آن نویسنهی بزرگ معتقد بود که هنگامی که مصیبت عظمایی بر سر انسان نازل شود که در وصف اندیشگاه او نمیگنجد؛ ساحت مالوف کابوس در وهم او میافکند …..
گویی که آنجه بر سرش آمده انگار وجود ندارد … به نوعی انگار سوبژکتیویته در کار نیست …. خواب است ؛ وهم است ؛ خیال است .
می گویند آدمیزاد کم می آموزد و بسیار رنج می کشد . من نمی خواهم جزء آن دسته مردم باشم که زیستن شان مقصد نیست ، بلکه معبری فرض می شود که مقاصد کلان غایت آن است ….
من علاقه ای به فلسفه و غایات و دستاویزهای آن ندارم …. و نمی خواهم این زندگی را فراواقعیت بودریاری بدانم.
این موقعیت ها را تصور کنید:
سیل آغاز سال ..
وقایع آبان …
و کشته شدن آن هفتاد نفر …
و سقوط هواپیما …
و بالاخره ویروس «منحوس»!
اکنون در آستانهی بهار هستیم؛ این موقعیت ها را چگونه باید ارزیابی کنیم؟ چه عبرت ها و یافته هایی از اینها میتوان استخراج کرد؟
من چشمانداز روشنی را متصور نیستم اما میدانم که میتوانیم بدتر هم تجربه کنیم …. این که الان این متن پیش روی شما است بدان معنا است که من زندهام و شما زندهاید …..
وضعیت بدتر چیست؟ خیلی چیزها ….
اما این سوال قطعاً یک پاسخ مخرب دارد …..
این که انسانیت تنها در «همینی که هست» محدود میشود، اما سوبژه ها در سویههای دیگری نیز فراروی ما هستند … آن چیست؟
دوستی میگفت انسان باید برای آنچه استحقاقش را دارد، تلاش کند …. چنین کاری انگیزه و نیرو میخواهد ….. ایننیرو را باید از لذت آنچه داریم، خوشبختی که در زندگیمان پنهان است، داشتههایمان وعشقهایمان بدست آوریم …..
و نه اندیشه صرف به نداشتههایی که نه فقط بیاعتماد و افسردهمان میکند که داشتههایمان را نیز به فهرست نداشتههایمان منضم میکند …..
باد بهار چوب خشک را زنده میکند …. این باد اکنون در پشت پنجرههایمان در حال وزیدن است …..
همان دوست میگفت که نباید در تلاش برای «آنچه نداریم»؛ غفلت کنیم از «آنچه داریم» …..
خوشبختی با خوشبختی بیشتر قابل جایگزین است نه با انکار همان مقداری که هست ….. نه با احساس ناامیدکنندهای که مدعی است: «هیچ چیز برای شاد بودن وجود ندارد» ….
پس در آغاز بهار؛ من خوشحالم …. چون هنوز نفس میکشم ….. چون هنوز شما را دارم که برایتان پیام بفرستم ….
در وانفسای نقصان و بیماری و مرگ و مصیبت اطرافیان،
و بیعاری و بیخیالی مسولان ؛
و دروغگویی و پنهانکاری متولیان،
این تمامی داشتههای من است ….. این داشتهها را با شما قسمت میکنم تا بر جمع آن بیفزایم ….
از آن اندیشمند سیاسی نقل قول می آورم که گفت:
بشر به حیات معنادارتری نیازمند است.
همینطور به فروتنی و عقلانیت بیشتر،
همینطور به اخلاق نیکوتر،
همینطور به نظامهای سیاسی کارآمدتر،
و …. همینطور به دهها همینطور دیگر!
من نمیدانم آیا آنقدر زنده میمانم که در جامعهی پساکرونایی نفس بکشم یا نه؟
نمیدانم اگر خودم زنده بمانم، چند نفر از عزیزانم را از دست دادهام؟
اما هرچه هست باید به آغازی جدید از راهی نو فکر کرد.
به تفکر و راهکار جدید
و من به رویایی نو می اندیشم
در پایان خواستم بگویم شما را دوست دارم و نگران سلامتی و شادی شما هستم …. پس مراقب سلامتی خودتان باشید تا این دارایی همگانی رو به ازدیاد برود ….
با احترام و تشکر ….
پویا نعمتاللهی
در آستانه بهار ۱۳۹۹
سلام
عیدت مبارک پویا جان
الان یه نگاهی به قالبت انداختم
خیلی قشنگه
حسودیم شد!
آخه به فکر عوض کردن قالب سایتم افتادم …
[پاسخ]
سلام عباس … حاصل زحمات خودت است و پسر گلات ….
ای کاش یک برنامه ای داشتیم که وقتی تو الان کامنت گذاشتی و ایمیلات را گذاشته بودی، این پاسخ من برایت ایمیل می شد …
میدانم آیا الان ایمیل شده است یا نه.
[پاسخ]