نوینسدهی مهمان: آقای علیرضا بوشش بهروز – استان همدان
آدم پير ميشود
وقتی كه آدم پیر می شود موهایش به سفیدی می زند و دستانش مي لرزد، اما با اين حال به تنهايي در يك آپارتمان زندگي مي كند.تنها مي خوابد ،تنها بيدار مي شود ،تنها غذا مي خورد و بندرت با كسي حرف مي زدند.
آدم سعي ميكند از دست همسايه ها راضي باشد و به خودش ميقبولاند كه همسايه هايی دلسوز و مهرباني دارد.به آن دختر چند ساله شان فكر ميكند كه با ديدن آدم شروع به خنديدن مي كند و آدم را به ياد نوههايش مي اندازد،چه دختر نازنيني كاش هميشه بچه مي ماند.
آدم با ديدن چنين بچهاي دوست دارد برايش چيز بخرد،اما هنوز عروسكش را كهنه نكرده است ، از ماشين خوشش نمي آيد و همين چند وقت پيش بود كه مادر بزرگ برایش لباس عروس خريد(بعضي ها چه موجودات حال بهم زني هستند انگار تنها دليل بودنشان اين است كه كوچكترين دلخوشي را از آدم دريغ كنند) بايد مدتي صبر كرد،صبر بزرگترين سرباز است.
گاهي آدم هوس خريد مي كند،لباس ميپوشد و فكر مي كند كه پول كافي براي خريد دارد بعد تصميم مي گيرد كه بيرون برود.بيرون رفتن در روزهاي آفتابي هيچ ايرادي ندارد ،ولي حتما بايد لباس گرم پوشید نمي شود به زمستان اعتماد كرد، هر آن ممكن است كه ابر آسمان را بپوشاند و جلوي گرماي ناچيز آفتاب را بگيرد، كسي چه مي داند شايد ابرها شروع به باريدن كنند،به هواشناسي هم كه نمي شود اعتماد كرد.
اگر باران ببارد غوز بالا غوز است و با آن حركات كند دستوپا نمي شود جايي پناه گرفت،كافي است كمي باران به آن بدن پير و نحيف بخورد،حساب پاك است، آن وقت مريضي به صراغ آدم مي آيد و صرفه امان آدم را مي برد،تب ،خستگي ،سر درد ،فشار خون. اين فشار خون كه اصلا دونبال بهانه است با كوچكترين چيزي تحريك مي شود و شروع به بالا رفتن مي كند و چون كسي براي پرستاري كردن نيست،زندگي مشگل مي شود
ولي چه خوب بود كه آدم يك پرستار داشت،پرستار از نزديكترين كسان هم به آدم نزديك تر است،سر ساعت كارش را شروع مي كند و كارهايش بدون منت است.دارو را چك مي كند ،غذا را به موقع ميدهد ،حتي اگر زن با حالي باشد ممكن است كتاب هم بخواند، چون پرستار جوان است و دل و دماغ دارد كتاب را با حوصله بيشتر مي خواند و تنها كاري كه آدم ميكند گوش دادن است، پرستار درد دل هم ميكند ازخودش و از بچه اش مي گويد.
بعضي وقتها رساندن بچه به مدرسه باعث ميشود كه پرستار دير به خانه بيايد در اين حالت دل آدم شور مي زند و فكرش به هزار راه مي رود و درست همان موقع كه آدم از آمدن پرستار نا اميد مي شود و فكر مي كند كه بلايي به سرش آمده است يهو در باز مي شود و در حالي كه ازترافيك گله مي كند و لبخندش را فراموش نكرده است كنار تخت مي ايستد در اين حالت آدم بايد نگراني اش را پنهان كند و وانمود كند كه انگار آمدن يا نيامدنش مهم نبوده است،اما نگاه جستجوگر پرستار اين طور نشان مي دهد كه او به نگراني آدم پي برده است
ولي آدم با ديدن آدم هاي ديگر كه در حال خريد يا راه رفتن هستند جان مي گيرد، چنين چيزي در زندگي لازم است.آدم بايد هميشه براي خودش توپي دا شته باشد و مواظب باشد كه توپش را از دست ندهد.اگر آدم توپ اش را از دست بدهد حساب پاك است.آن وقت چيزي براي دل خوش كردن ندارد .
راه دور است و نمي شود با پاي پياده رفت، پاها ديگر توان ندارند،هفتاد سال است كه بكوب راه مي روند،اگر آهن بودند تا بحال پوسيده شده بودند.بايد سوار تاكسي شد و نگاهاي خيره راننده را از داخل آينه نديد گرفت،بايد باور كرد كه آدم موقع پير شدن بو مي گيرد و هيچكس راضي نمي شود كنارش بنشيند، حتي راننده كه جلو نشسته است و بوي سيگارش هر كسي را خفه مي كند نيز با نگا هاي خيره اش ميخواهد اين قضيه را ياد آوري كند.
اما بو كه دست خود آدم نيست،آدم بدنيا مي آيد ،رشد مي كند و پير مي شود آنگاه رفته رفته بوي خاص خودش را مي گيرد. بايد دل با به دريا زد، نمي شود پيري را منكر شد ،بايد از خانه بيرون رفت و آدم هاي ديگر را ديد ،چاره باران هم كمي لباس اضافه و چتر است
بعضي وقتها آدم از چتر خوشش نميآيد و حتي ممكن است سرما خوردن و مريض شدن را به چتر دست گرفتن ترجيح بدهد.وقتي كه آدم چتر بدست مي گيرد همه هواسش به نگه داشتن و حمل چتر معطوف مي شود،پيري همين است كوچكترين چيزي سنگينش را تحميل ميكند ،كمترين سرمايي تن را مي لرزاند و ناچيزترين گرما عرق را در مي آورد.ولي بايد قيد چين چيزهايي را زد مگر آدم چقدر زنده است نهايت صد سال، بالاخره كه چه بايد مرد يا نه ،مرگ يك بار شيون هم يك بار…..
حداقل اين را ميداند كه بويش كسي را آزار نمي دهد،كند راه رفتن اذيتش نميكند و كسي نيست كه دلخوشي اش را بگيرد.
آدم بعد از اينكه در آپارتمانش را مي بندد نگاهي به در همسايه اش مي اندازد و دست لرزانش زنگ را مي زند تا بپرسد كه آيا چيزي لازم دارند. كسي در را باز نمي كند آنها خانه نيستند به احتمال زياد به مهماني يا جايي رفته اند.اگر به مهماني نرفته باشند چه؟خب آدم حق دارد كه نگران باشد،آدم است،سنگ كه نيست، همسايه اين جور مواقع به در آدم مي خورد، اين روزها كلي آدم با نشت گاز خفه مي شوند،جوانتر ها ،پير ها، بچه ها،اما آدم نبايد به دلش بد راه بدهد،اين فكر ها شگون ندارد و هر آن ممكن است كه اين بلا دامان خود آدم را بگيرد.
آدم وقتي پير ميشود به حركات كندش عادت مي كند و دوست دارد حركات همه مانند حركات او كند شود.وقتي كه از پله ها پايين مي رود با دستش نرده پله ها را مي گيرد تا يك موقع خداي نكرده به زمين نخورد.آدم نبايد نفوس بد بزند، همه كار ها بدست اوست و اگر صلاح ببيند پله را ليز مي كند و ممكن است هر كسي به زمين بخورد،آدم بايد كار ها را به دست او بسپارد،او ارحم الرحمين است وصلاح آدم را بهتر از خودش مي داند.آدم بايد يك چيز را بداند ، جان را خودش داده است و خودش هم آن را مي گيرد.
پايين رفتن از پله ها براي آدم مشگل است و بايد فشار زيادي را تحمل كند،در اين حالت ممكن است صدايي از آدم خارج شود اما خوبي اين صدا ها در اين است كه كسي بجز خود آدم آن را نميشنود يا اگر بشنود وانمود مي كند كه چيزي نشنيده است.
اما وقتي كه آدم پير مي شود، شب چراغ ها را زودتر از معمول خاموش می کند،چرا كه دوست دارد تاريكي خانه را احساس كند،شايد خودش را براي تاريكي قبر آماده مي كند.شب اول قبر سخت است،كلي سئوال از آدم مي پرسند و آدم به هيچ عنوان نمي تواند دروغ بگويد.شايد دليل لباس پوشيدن زياد هم همين باشد،لباس زياد حركات آدم را كند مي كند و احساس مي كند كه مدام چيزي در حال فشار دادنش است و دنيا تنگ تر شده است.
خاموش شدن چراغ ها انجام دادن كار ها در تاريكي با آن لباس هاي تنگ دل آدم را كمي خوش مي كند و خيال آدم كمي از بابت شب اول قبر راحت است(اگر آدم خوبي باشي بعد از آن سئوالها بوي خوبي به مشامت مي رسد ولي يك چيز تغيير پذير نيست،چه آدم خوبي باشی يا بد، بايد آن سئوالها را جواب بدي و از اين گريزي نيست،مثل وقتي كه وارد كار اداري مي شوي).
در آن موقع شب سر و صداي ماشين ها موجب آزار آدم مي شود،درچنين حالتي آدم بيشتر از هميشه احتياج به مونس و همدم دارد.. اگر در آن موقع شب کسی از آن طرف خیابان در حال عبور باشد فکر می کند كه آدم خوابیده است(آن شخص حق دارد چنين تصوري بكند،آن هم كسي كه تمام روز را خوابيده است و حالا در حال رفتن به سر كارش است،چنين كسي فقط مي تواند نگبان جايي باشد و به هيچ عنوان پزشك نيست ،چرا كه همه پزشكها با آن ويزيت هايشان كار و بارشان را سكه كرده اند و اگر قرار باشد جايي بروند با ماشين شخصي مي روند ).
اما آدم نخوابيده است، و فقط چراغ ها را خاموش كرده است و دندان های عاریه اش را داخل لیوان میاندازد و با حركت كند دستانش شیر آب را چک می کند و دراتاق اش تصور شیر حمام رهایش نمی کند،خب پيري آدم را كنس مي كند و مدام فكر مي كند كه چيزي در جايي در حال هدر رفتن است .
اگر فردا شنبه باشد بايد ساعت را كوك كند، اما اول از همه بايد تلوزيون را نگاه كند تا از شنبه بودن فردا مطمئن شود. او به تقويم اعتماد ندارد و بايد گذشت روزها را از تلوزيون دنبال كند،ساعت بالاي سرش قرار دارد و كافي است روي پهلوي راستش بچرخد و با همان حركت كند دست ساعت را از بالاي سرش بردارد و كوك كند،لازم به چرخاندن كا مل سر نيست ،زيرا دست كار خودش را مي داند و كافي است كمي بهش اعتماد شود ،خودش به آرامي از روي لبه تخت بلند مي شود و به بالاي سر مي رود و ساعت را پيدا مي كند،
فقط موقع كشتن ساعت بايد كمي تمركز كرد و از آنجايي كه ذهن هم مانند تن پير شده است باید اجازه داد تا با حوصله فرمان را صادر كندتنها كمي عجله ممكن است حركت دست را مختل كند و ساعت از بالاي سر به زمين بيفتد آنگاه آدم مجبور است از تخت پايين بيايد دنبال ساعت بگردد و بايد كلي شانس داشته باشد كه ساعت طوريش نشده باشد .براي كوك كردن ساعت ديگر احتياجي به روشن كردن چراغ نيست،كافي است دست به پيچ بالايي برسد ،آنگاه با چند دور چرخاند آن پيچ ،آدم ميتواند اميد وار شود كه فردا سر ساعت از خواب بيدار مي شود.
شنبه ها سر كله آدمهاي هم سن سال در پارك پيدا مي شود.تعداد آنها به اندازه چوبهاي قوطي كبريت است.اما بعضي شبها خواب دير به صراغ آدم مي آيد و خستگي بيرون تاثيري ندارد.کنترل را از زیر بالش بر می دارد و تلویزیون را روشن می کند .
«واي چه مي كنه اين بازيكن» توپ در زمین منچستر است چیزی نمانده است که گل بشود،خدا كند برق نرود. این جور مواقع فکر آدم به هزار جا می رود و ممکن است صدای شیر آشپزخانه یا حمام شنیده شود .اما خیلی زود صدای آب قطع میشود و منچستر توپ را دفع کرده است،فوتبال است و هر چيزي امكان دارد تازه كلي از بازي مانده است و يك گل مي تواند جريان كند بازي را تغيير دهد ،
ممكن است منچستر به بازي حجومي رو بياورد يا شايد بهتر باشد تغييري در وضعيت خط مياني اش بدهد،خط مياني سست كار مي كند و توپ را خوب نمي فرستد اگر منچستر با اين روند بازي را ادامه بدهد نتيجه گرفتن برايش غير ممكن است ،در چند بازي گذشته هم چيز خوبي از خودش نشان نداده است ،اگر اين بازي را نبرد بازي بعدي برايش مشکل خواهد بود و چون بازي بعدي در خانه حريف است احتمال باخت را بالا ميبرد.
در کل منچستر در اين فصل خوب بازي نكرده است و اميدي به قهرماني مجددش وجود ندارد.بعضيها ضعف تيم را در خط مياني ميدانند، بازيكن خط مياني روحيه خوبي ندارد،ولي بازيكن گران قيمتي است و همه برايش سر و دست مي شكنند،تازه كلي هم طرفدار دارد.وقتي كه در هفت سالگي پدرش را در يك تصادف از دست مي دهد،مادرش مجبورمي شود براي گذران زندگي در يك فروشگاه كار كند و در همان جا با مردی آشنا مي شود و با او ازدواج مي كند،اما او تحمل ناپدري را ندارد و مادر به خاطر روحيه او مجبور مي شود يك سال بعد طلاق بگيرد.
چيزي به پايان نيمه اول نماند است و بازيكنان در وقت استراحت مي توانند كلي چيز از مربي ياد بگيرند.آدم احساس مي كند كه داور به نفع مي گيرد،يك صوت اشتباه مي تواند سرنوشت يك تيم را تغيير بدهد،در چنین شبهائی آدم فراموش می کند كه تلویزیون را خاموش کند. خوابش می گیرد و می میرد ،حتي ممکن است بو بگیرد.
پیری و تنهایی رو خوب توصیف کردید جوری که دل نگران اینده شدم .هیچ کس خبر از ایندش نداره خدا کنه پیر بشیم ولی تنها نمونیم .بد چیزیه تنهایی
[پاسخ]
با احساس و صمیمى! نگاه نافذى دارید ، نوشتن رو مى دونید چون براحتى با خواننده ارتباط برقرار مى کنید، پیرى و تنهایى با من سازگارى نداره ولى نوشته شما واقعیتى کاملا حقیقیه… باید یه جورایى باهاش کنار بیاییم.
[پاسخ]