چهاردهم ماه می هر سال مصادف است با سالگرد دعواها و منازعات بین فلسطین و اسرائیل و سالروز آنچه که فلسطینیان آن را «روز نکبت» مینامند (14 ماه می 1948)
به همین مناسبت، بد نیست که مطالی را بهطور اجمال از کتاب «تاریخ بیتالمقدس»؛ نوشتهی آقای دکتر سید جعفر حمیدی نقل (به مضمون) کنم که برای خود من هم جالب و آموزنده است.
«… خانهی کعبه تقریباً 1100 سال زودتر از بنای بیتالمقدس (بهوسیلهی حضرت ابراهیم) ساخته شده است. الته عدهای هم گفتهاند که قدمت بنای کعبه به حضرت آدم میرسد…
ماجرا از این قرار است که حضرت ابراهیم بعد از اقامت در کنعان، صاحب دو پسر شد:
اول، اسماعیل از هاجر (کنیز سارا) در سن 88 سالگی
و 13 سال بعد از آن اسحاق از سارا به دنیا آمد.
توضیح اینکه در موقع تولد اسحاق، خود حضرت ابراهیم به سن 100 سالگی رسیده بود و ساره هم در آن موقع 90 ساله بود. میدانیم که حضرت اسحاق، پدر حضرت یعقوب و پدر بزرگ حضرت یوسف است.
اما در روایات تورات چنین آمده که اسماعیل، چندان مورد توجه سارا نبود و بههمین خاطر حضرت ابراهیم وقتی که اسماعیل 15 ساله بوده، او و هاجر را به همراه قدری آب و نان در بیابان رها کرد که روایت تورات با روایات معروف صفا و مروه (چنانکه ما در اسلام میدانیم) فرق دارد.
به هر حال اسماعیل در محل شهر «مکه»ی فعلی بزرگ شد و ازدواج کرد و در آخرین دیدار بین پدر و پسر، فرمان احداث خانهی کعبه در محل خانهی اسماعیل واصل شد.
اما زمان احداث بیتالمقدس احتمالاً بین 967 تا 961 قبل از میلاد بوده است (تورات هم مدت زمان 7 سال را ذکر کرده است)
مصالح احداث بیتالمقدس در زمان حضرت داوود آماده شد. ولی کار احداث در زمان پسر او (یعنی حضرت سلیمان) آغاز و خاتمه مییابد.
دقت کنیم که حضرت داوود با چهارده نسل به حضرت ابراهیم میرسد و شجرهی حضرت مسیح هم پس از 28 نسل به حضرت داوود ختم میشود.
اما داستان افرادی که بعد از حضرت موسی سردمدار قوم بودند هم برای خود جالب و البته تاسفانگیز است.
اولین آنها «یوشع بن نون» است. قرار شد که وی بنیاسرائیل را از اردن حرکت دهد. (در دوران موسی، بهخاطر گناهان قوم، خطاب شد که نمیتوانند پایشان را از اردن بیرون گذاشته و به ارض موعود برسند)
اما ابتدا یوشع جاسوسانی را به «اریحا» فرستاد و پس از اطلاع از چندوچون مواضع شهر، به آنجا حمله کرد و هر جاندار و منجمله همهی حیوانات شهر را کشت. سپس به شهر دیگری به نام «عای» وارد شد (در شمال شهر اورشلیم فعلی) وارد شد و در دو مرحله، تمامی ساکنان شهر را که گفته میشود حدود 12000 نفر بودهاند؛ کشت.
بعد از آن به شهر دیگری به نام «جبعون» که در نزدیکی اورشلیم بوده حمله کرد و بهخاطر تسلیمنشدن شهر، ابتدا شهر را تصرف کرد و سران شهر را دار زده و آنگاه مردماش را قتلعام کرد. بعد هم به شهر دیگری به نام «لبنه» حمله کرد و مردم آنجا را هم از دم تیغ گذراند.
سپس به جنوب اورشلیم رفت و مردم سه شهر به نامهای «لاخیش» و «عجلون» و «حبرون» را هم از میان برد.
بعد از این سفاک، نوبت رهبری به «شموئیل» میرسد که ظاهراً اولین پیغمبر بعد از حضرت موسی است.
امابهدلیل اینکه فرزندان ایشان فاسد و رشوهگیر بودند، مجبور شد مردی به نام «شاؤل» را به جانشینی خود برگزیند. اما این جناب هم به هر شهری که میرسید، ابتدا قتلعام میکرد.
بعد مجدداً حضرت شموئیل مجبور شد به دستور خداوند شاؤل را از سلطنت خلع کند. شاؤل در یک جنگ شکست خورد و بههمراه پسرش خودکشی کرد.
بعد از او حضرت شموئیل، حضرت داوود را برای سلطنت مسح کرد.
داوود در زبان عبری به معنای «محبوب» است
======================
در همین رابطه: از حضرت یعقوب چه میدانیم؟
در مورد مطلب درباره يعقوب چه ميدانيد.
پويا جان عزيزم سلام اين مطلب طولاني است بنابراين از تو ميخواهم تا با حوصله و هوشياري هميشگيت آنرا بخواني و البته دوست ندارم كه در پايان بگوئي كه نمي دانم من در اين گونه امور سر رشته اي ندارم و فقط خواستم در مورد اعمال بد بعضي از پيامبران سخن بگويم . چرا كه امور ديني سررشته نميخواهد علم يا نورانيت دانائي با خواندن حاصل نميشود دانش يك چيز است و بصيرت چيز ديگري تو خود ميداني همه انديشمندان جهان داراي بصيرت نبوده اند در خود اسلام به قول يكي از امامان علم نوري است كه در دل قرار ميگيرد و به كثرت خواندن و نوشتن نيست . بطور مثال فلاسفه را مثال مي زنم اغلب آنها افراد با سواد و اهل مطالعه اي بوده اند ولي وقتي حرفي براي گفتن داشتن كه سر به گريبان تفكر فرو برده و دست از تقليد برداشته به اصلاح دست از كاسه ليسي بوعلي و ديگران ؛ شسته و نظرات خويش را طي سالها تفكر بيان داشته اند . خود همين پيامبران هم هيچكدام سواد نداشته اند محمد امي و يك تاجر دلال بوده و عيسي چوپان بوده پس سواد ملاك نيست شايد بگوئي كه اصلا” به آنها هم اعتقاد ندارم مي گويم گاندي را نگاه كن بسان پيامبران جامعه ي خويش را متحول كرد چه گفت ؟ از تاريخ گفت ؟ از فلسفه گفت ؟ نه بلكه انسانيت را با عمل و گفتار خويش نشان داد . حرف تاريخ و تاريخ نگاران و شرح حال نويسان هم ملاك نيست .
چرا ؟ تو خود بگو تاريخ را چه كساني نوشته اند ؟ اغلب كساني كه مزدور پادشاهان وقت بوده اند و يا با اغراض شخصي در صدد تحريف عقايد ديگران بوده اند . در حال حاظر چند كتاب تاريخي مي شناسي كه عين حقيقت را بدون ترس از حاكمان درباره اوضاع زمانه گفته باشد . البته من منكر علم و دانش اندوختن نيستم بله دانستن همه اين مطالب و كتابهائي كه تو مطالعه كرده اي لازم و پسنديده است ولي بدان هر گز خود را دست كم نگير نه تورات را قبول كن نه انجيل را و نه قران را بلكه كتاب وجود خويش را بخوان اين مطالب فقط تو را بيشتر در گمراهي فرو ميبرند آري حتي خواندن قران هم انسان را در گمراهي فرو مي برد زيرا دين امري ديدني است نه خواندني و همانطور كه از كلمه آن معلوم است ديني و قرضي است كه انسان نسبت به وجود خويش دارد در همه ي اين كتابهاي ديني مطالب خوبي هست كه ما آنها را كنار گذاشته و فقط به داستانها و روايتها توجه مي كنيم كه ما را گيج ميكند دست شستن از دين آبا و اجدادي و دست شستن از بت پرستي در تعاليم انبياء است اگر در خانواده ي مسلمان به دنيا بيائيم مسلمانيم در خانواده مسيحي ؛ مسيحي و اگر از خانواده يهودي و لامذهب بوديم همان بوديم پس دين شناسنامه اي ؛ ملاك نيست و هر حديث و گفتاري هم از ديگران فقط كتاب تاريخي بوده است متا و مرقس و لوقا و يوحنا هر يك چيزي نوشته اند كه با هم كمي فرق دارد شخصي از حواريون هم به نام برنابا باز انجيلي دارد كه با همه ي اينها فرق دارد . هزار سال كليسا دوره اي تاريك براي بشريت آفريد تا مسيحيان فهميدند دين آن نيست كه آنها مي گويند اسقف هاي خويش را از قدرت خلع كرده و در قصر واتيكان زنداني كردند و اينك مسيحيت را دين صلح و مهرباني توصيف ميكنند چنين سرنوشتي هم براي اسلام خواهد بود البته اسلام خيلي خيلي زودتر به رنسا نس ميرسد . و فجايعي كه عالم نماهاي ديني در دين هاي ديگر به وجود آورده اند در اين دين كمتر است . اما حالا تو بگو اين مسيحت الان به تعاليم مسيح نزديك تر است يا دوران استيلا و قدرت پاپها . مسلما تو هم نخواهي پذيرفت چون آنها تقدم زماني داشته اند درست مي گفته اند ؟ پس مي بيني تكامل فكري لازم است تا خيلي از مسائل براي ما روشن شود همانطور كه من نميتوانم به خيلي از اعمال تو با اينكه دوست و فاميل من هستي قضاوت كنم ما هم نمي توانيم در مورد شخصيتهاي تاريخي اظهار نظر كنيم . شايد بگوئي اين مطالب را يك ملت و يك عده ي زيادي گفته اند و جزو حقايق هستند من ميگويم به جهان بي نهايت و كهكشانها نگاه كن حقايق اين جهان خيلي بيشتر از نفرات انسانهاست . گاهي يك كتاب بر عليه يك دين مي نويسند عده اي مطالب تاريخي را درست و غلط در كنار هم قرار ميدهند و سپس نتيجه گيري خاصي مي كنند تا مثلا اسلام يا مسحيت يا يهوديت را زير سئوال ببرند . در حاليكه من به آنها مي گويم تو براي زمانه خود چه كردي فرضا درست مي گوئي تو چه تحولي در افكار غلط جامعه ي خويش به وجود آوردي بله مثلا ايراد ميگيرند بر حقوق زن و قوانين اسلامي شايد خيلي مسائل هم درست باشد كه همانطور كه گفتم در آينده اصلاح شود ولي به اين امر توجه ندارند كه در زمان محمد دخترها را زنده به گور ميكردند و برده داري رواج داشت و بي نهايت هر مرد ثروتمندي مي توانست بر زنان فرمان براند اسلام جامعه را متحول كرد قوانين خاصي براي كنيزان قرار داد از زنده به گور كردن دختران ممانعت كرد و ازدواج را به چهار زن محدود كرد . حالا بحث سر اينست كه چرا در اسلام چنين است و چنان است و آنرا دليل بر رد آن مي دانند چنين تفكراتي از جهل است به جاي اين بيايند بنيشينند و بگويد فرضا محمد و عيسي و غيره وجود نداشتند خود من كي هستم از كجا آمده ام و به كجا مي روم و به چه هدفي در اين دنيا مانده ام وقتي سالها اين گونه انديشيديم تازه نسبت به همه مردمان حس محبت و عشق پيدا ميكنيم و اينجاست كه همه ي دينها برايمان يكي ميشود .
ببخش خيلي حرافي كردم ولي به خدا قسم از روي عشق و محبتي است كه به تو دارم .
[پاسخ]
حافظ زيباتر از همه ي اينها فرموده :
جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر بنه
چو ندانستند حقيقت ره افسانه زدند
[پاسخ]