چند وقت پیش، یکی از دوستان متنی را به نقل از جایی برایم ارسال کرده بود که میگفت:
عشق رو به جانب خود دارد، خودخواه است و خودپا و حسود،… و معشوق را برای خویش میپرستد و میستاید اما دوستداشتن رو به جانب دوست دارد، دوستخواه است و خود را برای دوست میخواهد و او را برای او دوست میدارد و خود در میانه نیست.
خواستم کمی بیتفاوت باشم و بگذارم باد بیخیالی بوزد. بعد حس کردم شاید بیتفاوت بودن در این رابطه، کمی بار خودخواهی داشته باشد. این بود که جمله را چندید بار خواندم. موضع دقیقی در قبال آن تنوانستم اتخاذ کنم. این «خود» که قرار است در میانه نباشد، کیست؟
معشوق کدام است؟
عشق چیست؟ چه عشقی؟ چه رابطهای؟
دوست داشتن و عشق هم همین است. تلاش کلامی آدمها برای نمایش توهم بهتربودنشان از همنوعان دیگر و ایجاد جذابیتهای عاشقانه، گاهی متعجبم می کند که این زردابها را تا کی میخواهیم بیهدف غرغره کنیم و بالا بیاوریم و دوباره قورت دهیم.
میدانید؟ بحث ماندگاری همیشگی روابط نیست که اگر هم باشد خوب است اما اینکه چگونه رابطهای را پیش ببریم، چقدر صداقت داشته باشیم و بالاخره چگونه به پایانش برسانیم، مهمتر است. گاهی وقت ها به نظرم آغاز کردن و به پایان رساندن و باز آغاز کردن روابط برای بسیاری، مثل سیگار روشن کردن است. سیگاری که با تهسیگارهای قبلی بی هیچ فاصلهای روشن میشود و تو نمیدانی اساسا این چندمین سیگارت است و کدام است که حالا به پایان رسیده.
سیگار سیگار است. تن، تن است. عشق، عشق است. دیگر هویتاش مهم نیست. چون اغلب ما تنها به دید یک مصرفکننده به آن نگاه میکنیم. کالایی که آمده و قرار است که ما را ارضا کند. کلامی، جسمی، مالی و … . زن و مرد هم ندارد. خلاصه اینکه یک جور نگاه است.
به قول دوستی آن قدیمها برخی سیستم آبنمککاریشان هم خیلی قوی است. روابط موازی فعال دارند و آن کنارها هم یکی دو تا را یک لنگه پا نگه می دارند برای روز مبادا.
به قول پریسا عجب شرافت انسان؛ بودار شده است. عجب!، این خر نشد یه خر دیگه، پالون میدوزم رنگ دیگه.
از چي نادر گرونيد ؟ زندگي ؟؟؟؟؟؟
[پاسخ]
سلام.
منظورتان را نفهمیدم.
لطفاً واضحتر بگویید.
ممنون
[پاسخ]
من يه بار ديگه و جاي ديگه اين نظر شما را خواندم فكر كنم تو بين كامنت ها بود. اينكه سيگار سيگار است و تن تن و … متاسفانه اين تفكر شيوع پيدا كرده اما من با آن در حد توانم مبارزه مي كنم. مي دانيد به نظرم اين تفكر خود يه انديشه ي روسپيگري در پشت خود دارد. حال فرق نمي كند زن باشد يا مرد. كاري در بستر بكند يا نه. اصلا به كل انديشه اش بنيان هايي از جمله وفاداري و تعهد را به ورطه ي نابودي مي برد. راستي آزادي از چه مي آيد؟ مگر نه آنكه آزادي بدون تعهد داشتن بي معناست و هرج و مرج؟؟؟ ببخشيد قصدم خودنمايي و نمايش چهارتا كتاب نخوانده ام نبود. انگار بيشتر درد دل بود…
[پاسخ]
سلام آقای بیرمزاده
ممنون از کامنت شما.
اما یک نکته را در نظر داشته باشیم.
آن احساس عشق واقعی، مسلماً ملازم با احساس وفاداری و تعهد است.
اما این یادداشت ما، در پی اثبات این نبود، بلکه بیشتر به نوعی سعی در بیان برخی واقعیتها در رابطه با مفهوم امروزین عشق بود.
اینکه عشقهای امروزی عموماً از این دسته هستند. اسطوره ندارند و بیهویتاند.
خلاصه که اسم این مجموعهی تنخواهی صرف را گذاشته ایم عشق.
به قول همان دوست مان، حماقتهای بشری خودمان برای دور زدن همدیگر را زرنگی نامیدهایم و صرف عمرمان برای یافتن این دورزدنهای طرف مقابل را هم تلاش برای شناخت و حفظ رابطه میخوانیم!
و دائم شعار میدهیم.
به هر حال فرمایش شما کاملاً درست و دقیق است.
ممنون از زحمتی که کشیدید.
[پاسخ]
سلام. جناب نعمت الهی گرامی حرفتان حساب است و جواب ندارد. در یکی دو مبحث کاملا هم ذات پنداری داشته ام با شما و خوشحالم که یافتمتان در وبلاگ ها. یه جورایی ترس من هم از همین واقعیت هایی است که گفتید. راستی اگه اجازه دادید و موافق باشید تبادل لینک کنیم.پیروز باشی.
[پاسخ]