در سایت خوابگرد، مطلبی به نقل از آقای محمود بدیه (نویسندهی محترم بوشهری) دیدم.
این نویسندهی محترم ظاهراً مانند خیلی از اهالی قلم، گرفتار ممیزی و سانسور شده و طی اظهارنظری گفته است که:
«… من سالها ست بیامید و بینومیدی مینویسم و هیچ هم ملاحظهی سانسور ندارم…»
نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم، همین عبارت است که: «هیچ هم ملاحظهی سانسور ندارم».
باید سؤال کرد که مراد از این عبارت چیست؟ به عبارت دیگر، چگونه و تحت چه شرایطی ممکن است نویسندهای در کشور ما به همین راحتی اظهار دارد که ملاحظهی سانسور ندارد.
البته این مورد را نباید با مقولهی «خودسانسوری» اشتباه گرفت… یعنی مراتبی که نویسنده از ابتدای فرآیند خلق یک اثر هنری، خود را در مقام ممیز قرار داده و اقدام به «بازبینی» محصول تولیدشدهی خود مینماید و این در حالی است که عملاً به طور مستقیم، هیچ فشار بیرونی برای سانسور در آن مرحله وجود ندارد.
در این خصوص، حرف بسیار است اما مصادیقی هم میتوان در همین حوزه بیان کرد.
خانم سودابه فرضیپور (نویسنده) در این زمینه اشارهی بسیار خوبی دارند.
فرضیپور به این نکته توجه می دهد که این روزها در محاورات با برخی از دوستان نویسندهاش، بارها به این جملهها برخورد کرده که:
از نظر خانم فرضیپور، داستان هنر مقدسیست. نمیتوان داستان را حتی وسیلهای برای نمایش شجاعت و جسارت کرد. مشکل اینجاست که اغلب داستانها بینیاز از این خودنماییهاست. یعنی اگر بخش تابو شکنانه! را از داستان حذف کنیم صدمهای به آن نمیخورد.
من شخصاً با این موافقم که نویسنده باید به فراخور قصهی داستانش انتخاب کند که:
آیا این فرم مناسب است؟
آیا فضای داستانم درست است؟
آیا لازم است تابوشکنی کنم؟
یا حتی اینجا حرفهایم را در لفاف بپیچم و ماخوذ بهحیا باشم؟
قدر مسلم اینکه اگر داستان میطلبد؛ قاعدتاً مانعی ندارد که فحش رکیک بدهیم
یا حتی از خصوصیترین چیزها نوشت.
اما به شرطی که برای بهتر و برتر شدن داستان باشد، نه صرف نمایش جسارت و شجاعت.
حالا دوباره میرسیم به حرفهای آن نویسندهی محترم بوشهری…. که چرا باید بهگونهای نوشت که از همین ابتدا و به همین راحتی به «امکان سانسور شدن» تن داد؟
اگر اینگونه باشد، آیا کار ممیزها را راحتتر نکردهایم؟
==================
پینوشت:
در اینترنت جستوجو کردم که عکسی از خانم فرضیپور را پیدا کنم.
چند تا عکس بود؛ اما چون حضوری ایشان را ملاقات نکردهام، لذا مطمئن نبودم که عکسها واقعاً عکس ایشان باشد.
اگر خود جنابشان این مطلب را میبینند و یا از دوستانشان کسی هست که عکسی از ایشان در اختیار دارند، لطفاً برای من ارسال کنند تا در همین مطلب منتشر شود.
خوب گفته اید.موافقم.این هم یک مد شده.متاسفانه اولین مرحله شکل گیری سانسور در ذهن نویسنده ان هم از نوع ایرانیش میافتد.این که بتواند به گونه ای بنویسد که مثلن زنش خواهرش دوست دخترش ناراحت نشود.وقتی نون نوشتن دولت ابادی را می خواندم و انرا با اتو بیوگرافی برگمان مقایسه کردم تفاوت فرهنگ شرق را با غرب به اندازه زمین و اسمان دیدم و به خود دولت ابادی هم گفتم .او هم تنها گفت اینجا ایران استو سویس نیست.او که دولت ابادی است این طوریست حالا دیگرانرا فکر کن.فرهنگ شرق با سانسور مانوس است. سانسور تنها مقوله ای سیاسی نیست.در انتهای ذهن اتفاق میافتد.مشکل ما این است که یک فرمات غربی به نام رمان و داستان را برداشته ایم و با ملاحظات شرقی می خواهیم ان را درست کنیم.شتر سواری دولا دولا.اگر جمهوری اسلامی هم نبود کدام نویسنده ایرانی جرات دارد در بیوگرافی خودش بنویسد که فلان کثافت کاری را کرده است؟اول از خانوادهاش میترسد و بعد از مخاطبانش.ما همه ادا در میاوریم.سانسور در پوست و استخوان ماست.
[پاسخ]