مدتی بود كه فكر میكردم به مناسبت نوروز چه چیزی بنویسم.
پارسال هم همبن مشكل راداشتم . دیدم برخی چیزها هیچ وقت رنگ و بوی كهنهای نمیگیرد. از جمله این شعر ویكتور هوگو كه تصمیم گرفتم به عنوان بهاریه تقدیم بكنم.
{{ اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،از جمله دوستان بد و ناپایدار، که دستکم یکی در میانشان بیتردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمائی اصرار نورزی
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان ؛ باز هم بتوانید از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم }}