عشق و رنج و پراکندهگویی 30 خرداد 1390 بدون مرز توسط :پویا نعمتاللهی 2 دیدگاه توی یه ترانه میگفت: [… هنوزم میشه عاشق بود تو باشی کار سختی نیست بدون مرز، با من باش اگرچه دیگه وقتی نیست…] ———————– سؤال اینه که این «بدون مرز بودن» که شاعر تقاضا کرده، چهجور «بودن»ای است؟ کسی میدونه؟ مرتبط: بدون شرح (تصویر) ادبیات بدون عشق بدون شرح بدون شرح بدون شرح
آنها که تجربه کردهاند، میدانند از آن جورهایی است که هیچ جوری نیست. یعنی خیلی زیاد و بدون ملاحضه و این حرفها. که البته معمولن کار ِ مردهاست، نه زنها! [پاسخ] پاسخ
این دقیقا همون کاریه که همسران میخوان انجامش بدن(بدون مرز با هم بودن)ولی توی یکنواختی و روزمرگی گم میشه. [پاسخ] پاسخ
آنها که تجربه کردهاند، میدانند از آن جورهایی است که هیچ جوری نیست. یعنی خیلی زیاد و بدون ملاحضه و این حرفها. که البته معمولن کار ِ مردهاست، نه زنها!
[پاسخ]
این دقیقا همون کاریه که همسران میخوان انجامش بدن(بدون مرز با هم بودن)ولی توی یکنواختی و روزمرگی گم میشه.
[پاسخ]