چند روز پیش با آزاده در مورد موضوع «عشق» صحبت میکردم.
تقطهنظرات خیلی جالبی در این مورد داشت و من هم نوتبرداری کردم و اجازه خواستم که همینجا منتشرش کنم.
بهنظرم در کل، چیز جالب و تعمقانگیزی درآمده است.
================================
پرسیدم: «آزاده! عشق از منظر تو چیست؟»
گفت: «از نگاه یک زن میخواهی بدانی یا از نگاه یک مرد؟»
گفتم: «از نگاه یک انسان بهطور کلی»
جواب داد که: «نام همهی ما انسان است. اما در دو شکل کاملا متفاوت. زن و مرد. احمقانه است فکر کنیم این هر دو یکی هستند»
حرف حساب بود و جوابی نداشتم.
گفتم: « خب! از نگاه یک زن بگو»
اندکی فکر کرد و گفت:«عشق یک جنبهی رویاگونه دارد. یعنی ابتدا عشق، در نظام ذهنی براي یک زن تعریف ميشود و در پس آن الگویی ساخته ميشود.
اما مشكل اينجاست كه اين تصوير در هماهنگی با بیرون بايد حادث شود»
گفتم: «یعنی میخواهی بگویی یک شكل حقیقی نیست؟ و آیا همهی زنان این الگوی ذهنی را دارند و آیا مدام ذهنشان در حال این تطابق است»؟
جواب داد: « اولا نمیشود گفت حقیقی نیست. چون در خلا كه شكل نميگيرد. اينكه اول در نظام ذهنی حضور دارد به معناي غيرحقيقي بودناش نيست. زنان پیش از آن که درکي از جنسیت به معنای رفتارها و خوستهای جنسی داشته باشند با حسی، به نام عاطفه سراغ تخیل و عشق میروند.
و من يقين دارم همه يک الگوي ذهني براي خود ميسازند. . نه به این معنا که لزوما این الگو هميشه همان مرد با اسب سفید باشد.
ممکن است زنی بنا بر هزار دلیل از جمله تربیت، خاطرات کودکی ،تاثیرپذیری از الگوهای درونخانوادگی و یا تکصحنه ای تاثیرگذار در دورانی از زندگی، الگویی از عشق داشته باشد که اصلا با تصور متداول از عشق همخوان نباشد»
گفتم: «نمیفهمم. بیشتر توضیح بده»
گفت: «مثلا زنی که در ناخودآگاه و رویایش عاشق مرد یا الگویی از ابر مردیست که خشن باشد»
گفتم: «یعنی مگر میشود؟»
نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: «حتماً. اگر صادقانه درون انسانها را بجوییم گاه به نتایج غیرقابلتصوری میرسیم. به نظرم گاه حتي خود آدم هم باورش نميشود الگوي واقعي ذهناش چيست و از رويارويي با آن ميترسد و گاهي حتي به عمد تغييرش ميدهد يا به خودش دروغ ميگويد. البته الگوهاي بيمارگونه را میتوان با شناخت، تغيير داد. به هر حال اين الگوسازي خيلي پيچيده است».
گفتم: «اگر اینطور باشد که دیگر نمیتوان اسماش را عشق گذاشت؟»
گفت: «پس چیست؟ آیا عشق صرفاً یک عنوان فریبنده برای ماست؟ آیا مگر عشق همان خواستن جنس مخالف با تمام وجود نیست ؟ آیا عشق، تنها لیلی و مجنون است.
لیلی و مجنون یک افسانه است از عشقی که به پسند اخلاقیات سازگار است. اما حقیقت این است که عشق؛ هم جنبهی روحانی دارد و هم زمینی. مثل تمام امیال ما میتواند حقیر به نظر برسد در حالی که چنین نیست.
آیا میل جنسی حقیر است؟ پس آیا خداوند حقارت را در وجود همهی ما نهاده؟ بحث بر سر تکبعدی نگاه نکردن به قضیه است»
گفتم: «اما ذاتاً هرآنچه ماهیت فیزیکی و عینی نداشته باشد پیچیده است. براي همين هم، نخواهی توانست عشق را معنی کنی. یا دوست داشتن را و اصلاً اینکه چه موقع عشق است و چه موقع دوست داشتن و اصلا آیا دو چیز متفاوتند؟»
گفت: «خب! همهی ما پیچیدگیهای خودمان را داریم.
گفتم: «پس نتیجه میگیریم که زنان ابتدا تصویری از عشق دارند»
جواب داد: «بله! چون تخیل زنان قویتر است و به خاطر طبیعتشان بیشتر دچار قلیانهای احساسی و هرمونی هستند»
گفتم: «با این حساب شما زنها مدام در حال این تطبیق هستید؟»
گفت: «باید بگویم بله! اما نه اینکه همه بتوانند یا بخواهند همان الگو را بیابند. البته همیشه در ذهنشان هست. ممکن است عاشق مردی متفاوت از آن الگو شوند. اما دیر یا زود پی میبرند. یا اینکه به دروغ، آن عشق حادثشده را نگاه میدارند.
اصلاً ممکن است به این صورت شفاف این تفاوت را هم درک نکنند. تنها مدام احساس می کنند ناراضیاند»
گفتم: «با همهی اینها من هنوز نفهمیدم عشق چیست و حرفهای تو هم قانعام نکرد»
گفت: «چون تو یک مرد هستی»
گفتم: «براي مردها عشق چگونه است؟»
با زرنگی جواب داد: «هرگز مرد نبودهام. اما ميدانم و ديدهام كه مردها بيشتر با چشمشان عاشق ميشوند. اما آنها هم در ناخودآگاه حتماً الگو دارند. اينطور نيست؟»
دیدم دارد بحث به جاهای باریک میکشد. هرجور بود سر و ته قضیه را بههم آوردم و گفتم گرسنهام. شام چی درست کردی؟!!…
البته چون بحث ما بالا گرفته بود. جمع ناچار شد به خوردن مرغ کنتاکی رضایت دهد و من تنها برنجش را درست کرده بودم
[پاسخ]
شنیدن درباره این مسایل از زبان و دیدگاه یک زن همیشه برام جذاب بوده و البته مفید. به خصوص اینکه اون زن بتونه با توانایی احساسات یا نوع نگاهش رو توضیح بده و تفهیم کنه!
🙂
اون جای باریکشو خوب اومدی! :-))
[پاسخ]