معمولاً ایام عید نوروز، فرصت خوبی برای مطالعه است …
در اواخر اسفند، تعداد زیادی کتاب خریدم؛ به این امید که در عید، بتوانم چندتاییشان را بخوانم …
معمولاً هروقت که عیدها به سفر میرفتیم؛ وقت زیادی هم برای خواندن کتاب بهوجود میآمد … اما امسال تصمیم گرفته بودیم که ایام عید را در تهران باشیم …
با این همه واقعاً فرصت نشد که چیزی بخوانم … این وضعیت تا اوایل اردیبهشت ادامه داشت …
اما از این مقطع، دوباره کتابها را دست گرفتم …
تصمیم بر این بود که اول کتابهای نویسندگان معروفتر را بخوانم …
تا الان که دارم این یادداشت را مینویسم، سه تا کتاب از نویسندههای معروفتر را خواندهام …
1 – سگسالی – نوشتهی خانم بلقیس سلیمانی – نشر ….
2- نگهبان – نوشتهی آقای پیمان اسماعیلی – نشر ….
3 – گاماسیاب ماهی ندارد – نوشتهی آقای حامد اسماعیلیون – نشر
بارها گفتهام …. و باز هم مجبورم تکرار کنم که من، یک «مخاطب عام» هستم … همهی نقطهنظرات من هم صرفاً از همین منظر قابل بررسی است …
ضمناً قصد توهین و تخفیف هیچکدام از نویسندگان عزیز کشورمان را هم نداشتهام … و قلباً هم بههمهشان احترام میگذارم و آنها را بهمثابهی سرمایههای بزرگ کشورمان تلقی میکنم …
حالا بعد از خواندن همهی این کتابها متاسفانه باید اعتراف کنم که هیچکدام از این کارها را دوست نداشتم ….
1 – رمان «سگسالی» خانم سلیمانی را با آثار قبلی ایشان مقایسه میکنم … این کتاب واقعاً یک عقبگرد به تمام معنا است … خانم سلیمانی سعی کرده که محتوایی را که میتوانست دستمایهی یک «داستان کوتاه» باشد، به سطح یک «رمان» ارتقا دهد …
نتیجهی کار، مجموعهای از تکرارها (که در قالب روایت هم به صورت «تکرارشونده» درآمده است) است.
این تکرارها در نهایت خواننده را دچار دلزدگی میکند … به گونهای که حتی با «جا انداختن» چندین صفحه، اساساً هیچ تغییری در روایت ایجاد نمیشود …. کما اینکه پایانبندی کار هم از همان ابتدا قابل پیشبینی بود ….
به همین خاطر، کتاب را با سرعت بسیار زیادی خواندم (البته با توسل به همان شیوهی «جا انداختن»!!) ….
با عرض معذرت از حضور خانم سلیمانی، این کتاب را دوست نداشتم …
انتظار داشتم رمان جدید بلقیس سلیمانی چیزی در اندازههای «روز خرژوش» باشد … که نبود …
2 – رمان «نگهبان» آقای اسماعیلی را دوست نداشتم …
نویسنده در این کتاب، سعی در استفاده از برخی کهنالگوها دارد … جنوب و گرمای آن از یک طرف … و سرمای کشندهی کوهستانها (در نواحی زاگرس) … و همچنین کیومرث و سیامک در داستان شاهنامه (و ارتباط پدر و پسری بین این دو شخصیت داستان) ….
به نظر من رمان «نگهبان» اساساً روایت را با توسل به «زبان» پیش میبرد …
راستاش من تا حدود 50 صفحه جلو رفتم … مجموعهای تنیده در شخصیتپردازی محض … تعدادی کاراکتر که هرچند ابتدا سعی میشود توصیف دقیقی از آنها ارائه شود؛ اما بعدها نقش چندان استراتژیکی در پیشبرد روایت ندارند (مانند ندا ) ….
بدین معنا که با حذف «ندا» از مجموعهی شخصیتها، ظاهراً خللی در جانمایهی روایت پدید نمیآید.
کلاً با همان 50 صفحه، یک جور حس «گیجی» به خواننده دست میدهد … این همه شخصیت را باید کجای دلش بگذارد؟! …. این تعداد وقایع جانبی و خردهروایت، به چهکار نویسنده میآید ؟ ….
تدقیق در روابط عاطفی و فلسفی آنها، قرار است چه گرهئی از داستان را باز کند … نکند اینها حکم «گرهافکنی» هم داشته باشد؟! ….
به همین خاطر اولش میخواستم کتاب را در همانجا تمام کنم … اما با کمی تامل، داستان از همین صفحهها وارد حوزهی «روایت» میشود … به گونهای که شکل «قصه» میگیرد ….
از اینجا به بعد، همان جایی است که خوانش خواننده شکل میگیرد … سردخوابی؛ادریس، رازان، جنوبیها، خزروان و …
باز هم با عرض معذرت از آقای اسماعیلی، «نگهبان» را دوست نداشتم … در حقیقت به هیچ وجه توی «کتام» نمیرود که نویسندهای مثل پیمان اسماعیلی بعد از این همه سال سکوت، چنین رمانی را برای خوانندههای پیکیر و جدی ادبیات عرضه کند …
3 – رمان «گاماسیاب ماهی ندارد» جای حرف بیشتری دارد ….
من نفهمیدم «گاماسیاب …» چه چیزی را میخواهد روایت کند … شخصیتهایی به طور مچزا معرفی میشوند که ظاهراً قرار است در آینده با هم تلاقی داشته باشند …
جعفر، جوانی روستایی که به انقلاب ایران در سال 1357 میپیوندد و مدارج ترقی را طی میکند و به فرماندهی از فرماندهان جنگ تبدیل میشود ….
سوسن، دختری هوادار یکی از گزروهکهای معاند انقلاب که دست به مبارزهی مسلحانه زدهاند … اما در عین جال با مشی خشن و مسلحانهی گروهک هم موافق نیست …
حسین، شوهر خواهر بزرگ سوسن، مردی از طبقهی متوسط … غیرتمند … که وقتی جنگ میشود، سلاح به دست میگیرد و از شهرش دفاع میکند …
این سه نفر به شیوهای کلاسیک در اواخر داستان با همدیگر تلاقی میکنند …. حسین به دست یکی از اعضای همان گروهکی که سوسن هم در آن عضو است، کشته میشود و باقی داستان ….
علی شروقی در نقدی که به این رمان نوشته، از تعبیر جالبی استفاده میکند …. شروقی میگوید که طرح داستان جذاب است … مانند قطعات و اجزای یک ماشین که به خوبی مهندسی شده و بر روی هم سوارند … اما این ماشین، اصلاً روشن نمیشود که بخواهد خواننده را با خود همراه کند …
شروقی معتقد است که بذری که نویسنده از ابتدا میکارد، اساساً بر روی خاک میافتد و نتیجهای به بار نمیدهد … یعنی داستان از «ادبیت متن» خالی شده و به «گزارشی صرف از مجموعهای از رویدادها» تقلیل مییابد.
همانگونه که قبلاً هم گفتم، وقت زیادی صرف کردم تا به نیمههای کتاب برسم … بعد از آن سینهخیز جلو رفتم و از خیر 20 درصد آخرش هم گذشتم …
انتظار داشتم که کار جدید آقای اسماعیلیون، چیزی بهتر و خوشخوانتر از «دکتر داتیس» باشد …
به عنوان نتیجهگیری باید بگویم که بهار امسال را با کتاب های خوبی شروع نکردم …..
با سلام
چه خوب که از بد بودنِ کتاب ها نوشتید، چون همگی در لیست خریدم بودند!
متأسفانه نسل جدید نویسندگان ما دارند به بیراهه می روند. تک و توک آثار خوبی در آن ها پیدا می شود. واقعاً چیزی نیست که در ذهن بماند. خوب اگر نوشته شده باشد، بعد از تمام شدنِ کتاب،همه چیز فراموش می شود و به نظرم نشر « چشمه » با انتشار کرور کرور کتاب های داستان کوتاهِ بی در و پیکر و بسیار ضعیف و لاغر، سهم مهمی در این بیراهه رفتن دارد.
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ اردیبهشت 17ام, 1393 8:42:
سلام جناب قنبرزاده ..
من کجا گفتم که این کتابها « بد » هستند ؟
من عرض کردم که آنها را دوست نداشتم ….
ضمناً میخواستم خواهش کنم که برای خرید کتابهای فوق، تجدیدنظر بفرمایید …
راستش من فقط یک مخاطب عام هستم … یعنی نظرات من کارشناسی نیست …
شاید شما از خواندن آنها لذت ببرید … به همین خاطر خواهش میکنم که تجدید نظر بکنید و این کتابها را خریداری بفرمایید …شاید واقعاً خوب بودند … سلیقهها با همدیگر تفاوت دارد …
مورد دیگر در مورد نشر جشمه، نظر شخصی من این است که قدری بیانصافی فرمودهاید …
از انصاف به دور نباشد که این انتشاراتی زحمات زیادی میکشد و با همهی تنگناها، باز هم سعی بر این است که کارهای خوب دست مردم بدهد …
نظرات من که قطعاً کارشناسی نیست … اما من برخلاف شما معتقدم که تکوتوک و بسیار کمتعداد هستند آثاری که در نشر جشمه منتشر شود و خوب نباشد!!! …
منظورم از «خوب»؛ آن است که من دوستشان نداشته باشم … والا بحث کارشناسی و ادبی که جای خود دارد ..
باز هم ممنونم از شما …با احترام
[پاسخ]
دامون قنبرزاده پاسخ در تاريخ اردیبهشت 17ام, 1393 8:51:
بهرحال من آنقدر تجربه در امر کتابخوانی دارم که از خلاصه ی داستان و نوع بیانِ شخصِ ـ به قول خودتان ـ یک « مخاطب عامی »، متوجه بشوم که کدام کتاب خوب است و کدام کتاب بد. مطمئناً من هم از این کتاب ها خوشم نخواهد آمد. پس اجازه بفرمایید حذفشان کنم!
[پاسخ]