«موقعیت» فریبرز

فریبرز 33 سال دارد. او  کارمند یک اداره‌ی دولتی معتبر است.

او مجرد است و روابط خوبی با زن‌ها و دخترها دارد.

خانواده‌ی فریبرز از وضع مالی خوبی برخوردار بوده و یک خانواده‌ی محترم و  اصیل و امروزی به حساب می‌آیند.

خانواده‌ی فریبرز به او فشار می‌آورند که باید ازدواج کند. اما فریبرز زیر بار نمی‌رود.

به تدریج مشاجره‌ها جدی تر می‌شود تا کار به دعوا می‌رسد و فریبرز از سر قهر و لجاجت، خودش را به یکی از شعب اداره‌شان در شهر تربت‌حیدریه منتقل می‌کند.

فریبرز در این شهر به کار خودش مشغول است  و زندگی آرامی در پیش می‌گیرد.

اما از آن‌جا که احساس تنهایی، انسان را وادار به اتخاذ برخی تصمیمات خاص می‌کند، لذا فریبرز  تصمیم به ازدواج می‌گیرد.

بدین ترتیب فریبرز با یک دختر از خانواده‌ی معمولی و سنتی تربت حیدریه ازدواج می‌کند….

….

غروب یک روز جمعه است… فریبرز به شدت از تصمیمی که گرفته، ناراحت است.

حالا سؤال من این است که چه موقعیت‌هایی ممکن است فریبرز را به این حس برساند که تصمیم  ازدواج او، یک تصمیم اشتباه است؟

برای مثال روزی که خانواده‌ی زنش به منزل او می‌روند و او  که تا کنون  چیزی جز بوی ادوکلن‌ها و عطرهای مختلف را در زندگی مجردی‌اش در تهران و تربت حیدریه تجربه نکرده، ناگهان در معرض بوی بد دهان و جوراب خانواده‌ی زنش قرار گرفته است (که قاعدتاً توجهی به بهداشت دهان و دندان ندارند و پاهایشان به خاطر پوشیدن کفش‌های ارزان‌قیمت و پلاستیکی، به شدت بوی ناراحت‌کننده‌ای گرفته است).

می‌خواستم بدانم شما چه موقعیت‌های دیگری را می‌توانید تصور کنید که فریبرز  را در  اشتباه بودن تصمیم ازدواج‌اش مصمم‌تر می‌کند؟

منظورم صرفاً تشریح «موقعیت» است و نه دلایل آن.

مطالب مرتبط

  1. متاسفانه همسر فریبرز نمی تواند آن طور که خواهر فریبرز آرایش می کند, آرایش کند.
    دوستان زیادی ندارد یا اصلن ندارد.
    در میان جمع بلند بلند حرف می زند.
    برادر همسرش غذا را با سرو صدای زیاد می خورد و هضم می دهد.

    [پاسخ]

  2. داستان شما کمی با واقعیت منافات دارد. چطور خانواده ی فریبرز دختری را برای همسری پسرشان میپسندند که از لحاظ فرهنگی با خودشان تفاوت آشکار دارد.
    به نظرم بهتر بود همسر فریبرز هم شبیه خانواده ی خودش می بود و در اینجا پشیمانی او به بحث کشیده میشد.
    ازدواجی که تحت شرایط خاصی صورت گرفته است و مرد داستان از تصمیم عجولانه اش پشیمان است.

    [پاسخ]

    پویا نعمت‌اللهی پاسخ در تاريخ فروردین 21ام, 1391 9:58:

    سلام.

    گفتیم که فریبرز با خانواده‌اش قهر کرده و حتی خودش رو به یک جای دور تبعید کرده.

    بنابراین خانواده‌اش تاثیری در انتخاب همسر نداشته‌اند.

    [پاسخ]

  3. سلام
    پسر عمو
    بنظر من ازدواجي كه از روي تنهاي وبيكسي انجام شود … عاقبتش بهتر از اين نيست …
    هرگاه انسان به درجه اي برسه كه احساس كنه نيمه گمشده خودشو پيدا كرده ميتونه زندگي خوبي براي خودش ايجاد كنه … حتي اگر تمام فك و فاميل همسرش از لحاظ فرهنگي با او مغاير باشه .

    [پاسخ]

    سپیده حسین پاسخ در تاريخ فروردین 27ام, 1391 15:02:

    زمانی که احساس دلتنگی و تفاوت دو خانواده او را به یاد خانواده خودش بیاندازد سر آغاز لغزش به سمت منفی شدن ذهنش در مورد این ازدواج است و این حتی می تواند با کوچکترین تفاوتها که ظاهری نیست اتفاق بیافتد مانند عدم اطلاع خانواده زن از ساده ترین و معمولی ترین عادات خانوادگی مرد که او با آنها رشد کرده است و نبودشان رفته رفته نقصان ایجاد می کند. زمانی که در قهر و لجبازی به سر می برد مثل کسانی که خود را مجازات می کنند از عادات چشم پوشی می کرد اما گذر زمان پوسته نقاب وار او را بر می دارد و مرد دچار پشیمانی می گردد.

    [پاسخ]

    پویا نعمت‌اللهی پاسخ در تاريخ فروردین 28ام, 1391 11:46:

    سلام خانم سپیده.

    ممنون از کامنت شما.

    اما قرار بود که شما موقعیت مورد نظر را توصیف کنید نه این‌که به دلایل بپردازید.

    منظورم کاری است که «رزا» در چند کامنت بالاتر کرده است.

    ممنون می‌شوم اگر چند موقعیت را در این خصوص توصیف بفرمایید.

    بار هم ممنون

    [پاسخ]

    سپیده حسین پاسخ در تاريخ فروردین 28ام, 1391 14:10:

    بله آقای نعمت الهی ، مثلا چیزی مثل این متن به آنچه شما گفتید نزدیک است ؟

    (( خانواده دختر غالبا خانه انها هستند و هیچ خلوتی برای فریبرز و همسرش وجود ندارد خواهر زاده 4 ساله زن بعضی از شبها خانه خودشان نمی رود و بین فریبرز روی تخت می خوابد و حتما خاله اش ( زن فریبز ) باید با او گل یا پوچ بازی کند تا خوابش ببرد. بعضی از روزها وقتی فریبرز از خواب بیدار می شود پدر زنش را در حال خروج از حمام با ربدشامبر حوله خودش می بیند. چند روز پیش سر میز صبحانه فریبرز دست زنش را گرفت تا به او محبت کند مادرزن با دهان پر و لب مربایی شده گفت : زشته آقا فریبرز
    و پدرزن چشم غره ای به او رفت و با اشاره سر خواهر زاده 4 ساله را سر میز نشان داد. فریبرز آهی کشید و از سر میز بلند شد در همان لحظه برادر زنش را دید که لب تاپ او را باز کرده و در حال بازی کردن و سرک کشی در آن است.اتاق دور سر فریبرز چرخید. او دیگر در هیچ لحظه ای از زندگی اش مال خودش نبود. ))

    [پاسخ]

    پویا نعمت‌اللهی پاسخ در تاريخ فروردین 29ام, 1391 7:13:

    احسنت خانم سپیده

    دقیقاً همین موارد منظورم بود.

    دست‌تان درد نکند.

    ممنون

    [پاسخ]

  4. به نظرم بهد از چند وقت که حس می کنه از نظر حس غریزی دیگه براش تازگینداره میره به ویزگی های دیگه مقابلش نگاه می کنه..
    می بینه تو دیدن فیلمو خوندن کتابو نظر در مورد مسائل روزو کلا دیدشون به دنیا با هم فرق دارن…
    می بینه که یه ادمی هست که خوبه شاید حتی خانواده خوبی هم داشته باشه ولی دنیاشون از هم متفاوته..
    همین متفاوت بودن نگاه و دنیای که هر کدوم از ما برا خودمون متصوریم ، می تونه دلیل این باشه که دلزده بشه از انتخابش…
    باید اینو توجه داشت که حتی یه دختر تهرانی هم می گرفت شاید همین اتفاق می افتاد..
    چون اگاهانه انتخاب نکرده…

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *