بدون مرز

توی یه ترانه می‌گفت:

[… هنوزم می‌شه عاشق بود

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز، با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست…]

———————–

سؤال اینه که این «بدون مرز بودن» که شاعر تقاضا کرده، چه‌جور «بودن»‌ای است؟

کسی می‌دونه؟

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “بدون مرز

  1. آنها که تجربه کرده‌اند، می‌دانند از آن جورهایی است که هیچ جوری نیست. یعنی خیلی زیاد و بدون ملاحضه و این حرف‌ها. که البته معمولن کار ِ مردهاست، نه زن‌ها!

    [پاسخ]

  2. این دقیقا همون کاریه که همسران میخوان انجامش بدن(بدون مرز با هم بودن)ولی توی یکنواختی و روزمرگی گم میشه.

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *