روایت صادق هدایت: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد…
روایت آزاده: در زندگی زخمهایی هست که صادق هدایت حتی فکرش را هم نمیکرد…
روایت صادق هدایت: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد…
روایت آزاده: در زندگی زخمهایی هست که صادق هدایت حتی فکرش را هم نمیکرد…
زخمهای زندگی ام تویی همه به زخمهای خود دستمال می بندند اما من به زخمم دل بستم.می خواهم برگردم به روزهای کودکی، آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود .عشق تنها در آغوش مادرخلاصه می شد. بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود. بدترین دشمنانم خواهر و برادراهای خودم بودند.تنها دردم زانوهای زخمی ام بود تنها چیزی که می شکست اسباب بازی هایم بود . ومعنای خداحافظ تا فردا بودولی روزگار چنان شده که مهربانی ،آرامش،صداقت گم شده قصه ی اصحاب کهف یک قصه ی تاریخی است اینجا برای یک ساعت هم که بخوابی زود فراموش می شوی .من مهربانی را وقتی دیدیم که کودکی در دفتر نقاشی اش خورشید را سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر آفتاب نسوزد.این روزها فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است ، کودک به دنبال آزادی بزرگتر وبزرگتر به دنبال سادگی کودک است ، پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه سالمند است ، آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن ، خدایا :کدامین پل در کجای دنیا شکسته که هیچکس به مقصد خود نمی رسد…….
[پاسخ]