مقولهی خیانت همواره دستمایهی خوبی برای خلق آثارسینمایی بوده است. اهمیت رابطهی خانوادگی و تقدس این نهاد در همه مذاهب و مسلکها و باالطبع، گناهآلودگی پدیدهی خیانت و زجر تماشاگران در مشاهدهی فروپاشی این نهاد، میتواند جذابیتهای خاص خود را برای همراهی بینندگان به همراه داشته باشد.، خصوصا آنکه پنهانکاریهایی که شخصیتهای خیانتکار بدان متوسل میشوند، یک جور القای وجه رمزآلود هم دارد که بدین لحاظ کششپذیری روایی را هم بهدنبال میآورد.
تاریخ سینما از چنین دستمایهای به خوبی بهره برده و الحق تا کنون هیچ گوشهای از این پدیده از چشم فیلمنامهنویسان و کارگردانان به دور نمانده است. ولی این باعث نمیشود که ژانر خیانت را یک جور ژانر نخنماشده به حساب آوریم. تماشاگر فهیم به خوبی از این نکته آگاه است که هرچند ماهیت خیانت در روابط زناشویی تقریبا یکسان است، ولی دلایل بروز این پدیده میتواند به اندازه تعداد همهی زوجهای دنیا، متفاوت باشد. از اینرو شاید این ادعا که ژانر خیانت یک جور ژانر روانشناسانه است، چندان ادعای بیراهی نباشد.
به نظر میرسد تماشای خیانت بر پردهی سینما، یک نوع ارضای حس مازوخیستی است. دلیل آن هم کاملا واضح است. همهی ما دوست داریم تبعات دردمندانهی ناشی از مشاهدهی این موقعیت ضد اخلاقی- که فینفسه تراژیک است – را به طور ملموسی در زندگی و روحیات شخصیتهای داستان پیگیری کنیم.
عموما فیلمهای ژانر خیانت را میتوان در دو زیر گونه طبقهبندی کرد.
اول فیلمهایی که با وجود اعمال خیانتآمیز، همه چیز به خیر و خوبی تمام میشود و
دوم فیلمهایی که در آنها همه چیز به خیر و خوبی تمام نمیشود.
من شخصا نوع دوم را بیشتر میپسندم. ولی در هر حال به لحاظ وضعیت ضدارزشی متبادر به ذهن، نمیبایستی انتظار داشت که خیانتکاران داستان، دوباره به جایگاه زن یا شوهر سالم (وضعیت قبل از خیانت) برگردند.
در فیلم «پستچی همیشه دوبار زنگ میزند»، جک نیکلسون به عنوان کارگر ساده والبته در واقع به عنوان فاسق زن صاحب رستوران در یک رستوران جادهای؛ به همراه زن؛ نقشهی مشترک قتل رستوراندار را طراحی و اجرا میکنند و پس از دوبار اقدام، در نهایت به نتیجه میرسند.
ولی بلافاصله پس از ازدواج این دو، در اولین گشت تفریحی با اتوموبیل، ناگهان زن (با بازی جسیکا لانگ) از ماشین به بیرون پرت شده و میمیرد.
در فیلم «پیشنهاد بیشرمانه» زن و شوهر جوانی بر اثر فشار مالی به امید کسب مال بیزحمت، به یک کازینو میروند و در آنجا با میلونری آشنا میشوند که پیشنهادی را مبنی بر پرداخت یک میلیون دلار بابت گذران یک شب با زن جوان به آنها ارایه میدهد.
این پیشنهاد هرچند اول از طرف این زوج جوان جدی گرفته نمیشود، ولی در نهایت به آن تن میدهند. در لحظهای که زن جوان توسط هلیکوپتر به کشتی تفریحی ملیونر منتقل میشود، مرد پشیمان میشود، ولی کار از کار گذشته بود. زن جوان پس از این رابطه و درحالی که شوهرش قادر به فراموشی و عذابوجدان از این تصمیم عجیب مشترک نیست، ناخودآگاه دلبستهی ملیونر میشود. ولی در نهایت مرد جوان با پس دادن یک ملیون دلار، دوباره به حال عادی برگشته و زن جوان هم بر اثر تشویق ملیونر، به سر زندگی خود برمیگردد.
آدریان لین در فیلم «بیوفا» داستان زنی را به تصویر میکشد که به طور تصادفی با یک جوان کتابفروش دوست شده و رابطه بیپروای آنها آغاز میگردد.
شوهر این زن (با بازی ریچارد گیر) پس از آگاهی از این واقعه، جوان کتابفروش را به قتل رسانده و تصمیم میگیرد خود را به پلیس معرفی کند. زن سعی میکند او را از این تصمیم منصرف کند، ولی شوهر که هیچ عشقی را در زندگی خود نمیبیند، در نهایت به پلیس مراجعه میکند. در سکانس پایانی، تماشاگر در این موقعیت قرار میگیرد که اگر آن اتفاق سادهی آشنایی زن و کتابفروش به شکل دیگری رخ میداد، کار هرگز به اینجا نمیرسید.
میتوان لیست بلند بالایی را از این گونه فیلمها ردیف کرد، ولی همانطور که گفتیم، برای هر فیلم، یک عامل به عنوان دلیل اصلی حرکت به سمت خیانت وجود دارد. حسرت، فقر، تنوعطلبی، سرخوردگی، بیمهری، خیانت متقابل، ناملایمات، انحرافات جنسی، اختلالات جسمی و روحی و … را باید در این زمره به حساب آورد.
در فیلم «بچههای کوچک» ( 2006)، دو داستان (یکی اصلی و یکی فرعی) به طور موازی پیش میرود. داستان اصلی مربوط به دو زوج است . زن یکی از این زوجها به نام سارا (با بازی کنت وینسلت)، زنی حاشیهنشین و صاحب یک فرزند دختر است که یک زندگی معمولی دارد. زوج دیگری در آن حوالی زندگی میکنند که شوهر خانواده به نام براد (با بازی پاتریک ویلسون) بیکار بوده و قرار است به اصرا زنش (جنیفرکانلی) در آزمون امتحان وکالت شرکت کند.
زن زوج اول و شوهر زوج دوم، هرکدام روزها به همراه زنان همسایه، فرزند خود را برای بازی به پارک میآورند. بدین ترتیب یک آشنایی اولیه بین مرد و زن آغاز میگردد….
شوهر اصلی زن به طور تصادفی وارد یک سایت مستهجن اینترنتی شده و به طور مرتب به خودارضایی مشغول میشود. موضوع توسط سارا کشف شده و احساس تنفر عجیبی نسبت به این عمل زشت مرد (وباالطبع خود مرد) پیدا میکند.
در خانواده براد، زن خانواده که یک مستندساز است، درگیر امورات زندگی کاری خود است و بواسطهی اینکه مرد خانواده شاغل نیست، ناگزیر از زحمت مضاعف بوده و وقت کمی برای خانواده دارد.
سارا و براد بهتدریج بواسطهی سرخوردگیهایی که دارند، به یکدیگر کشش پیدا کرده و در نهایت وارد رابطهی خیانتآمیز میشوند. ایندو برای همدیگر جذابیت فوقالعادهای دارند و روزها را به خاطر بیکاریشان با یکدیگر سپری میکنند.
داستان موازی دیگر درباره شخصی است که متهم به کودکآزاری شده و همه اهالی محل از حضور او در وحشت هستند و انجمنی به نام انجمن والدین نگران همواره به تخریب این مرد (که از اعمال خود شدیدا نادم بوده و سعی دارد زندگی آرامی را بگذراند؛ ولی مردم محل راحتش نمیگذراند) میپردازند.
در نهایت زن و مرد خیانتکار تصمیم میگیرند که خانواده را رها کرده و زندگی جدیدی را با همدیگر آغاز کنند. ولی در شب قرار، مرد بر سر قرارش با زن حاضر نشده و به اسکیت سواری میپردازد وآسیب جدی میبیند. زن هم در محل تعیین شده، به شخص کودکآزار بر میخورد و از دخترش غفلت میکند. ولی کودک را پیدا کرده و به یکباره از تصمیم خود منصرف میشود.فیلم” بچههای کوچک” ساختهی «تاد فیلد» است. «فیلد» بیش از آنکه یک کارگردان باشد، یک بازیگر است. او تا کنون سه فیلم ساخته که عبارتند از «نانی و الکس» ( 1995)، «در اطاق خواب» (2001) و همین فیلم «بجههای کوچک ( 2006).
در عین حال وی از سال 1987 تا کنون در بیش از 20 فیلم بازی کرده که مهمترین آنها، «چشمان کاملا بسته» ساخته کوبریک ( 1999) است.
فیلم«بچههای کوچک» به خاطر صحنه های غلیظ سکسی و برهنگی آن، رتبهی R دریافت کرده است
شخصیت پردازی در این فیلم را نمیتوان به درستی متوجه شد و این مورد یکی از نقاط ضعف اصلی فیلم است. برای مثال سارا که متوجه خودارضاییهای مکرر شوهرش میشود، بدونانکه هیچگونه عکسالعمل دفاعی و منطقی از خود نشان دهد، و یا حتی بی آنکه از شوهرش در این موردتوضیحی بخواهد، بلافاصله خود را در موقعیت خیانت قرار میدهد. سارا با زنهای معمولی که فرزندان خود را به پارک بازی بچهها میآورند، دارای تفاوت نگرش به زندگی است و به همین خاطر در نماهای پارک، در کنار سایر مادرها نمینشیند. همچنین او در جلسات کتابخوانی و نقد و تحلیل آثار کلاسیک ادبی ، شرکت میکند و بدین لحاظ، یک زن عامی و نفهم (مثل سایر زنها در پارک که عموما به صحبت دربارهی مسایل خیلی ابتدایی و رکیک و روزمره و اصطلاحا چیپ مشغولاند)، معرفی نمیشود.
در یکی از این جلسات، هنگامی که بانوان شرکت کننده در جلسه، در مورد خیانت شخصیت کتاب صحبت کرده و این عمل را تقبیح میکتتد، سارا مکررا به یاد صحنههای مهرورزی! خود با براد میافتد. دکوپاژ این صحنه ها طوری چینش شده که تماشاگر فکر میکند یک جور حس پشیمانی به سارا دست داده، ولی اینگونه نمیشود و سارا همچنان به رابطهی خود ادامه می دهد. با این اوصاف، چگونه است که در پایان فیلم، سارا بدون هیچگونه محرک قوی و تاثیر گذار، ناگهان از تصمیم خود مبنی بر ترک خانوادهاش، منصرف شده و به سر زندگی خود برمیگردد؟ شخصیت سارا نیاز به دلیل محکمتری برای عدول از خیانتهای مکرر دارد که دلیل بیانشده در فیلم، کافی به نظر نمیرسد.
در عین حال، براد با وجود داشتن یک همسر فداکار (که خرج او را هم میدهد و در صحنههایی در مقام مقایسه با سارا، حتی زیباتر هم معرفی میشود)، چه دلیلی برای خیانت دارد؟ براد در شبهایی که بهاصطلاح برای آمادگی در آزمون وکالت قرار است به کتابخانهی شهر برود، وقتش را برای مشاهدهی حرکات اسکیتسواران میگذراند و حتی در موعد امتحان، با قال گذاشتن زنش، شب را با سارا میگذراند.
نکتهای که ضعف فیلمنامه را در خصوص تصمیم انصراف این دو خیانتکار نشان میدهد، این است که هرکدام به طور جداگانه به این نتیجه میرسند. سوال این است که چه دلیلی برای این کار وجود دارد؟
آسیب دیدگی براد در بازی اسکیت ( آنهم در شبی که قرار است با سارا شهر را ترک کنند)، شاید نشان از بیتوجهی براد به قول و قرارهایش (و منجمله قرارداد ازدواج و زندگی خانوادگی) باشد. اما چه دلیلی دارد که این شخص بیتوجه، در هنگانم آسیب دیدگی، از ماموران میخواهد که همسرش را خبر کنند؟ چه تحولی در براد بوقوع پیوسته که چنین تصمیمی را اتخاذ میکند؟
این فیلم در همان سال 2006 در جشنوارههای زیادی در خارج و داخل آمریکا شرکت کردکه توفیق چندانی نداشت. معدود جوایز کسب شده، عمدتا در جشنوارههای غیر معتبر و به نقش مکمل مرد( با بازی جکی ارل هاری در نقش” رونی” ؛ همان کودکآزار) اعطا شده است.
بازی” کنت وینسلت” در این فیلم را بایددر زمرهی کارهای جدی و خوب او تلقی کرد. ضعف شخصیت پردازی سارا تا حدودی بواسطه بازی خوب وینسلت جبران شدهاست.
“وینسلت” تا کنون علاوه بر جایزهی اسکار 2008 (برای فیلم کتابخوان)، برای همین فیلم «بچههای کوچک» هم نامزد اسکار شده بود. او تا کنون 59 بار نامزد جوایز مختلف بوده کهخ در 37 عنوان موفق به اخذ جایزه شده است.
از جمله نقدهایی که برای این فیلم نوشته شده، به نقد نشریه معتبر شیکاگو تریبیون اشاره کنیم که نویسنده، مانند ما معتقد است که کارگردان در پایان فیلم، دچار لغزش میشود. این منتقد بر این اعتقاد است مکانیزمی که هرکدام از دو کاراکتر مرد و زن فیلم (براد و سارا) تبدیل به ناجی یکدیگر میشوند، قابلفهم و قابلقبول نیست. وی به سکانسی در اواخر فیلم اشاره میکند که در آن، براد به همراه دوستانش در یک بازی فوتبال به پیروزی میرسند و سپس سارا در استادیوم عاری از بازیکنان و تماشاچیان، به براد تبریک میگوید. این دو ضمن معانقه، تصمیم خود را برای ترک خانوادههایشان به اطلاع هم میرسانند. منتقد شیکاگو تریبیون میگوید که هیچ منطقی برای وجود این صحنه «وجود ندارد» و بیننده در این سکانس نمیداند که باید چه برداشتی از روابط کاراکترها داشته باشد.
نکتهی دیگری که باید در ارتباط با این فیلم اشاره کرد، تقابل واقعیتهای متضاد است . اسرار و رموز و دروغ، به عنوان محرک راهبری اجتماعی شخصیتها معرفی میشوند. جنایت، منع میشود ولی همهی آنهایی که منع میکنند، به نوعی دروغگو و مجرم هستند.
دوست” براد” که قبلا پلیس بوده و سردسته تقبیحکنندگان مرد کودکآزار( رونی) است و بیش از همه او و مادر پیرش را اذیت میکند، قبلا یک جوان بیدفاع را در یک فروشگاه کشته و با ایجاد مزاحمتهای پیاپی، باعث مرگ مادر ” رونی” نیز میشود . این پلیس سابق پس از این واقعه، به آشفتگی و عذاب وجدان مبتلا میشودو در پایان داستان، او که بیشترین آزارها را به رونی و مادرش واردد میکرده، پس از آگاهی از اینکه رونی تحت شوک مرگ مادرش، آلت تناسلی خود را مجروح کرده، او را سریعا به بیمارستان منتقل میکند ولی معلوم نمیشود که آیا عذاب وجدان پلیس باعث این تغییر ناگهانی موضع است یا عوامل دیگری هم دخیل بودهاند.
اما به نظرم نکتهی اساسی قابل توجه در این فیلم، طرح یک سوال مهم است.به طور کلی این سوال در ارتباط غیر مستقیم با فیلم مطرح میشود که آیا نوگرایی و پایبندی به اصول و تلاش برای ایجاد تعادل در خانواده را میتوان به مثابهی قربانی شدن عدهای دانست؟
سناریوی این فیلم از روی کتابی به همین نام نوشته شدهاست. شاید پایان نیمبند فیلم، صرفا بهخاطر رعایت وفاداری به متن کتاب پدیدآمدهباشد، ولی این دلیل اصلا قانع کننده نیست؛ چرا که لزوما نمیتوان انتظار داشت که موقعیتهای خلق شده در یک کتاب را باید عینا و نعل به نعل در اقتباس سینمایی آن پیاده کرد. خواننده یک کتاب ، فرق زیادی با تماشاگر یک فیلم بهلحاظ همزادپنداری،تجسم ابعاد بصری ، استفاده از ابزارهای دیداری و شنیداری و …. دارد
یک بار دیگر شخصیتهای این فیلم را با هم مرور میکنیم:
شوهر سارا که از طریق یک سایت پورنو، خودارضایی میکند
زن براد که بر خلاف میل براد، اصرار دارد که شوهرش وکیل شود
سارا که سرخورده و مسخ شده به نظر می رسدو حتی تمایل دارد که برای دخترش، یک بچه از براد به دنیا بیاورد
براد که بیکار است و از سر ناچاری امورات منزل را بر عهده دارد
واقعا چگونه است که وقتی شخصیتهای فیلم دچار این ناراحتیها و گرفتاریها هستند، آنگاه فیلم در نهایت بدون توجه به تبعات و افعال و ابعاد هولناکی که خودش به تصویر کشیده، به یک happy end مختوم میگردد؟
از سوی دیگر این فیلم در مجموع هیچ ویژگی بارزی نداشته و یک فیلم کاملا ابتدایی و ساده به نظر میرسد. عوامل تکنیکی در این فیلم در وجه معمولی خود به خدمت گرفته شدهاند.دکوپاژها کاملا معمولی هستند و به غیر از یکی دو سکانس، میزانسن چشمگیری در فیلم دیده نمیشود.مدیر فیلمبرداری هم کار کاملا راحتی را در این فیلم تجربه کرده است.
جذاب بود، تا آخرش رو خوندم! از این فیلمها فقط یکیشو دیدم: بی وفا.
یه فیلم مشابه هم هست اسمشو الان یادم نمیاد که پدره با نامزد پسرش روابط نامشروع!!! برقرار میکنن، اونهم قشنگ بود و به نظرم داستانش نوآورانه بود 🙂
[پاسخ]
پویا نعمت الهی پاسخ در تاريخ مرداد 25ام, 1388 14:00:
سلام جناب مروج
به نظرم نام فیلم مورد نظر شما «خسارت» است. به کارگردانی «لویی مال»
لینکاش هم این است:
http://www.imdb.com/title/tt0104237/
[پاسخ]
با سلام
از این وجه که برای پول ، زن به خواسته آن مرد تن می دهد مرا یاد صحنه ای فرعی از کازابلانکا می اندازد و جزء اولین فیلمهایی بود که من دیدم که از این سو به ماجرا نگاه میکرد
به هر حال این فیلم را هم که تو به زیبایی مطرح کردی دیده ام و فیلم خوبی است .
…………….
نکته خارج از موضوع :
نعمتالهی عزیز ازآن رو که دیدم تو نیز داستانت را برای والس فرستاده بودی به خواهر زاده ام که 21 سال دارد پیشنهاد کردم یک داستان خود را برای والس بفرستد که ظاهرا مورد تایید قرار نگرفت و چاپ نشد ، از این سایت دلگیر شدم چون خواهر زاده من که 2 یا 3 سالی است کارش را پیش خود من شروع کرده و برای این نسل بعد که فعلا نه مهلتی برای چاپ آثارشان هست نه معرفی خود از این قبیل سایتها و یا روزنامه ها انتظار می رود تحویلشان بگیرند
باز صد رحمت به روزنامه های سابق که سالهای خیلی قبلتر از مقالات جوانها با اشتیاق تمام استقبال میکردند .
بگذریم به هر حال اینها هم روزی به جایی خواهند رسید. ولی از آن رو که دنیای اینترنت فراگیر است از این دست سایتهای انتظار بیشتری می رود
راستی دوست عزیزم از بابت دیر سر زدنم عذرخواهی میکنم
راستی پس فردا عازم سفر هستم به ورسای چند روزی آنجا خواهم ماند و از آنجا به مدت نامعلومی به پاریس خواهم رفت و خواهم ماند.
از آنجا هم به دیدن مطالبت خواهم نشست
گفتم قبل از رفتن خداحافظی کوتاهی کرده باشم .
دوستدارت
فرهاد مهرگان
[پاسخ]