چند روزی است که در حال دست و پنجه نرم کردن با بحران عجیبی هستم. کسی را پیدا نکردم تا با او درددل کنم. فقط یک چیز به نظرم آمد و آن اینکه نامهای برای دوستی بنویسم که حال و روز من را به خوبی میفهمد.
==============
استاد کیشلوفسکی
سلام
همین اول نامه اجازه میخواهم که بتوانم شما را «کریستوف» خطاب کنم. با شناختی که از تو دارم، میدانم که چنین اجازهای را به من گستاخ میدهی. البته این را به حساب جسارت ژورنالیستی من بگذارید.
کریستوف عزیزم
حتما میپرسی که چرا برایت نامه نوشتهام. خب! این که چیز عجیبی نیست. البته در این گوشهی دنیا که من زندگی میکنم، همهی چیزهای بدیهی در نظر بقیهی مردم دنیا، برای ما خیلی عجیب است و در عوض؛ برخی چیزهای عجیب برای مردم دنیا، از نظر ما جزء بدیهیات است. از من نخواه برایت مصداق بیاورم. تو الان در آسمانها هستی و میتوانی از آن بالا به راحتی ما را رصد کنی. هرچند قویاً پیشنهاد میکنم این کار را نکنی.
داشتم میگفتم چرا برایت نامه نوشتهام. چند روز پیش همینطوری بیمقدمه از زنم پرسیدم که اگر از تو (یعنی از زنم) بپرسند که شوهرت (یعنی خود من) کدام کارگردان را بیشتر دوست دارد، آنوقت چه جوابی میدهی؟
زنم هم بلافاصله جواب داد که «کریستف عزیزت».
البته او واژهی «کریستف عزیزت» را با لحنی مسخره گفت و من جدا از تو پوزش میخواهم که زنم با این لحن در مورد تو صحبت میکند. ولی از شما چه پنهان خیلی خوشحال شدم که حداقل، زنم در این مورد از سلیقهی من باخبر است. البته زنم بعد از آن جملهاش ادامه داد که «نکنه میخوای براش نامه بنویسی؟»
آخر من بدجوری دوست دارم حس خودم را با پدیدآورندگان آثار هنری و خصوصا فیلمسازان به اشتراک بگذارم. یکیشان را تو خوب میشناسی. آقای «زیبیگنیو پرایزنر» را میگویم. همانکه موسیقی متن فیلمهایت را میساخت. حتی به من هم جواب داد و تشکر کرد.
به آقای «تام تیکور» هم ایمیل زدم. همانکه فیلم «بهشت» را از روی فیلمنامهای که تو نوشته بودی، ساخته است. حتما سرش شلوغ بوده که تا حالا به من پاسخی نداده .
برای آقای «کریستوف پیهزویچ»؛ همانکه در نوشتن فیلمنامههایت با تو همکاری میکرد؛ ایمیلی ارسال کردم. اما ایشان هم تا این زمان پاسخی ندادهاند. البته زیاد مهم نیست. فقط میخواستم تا حس خودم را با او هم در میان بگذارم.
خلاصه برای خیلی از همکارانت در عرصهی سینما ایمیل زدهام و تکوتوک هم پاسخ گرفتهام.
البته من آدم بیمعرفتی نیستم. مدتهاست که در نظر داشتم برایت نامهای بنویسم ولی همیشه فکر میکردم شاید این قلم و ذهن علیل من، نتواند به خوبی همهی مکنونات قلبیام را برایت بازگو کند.
آخر من کارشناس سینما و هنر نیستم و بلکه صرفا در جایگاه یک مخاطب عام قرار دارم.
این بود که اول به تدریج، همهی فیلمهایت را دیدم. به غیر از فیلم «پرسنل» و فیلمهای کوتاه و مستندی که ساختهای، تمامی فیلمهایت را دیدهام. اگر نظر من برایت مهم باشد، باید بگویم که فیلم «کوتاه دربارهی عشق»، بینظیرترین فیلم عالم سینما است.
استاد عزیزم
میدانی که در ایران، شاعران زیادی ظهور کردهاند. از بین همهی شاعران دیروز و امروز، هرکسی که بیشتر به مضامین عاشقانه توجه کرده، از محبوبیت بیشتری هم در بین مردم برخوردار شده است. خلاصه همهی ما ایرانیها با عشق ناآشنا نیستیم و هر کداممان یکپا، خودمان را کارشناس عشق میدانیم.
وقتی که فیلم «کوتاه دربارهی عشق» را دیدم، پیش خودم خیلی شرمنده شدم. نزدیک بود گریهام بگیرد.
تازه متوجه شدم که چه تصویر معوجی از عشق در ذهنم داشتم. یاد آن همه پزهای روشنفکرانهام در مورد پدیدهی عشق افتادم و اینکه چقدر همهاش الکی و پیشپا افتاده بودهاند.
اینکه آیا میتوان روح عشق را با اروتیسم ارتباط داد؟
استاد:
زنم تقریبا هیچ شناخت دقیقی از هنر سینما ندارد. او همیشه به شما خرده میگیرد که زنهای فیلمهای شما، خراب و هرجایی و لاقید هستند. من هرکاری کردم برایش توضیح دهم که شخصیت زن در فیلم «پایانی نیست»، اساسا یک زن خیانتکار نیست، موفق نشدم و اینکه مشکلاتی که بر سر زندگی شخصیت های فیلم های شما می آید هیچ ربطی به جنسیت آنها ندارد.
نمیدانم زنم چطور متوجه نشده که شخصیت های فیلمهایتان، پس از ارتباط جنسی، به آرامش رسیده و خود را خالی میکنند و در حالی که سیگار میکشند مشکلات خود را به شریک جنسیاشان میگویند. در حقیقت به جرات می توان گفت که این وضعیت، تنها حالتی است که این قدر بی پروا این آدمها با خود روبه رو میشوند. در حالی که این شخصیتها عمدتا ساکت و گوشهگیرند، ناگهان بی هیچ ابایی شروع به حرف زدن میکنند و فیلم را به درامی گفتاری مبدل میسازند. به یک معنا چرخش فیلم از همین نقطهی ارتباط جنسی شروع میشود.
ارتباط جنسی، تنها برای این بود تا به پسرک فیلم «کوتاه دربارهی عشق» ثابت شود عشق جز جنسیت محض نیست ولی نه پسرک باور میکند و نه زن.
همانطور که« ژولی» درفیلم « آبی» میخواست به معشوق قدیمیاش این را ثابت کند. ولی آیا خودش باورش شد؟ همخوابگی آخر فیلم ژولی را به یاد میآورید؟
یا در فیلم « زندگی دوگانه ی ورونیک»، در حالی که ورونیکا با دوستش همبستر شده عکس ورونیک را میبیند و از آن لحظه با روی دیگر زندگیاش مواجه میشود.
بگذریم
من هم مثل شما به سرشت و سرنوشت و جنبههای تاثیرگذار آن بر زندگی بشر اعتقاد دارم.
راستی یکی از داستاننویسان خوب ما به نام آقای مصطفی مستور، یک کتاب را در مورد شما به همین نام «سرشت و سرنوشت» ترجمه کرده است.
من وقتی این کتاب را خواندم، تازه متوجه شدم که از چه عناصری در سینمای شما غافل بودهام. به همین خاطر، یک بار دیگر تمامی آثارتان را دیدم. اعتراف میکنم که لذت چند برابری بردم. اما حس میکنم باز هم زوایای پنهانی وجود دارد که من از آنها بیاطلاعم.
مثلا من خودم آدم بیبندوباری نیستم. ولی وقتی مجموعهی «ده فرمان» را دیدم، واقعا به روح حاکم بر قوانین اخلاقی پی بردم. همینها میتواند دستمایهای باشد برای نقطهی شروع . اما حکم نهایی چیست؟
راستی آن آدمی که در همهی ده تا فیلم مجموعهی «ده فرمان» حضور دارد و برخی میگویند فرشته است و برخی هم از او با نام «شاهد» یاد میکنند، چه تاثیری در پیشبرد داستانها دارد؟ این قسمتش را خوب متوجه نشدم. کاشکی میتوانستی برایم توضیح بدهی.
در جایی خواندم که گفتهای: «کوشش ما بر این بوده که طرح کلی فیلمهای ده فرمان به گونهای باشد که پس از تماشای فیلم، همان پرسشهایی در ذهن بیننده طرح شود که ما قبل از شروع به نوشتن فیلمنامهها از خود میپرسیدیم».
مرا ببخش استاد؛ ولی خیلی حرف اغواکنندهای است.
اصلا به این فکر کردهای که که اگر همان پرسشهای شما در ذهن من هم نقش ببندد و اگر نتوانستم پاسخ منطقی برای آنها پیدا کنم، آنوقت باید چکار کنم؟
مثلا اگر در تنگنای اخلاقی آن پزشک در «ده فرمان دو» قرار بگیرم، بایستی چه عکسالعملی از خود بروز بدهم؟ یا اگر در سکون یاسآور «تومک بیچاره» در «ده فرمان شش» گیر بیفتم و زندگیام به داستان مرثیهوار از یک عشق ناکام تبدیل شود، باید چکار کنم؟
استاد عزیزم
آرزو داشتم میتوانستی به من هم بگویی که آن حساسیت و دلواپسی غیرعقلانی و همذاتپنداری در فیلم «زندگی دوگانهی ورونیک» را چگونه می توانم درک کنم؟
افسوس که قادر نیستم تا بتوانم فقط یک ساعت رو در رو با تو صحبت کنم تا بدانم چطوری با یافتن عشق (مثل «ژولی» در فیلم «آبی»)، به آزادی برسم؟
راستی چرا هیچ وقت نگفتی که «ویتک» در فیلم «شانس کور»، چرا باید به خاطر صداقت ذاتیاش، هیچ ضرورتی برای انتخاب تعیین شخصیتاش نداشته باشد؟
سرت را درد نیاورم.
زنم به شما سلام میرساند و تاکید میکند که از شما خوشش می آید ولی از شخصیت زنهای فیلمهایتان متنفر است. قبلا هم گفتم که زنم چیز زیادی از سینما نمیفهمد؛ هرچند خود من هم تا حدودی همین طور هستم.
شرمندهی شما هستم که با احساساتتان بازی کردم. در همان کتابی که گفتم در مورد فیلمهایتان ترجمه شده، جملهای به نقل از شما آمده است که میگویید « به جز احساسات، مگر چیز دیگری هم هست؟»
نامه را در همین سایت شخصیام منتشر میکنم. خدا را چه دیدی؟ شاید شما هم این نامه را ملاحظه کردید؛ هرچند مطمئن نیستم بتوانید برایم کامنت بگذارید.
قربان شما و به امید دیدار
پویا نعمتالهی- ایران – تهران
============
پانوشت: نامهی یک تهیهکنندهی تلویزیون خودمان به کیشلوفسکی را در اینجا ببینید.
سلام پویا جان. آقا این کیشلفسکی رو در حد 3 گانه سفید و آبی و قرمز می شناختم. هرچند که همونش رو هم ناقص بود. اما با این نامه ای که تو واسش نوشتی مصمم شدم که حتما برم و یلمهای بیشتری ازش ببینم. این فضایی که تو توصیفش کردی خیلی زیباست. فضای تردید دودلی و اینکه نرسیدن به یک قطعیت درباره ی پدیده های اطراف
[پاسخ]
سلام
من دوستي قديمي را گم كرده ام
ميدانم كوتاهي از من بوده
من رفتم
و هيچ نشاني از خودم ندادم
اما من دوباره برگشتم و دوباره به اجبار
رفتم منو ببخش
اگه فكر مبكني دوست من تويي
بهم نامه بده و يك خاطره مون رو بنويس شايد
تو همون باشي مرسي SAHRA30_09@YAHOO.COM
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ مهر 17ام, 1389 12:31:
سلام راضیه خانم
بیشتر ما گمشدههایی داریم.
امیدوارم شما هم پیدایش کنید .
ممنون
[پاسخ]
سلام.
من ناخواسته به صفحه شما رسیدم. حتی فرصت نکردم که همه متن شما رو بخونم. ولی بنظرم زیبا اومد.
من دوست گمشده ام روبعد از 25 سال 2 روز پیش تو آلمان پیداش کردم. امیدوارم همه بتونیم گمشده اصلیمون رو پیدا کنیم.
ممنون
[پاسخ]
سلام دوست عزیز ،داشتم داخل جستوگرم دنبال سایت خودم بودم که به اسم ویتک ثبت کردم ، با مقاله شما روبرو شدم
با تشکر
[پاسخ]
salam,
omidvaram ke hamaton na tanha ke dost gomshode ton ro peida nakonin, balke,hamon dost hai ke dostetan hastan ro ham gom knid va zalil va nefleh ton beshe, dahan hamaton service! darzemn, in website te ton ham kheli kiri hast,
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ آبان 28ام, 1397 14:43:
سلام
[پاسخ]
واقعا که عجب حوصلهای داری …. از شهر هوبرت استرالیا واسه یک مطلبی که مال ۹ سال قبل هست، کامنت میگذاری … و توی کامنت هم نفرین میکنی …
عجیبه به خدا … آدم جلوی امثال شماها کم میاره
[پاسخ]
من یک دوست داشتم اما از او جداشدم
[پاسخ]
سلام من یه دوستی دارم اسمش عایشع هستش امیدوارم بع این سایت بیاد وپیاممو بخونه عایشع خانوم اینو بدون منو تو الان از هم جداشدیم ومن با 5تا رفقای خودم حال میکنم اخع به من چه کع تو باshبه هم میرسین یانع
[پاسخ]