حس حضور

مدتی است صبح‌ خیلی زود  در پارک نزدیک منزل‌مان ورزش می‌کنم.

هوا نیمه تاریک است که من دویدن را شروع می‌کنم  ….  و بالطبع در آن  موقع صبح هیچ‌کس در پارک حضور ندارد.

یک روز در همان اوایل؛ داشتم می‌دویدم و هن‌هن می‌کردم …. که  ناگهان «حس حضور» به من دست داد …

اما «حس حضور» چیست؟

توصیف این «حس»  خیلی ساده است ….  مربوط به وقت‌هایی است که از نظر فیزیکی کسی در آن‌جایی که هستی؛ حضور ندارد …. هیچ نشانه یا ردپا  یا اثری که حاکی از «حضور» شخص دیگری باشد، به چشم نمی‌خورد ….

اما باز هم  تو «حس» می‌کنی که یکی دارد تو را نگاه می‌کند … تو  را  زیرنظر دارد …  تو  را می‌‌پاید ….

در این مواقع می‌گویند که «حس حضور» به آدم دست می‌دهد …

داشتم می‌گفتم …

آن اول صبحی هیچ‌کس در پارک نبود … خودم بودم و  خودم …. با خودم کلنجار می‌رفتم و نفسم به شماره افتاده بود ….

ناگهان «حس حضور» به من دست داد …. همان‌طور که می‌دویدم، نگاهی به اطراف انداختم ….  هیچ کسی  را ندیدم …

چپ …  راست ….  بالا  … پایین ….   کسی  به چشمم نیامد ….

با این حال هنوز «حس حضور» به من خبر می‌داد که کسی دارد  من  را  می‌پاید ….

توقف کردم …. دوباره اطراف را نگاه کردم ….  سرم را به پشت چرخاندم ….

صحنه‌ی فوق‌العاده جالبی دیدم ….

یک روباه خوشگل و  ریزه‌میزه،  پشت سر من ایستاده بود و در فاصله‌ی  5  متری،  سرش را کج کرده بود و  به من چشم دوخته بود ….

روی زمین نشستم تا روباه  نترسد …. صدایش کردم …. توجهی نکرد ….. حدود  20  ثانیه داشتیم به هم نگاه می‌کردیم … بالاخره حوصله‌اش  سر  رفت و راهش را کشید و  خرامان  لای  درخت‌ها غیب شد.

هنگامی که داشت دور می‌شد،  تازه متوجه شدم که چرا  همیشه در داستان‌ها به «دم روباه» اشاره می‌کنند.

دم این حیوان، خیلی زیبا  و فریبنده  و شکیل  است …

برای بار اول بود که یک روباه را از نزدیک می‌دیدم ….

حیوان  بسیار  خوش‌ترکیب و   ملوسی  است ….

این روزها هفته‌ای سه  چهار  بار  می‌بینم‌اش  …

=============

پی‌نوشت:

عکسی را که در این  مطلب می‌بینید، از اینترنت برداشته‌ام و مربوط به روباه خودم نیست …. اما خیلی شبیه  است …

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *