«… باید مینوشتماش. مثل خیلی از چیزهایی که در ذهنام ساختم؛ اما ننوشتم. و نابود کردم خودم را. میخواهم بنویسم اما نمیتوانم. هیچکس نمیداند من الان در بلوار کریمخان شیراز قدم میزنم. هیچکس.
اینکه هیچکس به این فکر نیفتد که تو الان کجایی؛ یعنی اوج بدبختی. ولی من؛ نویسندهای مزد بگیر؛ در بلوار کریمخان قدم میزنم. هیچکس نمیداند من چهها خواهم نوشت. مثلا همین دستفروش بلوار کریمخان.
مرگ یک دستفروش. همین کتابهای دستدوم که کنار پیادهرو ولو شدهاند یا حتی همین دختری که ایستاده و دارد کتاب های دستدوم را نگاه میکند و پسری هم که چند متر آنطرفتر، به ماتحت او که کمی بیشتر از حد معمول از امتداد ستون فقراتاش بیرون زده، خیره مانده.
همینکه نمیدانم دختر، سنگینی این خیرگی را بر وجودش حس میکند؛ و یا دارد به تیتر کتابها میاندیشد؛ داستان شکل میگیرد.
اینها چیزهایی است که دوست دارم بنویسم. چیزهایی که تکلیفام با آنها روشن نیست. چون نمیدانم در پشت آنها چه چیز دیگری در جریان است.
و مثل یک بچهى تازه پا به بلوغ گذاشته، که از لای درز پنجرهای برای کشف چیزهایی که تا به حال ندیده؛ چشمچرانی می کند، میخواهم آنها را کشف کنم. ولی آنها دوست ندارند. از چیزهایی که معلوم نیست واقعا چی هستند، خوششان نمیآید. چیزهایی غیرمشخص. اتفاقات بیسرانجام که تکلیفات با آنها روشن نیست. مثل همین لحظه که مردکی گنده آمده و از من میپرسد چرا به آن دختر خانم خیره شدهام… میگویم حواسم جای دیگری است. قبول نمیکند و محکم میخواباند زیر گوشام… »
[برگرفته از کتاب «شمایل لرزان قدرت» نوشتهی آقای هادی نودهی]
انتشارات ققنوس. 1387
سلام
جناب اقای نعمت اللهی عزیز
از اینک از داستان های من لذت بردید خوشحالم.کتاب اول من شمایل لرزان مردها است.از اظهار لطف و e mail شما سپاس گزارم.
[پاسخ]
جناب نودهی عزیز
ممنون از اینکه به من سر زدید.
مایل بودم کتاب اول شما را هم با امضای شخصیتان داشته باشم.
مبلغ را با احتساب هزینهی پستی، تقدیم خواهم کرد.
بفرمایید چکار کنم؟
با تشکر از محبت شما
[پاسخ]
ئبزبببببببببببببب مورذطنم ر ئ (اينا رو خود بهار برات تايپ كرده)
[پاسخ]
جناب نعمت الهی عزیز
باپوزش از تاخیر چند ماهه!!!!!!!!!!!
متاسفانه من کتاب شمایل لرزان مردها را تمام کردهام.و احتمالن ناشر هم چاپ دوم نزده.اما نام ناشر نشر نیلا است و کتاب فروشی پرجین با لاتر از میدان ولیعصر مرکز فروش نشر نیلا ست.
[پاسخ]