به هر حال برای خودم فلسفهبافی میکردم و میدیدم که مثل مادرها دلم بچه میخواهد. مادری که «مرد» بود. در واقع دلم بچه را میخواست، نه مادر بچه را.
به عبارت دیگر دلم میخواست بدون زنگرفتن، بچه داشته باشم. آن هم غیرممکن بود. چون میدیدم که دیگر قادر نیستم عاشق بشوم. ولی آیا برای زنگرفتن و بچهدارشدن حتماً میبایستی عاشق بشوی؟
میدیدم که مردها بدون عشق ازدواج میکنند. صرفاً با این عقیده که «باید زن گرفت»، زن میگرفتند و بعد هم بچه خودبهخود بهوجود میآمد… حال اگر من عاشق نمیشدم، حق نداشتم بچه داشته باشم…
… بله! زن فقط به در این میخورد که برای تو «جانشین» بهدنیا بیاورد و بعد؛ چشمش کور باید برود و گورش را گم کند. طلاق که بسیار رواج دارد. پس معطل چی هستی؟
یک دختر جوان و سالم پیدا کن تا پشت سر هم برایت بچه بزاید. مثل این دستگاههایی که یک ژتون میاندازی و از زیر دستگاه یک پپسیکولا برمیداری و رفع عطش میکنی.
… برای رفع عطش فقط همان یک سکه کافی است. در این جامعهای که مردها حکمفرمایی میکنند، چرا حالا که نوبت خودت شده است، میخواهی از حق زنان دفاع کنی…
برگرفته از رمان «چرکنویس» نوشتهی آقای «بهمن فرزانه»
نشر ققنوس – 1386
به امید روزی که راوی چرکنویس و امثال وی بتوانند از موسسه رویان بچه ی کلون شده (کلون در، خیر! منظور clone است) بخرند!
[پاسخ]