انگشتر

یک‌بار گفتی:  یک انگشتر خوشگل دیده‌ام که همیشه آرزو داشته‌ام مرد زندگی‌ام یکی از این‌ها دستش باشد.

برگشتم گفتم: عزیزم، من با انگشتر رابطه‌ای ندارم.

بعد تو گفتی: انگشت‌های کشیده‌ات جان می‌دهد برای انگشتر

و همان‌طور که با هم حرف می‌زدیم، تو انگشت‌هایت را حلقه زدی دور یکی از انگشت‌هایم
با نگاهم دلیلش را پرسیدم.

گفتی: می‌خواهم اندازه‌ی انگشت‌ات را بدانم…

هرگز نفهمیدم چگونه اندازه گرفتی…

چند وقت بعد باز تو پرسیدی: یکی از همان‌ها که دوست دارم را قبول می‌کنی دستت کنی پسر؟

من باز گفتم: نه.

کاش اجازه می‌دادم انگشتر را دستم می‌کردی. شاید انگشتر یک نشانه بود و من حواسم نبود برای اینکه همیشه مال تو شوم، باید انگشتر را قبول کنم.

حالا نیستی و من پشت ویترین یک مغازه، با خودم می‌گویم اگر قرار بود برای من انگشتر بگیرد کدام را انتخاب می‌کرد؟

منبع: +

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “انگشتر

  1. پویا خان ممنون از اینکه این مطلب رو لینک کردید،لطف داشتید….یک مطلب راجع به دختران گروه کر از شما دیدم من سیزده سال پیش آنها را روی نوار کاست داشتم(صوتی) همیشه دلم میخواست آنها را ببینم و حالا دلم میخواهد سوال های شما را هم از آنها بپرسم…

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *