ناصری» شخصیت اصلی و راوی داستان است. ««رؤیا»» همسر «امیر»، اختلافات دامنهداری با «امیر» دارد و زندگی این دو با وجود کوشش فراوان «امیر»، بههیچ وجه در مسیر عادی وتعادلی خود قرار نمیگیرد و این کش و قوس دز بعضی فصول داستان، کارکرد راهبردی پیدا میکند.
«حمید» برادر «امیر» است که خلبان ارتش بوده و در همان اوایل جنگ مفقود میشود.
«طاووس» مادر «امیر»، هنوز قادر به هضم این مسئله که هیچ نشانهای از پسرش پیدا نشده، نیست.
سایر شخصیتهای رمان عبارتند از:
اصغر؛ دوست و فامیل «امیر»
منیره؛ خواهر «امیر»؛ که شوهرش ظاهراً در جرگهی اعدامیهای سیاسی بوده و از او هم هیچ نشانهای در دست نیست.
مریم؛ خواهر دیگر «امیر»؛ که بعد ار ازدواج با «جمیل»، به بحرین رفته و درآنجا زندکی میکند
دایی کمال؛ دایی «امیر»
و تعدای شخصیتهای دیگر ..
همانگونه که ذکر شد، «رؤیا» و «امیر» در زندگی مشترکشان، مشکلات عدیده و کلیدی دارند که بههیچ روی امکان بازگشت آنها به یک زندگی معمولی وجود ندارد.
«رؤیا» که دختری وارهیده از سنت و مذهب است، برای حل مشکلات خود دست به دامان «مادام» (که یک فالگیر ارمنی است) شده تا از این طریق گرهی از معضلات او باز شود. اما نسخهها و دستورات مادام هم کاری از پیش نمیبرد و حتی «رؤیا» در یکی از جلسات، «امیر» را وادار میکند تا با هم به ملاقات مادام بروند.
اما به نظر من شخصیت «امیر» در قسمتهای مختلف داستان، یکجور شکل «چند وجهی» پیدا میکند. ولی نویسنده موفق میشود به راحتی «امیر» را از این تلهها نجات داده و شخصیت یکدستی را از او برای مخاطب رو کند.
گویی «امیر»، مردی فلسفی و آرمانگرا و ایدهآلیست است. او بیش از هز چیز به واقعیتهای زندگی توجه دارد ولی قرار نیست که همواره در مقابل آنها سر تعظیم فرود آورد.
«امیر» با آنکه فلسفی است، اما در دام کلیشههای رایج یک مرد فلسفی نمیافتد. او سعی دارد زندگی را همانگونه که هست قبول داشته باشد و از این حیث، همیشه توجیهی عقلانی و یا فلسفی برای تمامی پدیدههای دور و بر خودش دارد (هرچند در برخی جاها، وجههی فلسفی او مغلوب وجه واقعگرایانهی زندگیاش میشود).
در این میان، «رؤیا» اساساً در دنیای دیگری زیست میکند. او سعی دارد نگاه شبهفمینیستی بر زندگی مشترک با «امیر» داشته باشد.
مثلاً در مورد قضیهی بچهدار شدن، «امیر» معتقد است که نباید بچهای را به این دنیای پر از تزویر و ستم بیاورند. اما «رؤیا» در جستوجوی ارضای حس مادری خود است.
انگار «بچه» را نه برای خود «بچه»، بلکه صرفاً برای تجربهی وظایف مادری میخواهد.
در قسمتهایی از رمان، «امیر» به عنوان خبرنگار برای تهیهی گزارش جمعآوری و بازگرداندن اجساد شهدای جنگ، عازم ماموریت میشود.
تندرو صالح در این فراز از داستان، بهخوبی ذهنیت جوانان امروزی را که عموماً سابقهی ذهنی چندانی از واقعیات جنگ ندارند، بیان میکند.
آنجا همهی خبرنگاران و عکاسان تیم اعزامی، به لودگی و بیخیالی و علافی و شوخی مشغولاند و انگار هیچ حرمتی برای شهدای جنگ قائل نیستند.
نویسنده در قسمتهای مختلف کتاب، روابط اجتماعی انسانها را در برهههای مختلف تاریخ 35 سالهی اخیر کشورمان به چالش میکشد. راوی داستان در اولین قدم، بزرگترین چالش خود را در خانهاش تجربه میکند.
اما این باعث نمیشود که او بهمثابهی یک خبرنگار، از دور و اطراف خویش غفلت ورزد.
از منظر روایی، یکی از نکات برجستهی داستان این است که پردازش زمانی مشخصی برای روایت وجود ندارد. گاهی در یک پاراگراف، به چند زمان مختلف اشاره میشود و دیالوگهای مربوط به هر مقطع از زمان را از زبان شخصیتها میشنویم.
اکنون دیگر کار مخاطب است که زمان وقوع دیالوگها را خودش حدس بزند که البته این مورد جذابیت روایی خاصی را به داستان وارد میکند.
آقای تندرو صالح احتمالاً برای تنظیم این دیالوگها وقت زیادی خرج کرده است. این یک چالش جدی بوده که اگر با دقت روی آن کار نشود، متن را از خوشخوانی خارج میساخت (و نویسنده به نظر من تا حدود قابلقبولی از پس این کار برآمده است).
البته در برخی جاها، با دیالوگهای محتوایی و منقطع فراوانی روبهرو میشویم که تشخیص منشاء دیالوگ را با دشواری و خستهکنندگی توام میسازد.
اما در کلیت اثر، شاید بتوان «تم» اصلی کتاب را ذیل عبارت «جستوجو» توصیف کرد.
هرجا که نویسنده به این تم وفادار مانده، مخاطب را هم با خودش همراه کرده است.
جستوجوی «امیر» برای شناخت و تجربهی راههای حفظ زندگی مشترکاش با «رؤیا»؛
جستوجوی خانواده برای پیدا کردن بقایی از جسد حمید که گویی زندگی کل خانواده را تحتالشعاع قرار داده؛
جستوجو برای یافتن محل دفن مصطفی (شوهرِ اعدامشدهی منیره) و …
گویی همهی شخصیتهای داستان، گمشدههایی دارند که در جستوجوی آنها هستند و ظاهراً راه به هیچ جایی هم نمیبرند. از این رو، داستان تندرو صالح، یک روایت از سرگشتگی انسان معاصر است. انسانهایی که پناهگاهی ندارند و قرار است دست تقدیر، آنها را با خود به هر کجا بکشد.
گویی همهچیز دست به دست هم داده تا این انسانها هیچ انتخابی در تعیین مسیر سرنوشت خود نداشته باشند.
نویسنده با بهرهگیری از تجربههایی که هر انسان مذکری از اوان نوجوانی تا میانسالگی با آنها روبهرو میشود، سعی داشته تا این واقعیات بیولوژیکی را در تمامی این مقاطع به مخاطب تفهیم کند و بر این اساس هرگز قصد نکرده تا تصویر پاستوریزهای را از این پدیدهها ارائه دهد. (مثلاً اولیت ارتباط «امیر» با ملک و …)
در کنار آن، ذهنیت یک شهروند عادی در تقابل با نهادها و دستگاههای دولتی هم به شکل واقعی آن مطرح میشود.
اما نقطهی قوت داستان را باید به طور مشخص به نوع نگاه راوی داستان؛ بهعوان یک عنصر فرهنگی و خبرنگار؛ به مقولهی جنگ ایران و عراق دانست.
آنجا که میگوید: «… جنگ روی سینهی هرکسی خطی از زخم انداخته. خیلیها انکارش میکنند…»
از این رو هیچ قداستی برای جنگ قائل نمیشود. به نظر میرسد انتخاب نام کتاب هم متاثر از همین دیدگاه باشد.
با این توضیحات، کاملاً مشخص است که چرا این کتاب اجازهی انتشار مجدد را پیدا نکرده است!
به هر تقدیر رمان «ما یک سر و گردن از تفنگها بلندتریم» ، اثر خوب و فهمپذیری است که خواندناش را به همه توصیه میکنم.
درود
سپاس از حضورتون…
بدرود
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ دی 27ام, 1390 12:00:
سلام
از شما تشکر میکنم.
چند مورد دیگر هم بود که در وبلاگتان کامنت گذاشتم.
منتظر پاسخ آن موارد هستم.
با تشکر مجدد از شما
[پاسخ]
سلام ممنونم که بهم سر زدید.شما هم وب بسیار زیبایی دارید خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم.خواستین منو با عنوان ” نفـرین بر عشق ” لینک کنین بعد خبر بدین تا لینکتون کنم.
منتظر حضور گرمتون هستم
[پاسخ]
سلام
وبلاگ بسیار جالبی دارید
[پاسخ]
سلام
ممنون از حضورتون.
موفق باشید
[پاسخ]
با عرض سلام خدمت دوست عزیز.
نظر شما مطالعه و بررسی شد. به روی چشم تا چند روز آینده مقاله ای در این موضوع ترتیب داده و در سایت قرار می دهیم.
[پاسخ]
از منظر روایی، یکی از نکات برجستهی داستان این است که پردازش زمانی مشخصی برای روایت وجود ندارد. گاهی در یک پاراگراف، به چند زمان مختلف اشاره میشود و دیالوگهای مربوط به هر مقطع از زمان را از زبان شخصیتها میشنویم.
با سلام و خسته نباشيد.
يعني چي از منظر روايي؟!
يعني چي در يك پارگراف به چند زمان مختلف اشاره مي شود.
يعني چي اين كار از نكات برجسته محسوب مي شود.
يعني چي دیالوگهای مربوط به هر مقطع را از زمان را از زبان شخصیتها میشنویم.
اگه ميشه توضيح بديد
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ بهمن 30ام, 1390 12:20:
سلام
از توجه شما ممنونم.
[پاسخ]