سایت روزنامه نگاران صلح به نقل از ماهنامه ی نسیم هراز َ به بررسی سرنوشت چند روزنامه نگار معاصر پرداخته است که در ادامه ببینید :
پرونده روزنامهنگاری در ایران، ماهنامه «نسیم هراز» شماره ۲۰
شهیدان روزنامه نویسی
نسیم هراز- چهرهها میآیند و میروند. نامها از گذشته تاکنون در صفحههای نشریات ورق خوردهاند و خوردهاند. حرف از گذشته و آنچه که گذشت، اگر باشد، نام خیلیها بر زبان جاری میشود. عدهای را به خاطر کارهای ویژه به خاطر میآوریم، گروهی دیگر اولینها را به نام خود ثبت کردهاند و… این میان اما نامهایی هم هستند که سرنوشت عجیبی به واسطه انتخاب شغل روزنامهنگاری داشتهاند. سرنوشت آن ها حالا میتواند موضوعی خواندنی باشد در میان سوژههایی که برای پرونده روزنامهنگاری ایران تهیه میشود. نامها و سرنوشتها را بخوانید.
امیرکبیر، بنیانگذار وقایع اتفاقیه
«امیرکبیر» زمانی که به صدارت ناصرالدین شاه رسید، شروع به اصلاحات کرد. او علاوه بر اصلاح امور، اتفاقهای جدیدی را نیز بنیان گذاشت که یکی از آن ها روزنامه «وقایع اتفاقیه» بود. او در کنار روزنامه خود «مدرسه دارالفنون» را نیز پایه گذاشت و به دنبال مدرنیزه کردن بود. اگرچه او تمام این کارها را دنبال کرد اما فرجام شومی نصیبش شد. امیرکبیر میکوشید دوران زمامداری ناصرالدین شاه را از سیاهی دیگر شاهان قاجار درآورد، اما فرمان قتلش به دست همان شاه امضا شد تا در «فین» کاشان خونش را بریزند، که همین هم شد.
میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل
روزنامه «صوراسرافیل» در دوران استبداد محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس به دستور او، شهرت گرفت و با استقبال مردم روبرو شد. محل این روزنامه در حوالی سرچشمه و محله امامزاده یحیی بود و «علیاکبر دهخدا» به همراه «میرزاجهانگیرخان» و «میرزاقاسمخان تبریزی» آن را منتشر میکردند. دهخدا مقالات خود در این نشریه را با عنوان «چرند و پرند» مینوشت و در کنار او نیز جهانگیرخان مقالات انتقادی و آتشین منتشر میکرد و عجیب که هر دوی آن ها به همراه روزنامه سرنوشتی تلخ پیدا کردند.
این روزنامه در آن زمان در تعداد بیست هزار نسخه و با بهای تکشماره چهارشاهی منتشر میشد. در زمان شروع استبداد صغیر و بمباران مجلس به دستور شاه، به دفتر این نشریه حمله شد و میرزا علیاکبرخان دهخدا از مهلکه رهید و در عوض یار همراهش جهانگیرخان صوراسرافیل دستگیر و در باغشاه کشته شد. بعد از این اتفاق، دهخدا روزنامهنویسی را برای همیشه کنار گذاشت و صوراسرافیل به محاق توقیف و فراموشی رفت.
فرخی یزدی، مدیر روزنامهء طوفان
«فرخی یزدی» مدیر روزنامه «طوفان» در زمان رضاشاه پهلوی دستگیر و به زندان منتقل شد. زندان او به خاطر جرم سیاسی نبود، بلکه این مدیر روزنامه با بهانه بدهی جلب شده و روانه زندان شد. یزدی در ایام زندان در سالن سیاسی نگهداری میشد و در یکی از روزها شعری علیه شاه سرود که همین باعث مرگش شد. یکی از زندانیان جاسوس این شعر را به مدیر زندان گزارش کرد و کاغذ دست نوشتهء فرخی یزدی را به آن ها رساند تا همین بهانهء مرگ دردناک او در زندان شود.
ناصر فخرآرایی، خبرنگار و عکاس روزنامهء پرچم اسلام
در پانزدهم بهمن سال 1327 محمدرضا پهلوی از اتومبیلی که در میان اسکورت شدید وارد محوطه دانشگاه تهران شده بود، پیاده شد. مامورین امنیتی همه چیز را بهشدت کنترل میکردند. مراسم جشن افتتاح دانشگاه بود. شاه بعد از بازدید و اتمام مراسم وارد سالن شد تا با مقامات دانشگاه و خبرنگاران گفتوگو کند. هنوز چیزی از مراسم نگذشته بود که «ناصر فخرآرایی» در حالی که با دوربین در چند قدمی شاه ایستاده بود، رو به سوی صورت او ژست عکاسی گرفت و در همین هنگام …..
سرنوشت عجیب چند چهره روزنامهنگار – ۲۹ اردی بهشت ۸۷
پرونده روزنامهنگاری در ایران، ماهنامه «نسیم هراز» شماره ۲۰
شهیدان روزنامه نویسی
نسیم هراز- چهرهها میآیند و میروند. نامها از گذشته تاکنون در صفحههای نشریات ورق خوردهاند و خوردهاند. حرف از گذشته و آنچه که گذشت، اگر باشد، نام خیلیها بر زبان جاری میشود. عدهای را به خاطر کارهای ویژه به خاطر میآوریم، گروهی دیگر اولینها را به نام خود ثبت کردهاند و… این میان اما نامهایی هم هستند که سرنوشت عجیبی به واسطه انتخاب شغل روزنامهنگاری داشتهاند. سرنوشت آن ها حالا میتواند موضوعی خواندنی باشد در میان سوژههایی که برای پرونده روزنامهنگاری ایران تهیه میشود. نامها و سرنوشتها را بخوانید.
امیرکبیر، بنیانگذار وقایع اتفاقیه
«امیرکبیر» زمانی که به صدارت ناصرالدین شاه رسید، شروع به اصلاحات کرد. او علاوه بر اصلاح امور، اتفاقهای جدیدی را نیز بنیان گذاشت که یکی از آن ها روزنامه «وقایع اتفاقیه» بود. او در کنار روزنامه خود «مدرسه دارالفنون» را نیز پایه گذاشت و به دنبال مدرنیزه کردن بود. اگرچه او تمام این کارها را دنبال کرد اما فرجام شومی نصیبش شد. امیرکبیر میکوشید دوران زمامداری ناصرالدین شاه را از سیاهی دیگر شاهان قاجار درآورد، اما فرمان قتلش به دست همان شاه امضا شد تا در «فین» کاشان خونش را بریزند، که همین هم شد.
میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل
روزنامه «صوراسرافیل» در دوران استبداد محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس به دستور او، شهرت گرفت و با استقبال مردم روبرو شد. محل این روزنامه در حوالی سرچشمه و محله امامزاده یحیی بود و «علیاکبر دهخدا» به همراه «میرزاجهانگیرخان» و «میرزاقاسمخان تبریزی» آن را منتشر میکردند. دهخدا مقالات خود در این نشریه را با عنوان «چرند و پرند» مینوشت و در کنار او نیز جهانگیرخان مقالات انتقادی و آتشین منتشر میکرد و عجیب که هر دوی آن ها به همراه روزنامه سرنوشتی تلخ پیدا کردند.
این روزنامه در آن زمان در تعداد بیست هزار نسخه و با بهای تکشماره چهارشاهی منتشر میشد. در زمان شروع استبداد صغیر و بمباران مجلس به دستور شاه، به دفتر این نشریه حمله شد و میرزا علیاکبرخان دهخدا از مهلکه رهید و در عوض یار همراهش جهانگیرخان صوراسرافیل دستگیر و در باغشاه کشته شد. بعد از این اتفاق، دهخدا روزنامهنویسی را برای همیشه کنار گذاشت و صوراسرافیل به محاق توقیف و فراموشی رفت.
فرخی یزدی، مدیر روزنامهء طوفان
«فرخی یزدی» مدیر روزنامه «طوفان» در زمان رضاشاه پهلوی دستگیر و به زندان منتقل شد. زندان او به خاطر جرم سیاسی نبود، بلکه این مدیر روزنامه با بهانه بدهی جلب شده و روانه زندان شد. یزدی در ایام زندان در سالن سیاسی نگهداری میشد و در یکی از روزها شعری علیه شاه سرود که همین باعث مرگش شد. یکی از زندانیان جاسوس این شعر را به مدیر زندان گزارش کرد و کاغذ دست نوشتهء فرخی یزدی را به آن ها رساند تا همین بهانهء مرگ دردناک او در زندان شود.
ناصر فخرآرایی، خبرنگار و عکاس روزنامهء پرچم اسلام
در پانزدهم بهمن سال 1327 محمدرضا پهلوی از اتومبیلی که در میان اسکورت شدید وارد محوطه دانشگاه تهران شده بود، پیاده شد. مامورین امنیتی همه چیز را بهشدت کنترل میکردند. مراسم جشن افتتاح دانشگاه بود. شاه بعد از بازدید و اتمام مراسم وارد سالن شد تا با مقامات دانشگاه و خبرنگاران گفتوگو کند. هنوز چیزی از مراسم نگذشته بود که «ناصر فخرآرایی» در حالی که با دوربین در چند قدمی شاه ایستاده بود، رو به سوی صورت او ژست عکاسی گرفت و در همین هنگام مشغول تیراندازی شد. بعدها در جریان رسیدگی به حادثه، مشخص شد اسلحه در دوربین جاسازی شده بوده. شاه با صدای گلوله از جا پرید و نسبت به چهار تیر بعدی که شلیک شد واکنش نشان داده و جا خالی میداد. یکی از تیرها به گونه او خورد و باعث شکافتگی لبش شد و الباقی هیچ کدام به هدف نخوردند. مامورین امنیتی که در ابتدا شوکه شده بودند، به خود آمده و به سوی ناصر فخرآرایی هجوم بردند و او را با شلیک گلوله به قتل رساندند.
حبیب یغمایی، مدیر مجله ادبی یغما
«حبیب یغمایی» یکی از قدیمیترین مجلات ادبی کشور را منتشر میکرد و همیشه به دنباله مقالاتی از نامهای بزرگ بود تا طی همکاری با آن ها بر اعتبار مجلهاش بیفزاید. اگرچه او مجله «یغما» را به بالاترین سطح رساند اما خود پایان تلخی داشت و در روزهای آخر عمر زمینگیر شد و در نهایت فقر مرد. یکی از روزنامهنگاران قدیمی میگوید: «بدحسابی مشترکین مجله – که اغلب بدقولی میکردند و حق اشتراک را نمیپرداختند- کار را به جایی رساند که حبیب یغمایی طی اعلانی که در روزنامهها چاپ کرد از آن ها خواهش کرد تا پول اشتراک شان را پرداخت کنند. حتی به صورت خمس و زکات هم که شده بدهند، چون او از شدت فقر و گرسنگی درمانده شده و چیزی برای خوردن ندارد!»
یحیی ریحان با روزنامهاش در دیوانهخانه
«یحیی ریحان» در سال 1299 روزنامه «نوروز» را منتشر میکرد. زمانی که «سیدضیاءالدین طباطبایی» مدیر روزنامه «رعد»، در کودتای سوم اسفند به همراه رضاشاه قدرت را به دست گرفتند، سیدضیاء به عنوان نخستوزیر برگزیده شد. یکی از کارهای او توقیف همه روزنامهها و مجلات بود! یکی از این روزنامهها نشریه «نوروز» یحیی ریحان بود که در آن مقالهای با عنوان «غارتگران مفتخر» به چاپ رسیده بود. این مقاله انعکاس عجیبی داشت و باعث عصبانیت نخستوزیر شد. یک روز پس از انتشار این مقاله، دو مامور تامینات (آگاهی) به سراغ ریحان رفتند و با جلبش به شهربانی، او را روانه زندان کردند. این پایان کار نبود. پس از چند روز بازجویی او را به کلانتری انتقال دادند و با شایعه دیوانگی، ریحان را روانه دارالمجانین کردند! ریحان آن شرایط را با وحشت توصیف کرده و در خاطرات خود مینویسد: «مرا در اتاقک تنگ و تاریک و کثیفِ دیوانههای زنجیری انداختند و یک مامور مراقب هم گذاشتند تا فرار نکنم. اگرچه چند شب به وحشت و ناامیدی گذشت اما چند روز دیگر با وساطت دوستان آزاد شدم…» یحیی ریحان بعد از این اتفاق روزنامهنویسی را کنار گذاشت و طی مهاجرتی چندساله راهی خارج شد.
دکتر فاطمی بعد از کودتای 28 مرداد
دکتر «حسین فاطمی» روزنامه «باختر امروز» را به همراه عدهای از روزنامهنگاران و نویسندگان برجسته منتشر میکرد. او بعدها در دولت مصدق به وزارت امور خارجه رسید و در جریان 28 مرداد به علت مخالفت و مبارزه با محمدرضاشاه دچار گرفتاری و سرنوشتی شوم شد. وقتی بعد از جریان کودتا، دولت «سپهبد زاهدی» به قدرت رسید و او نخستوزیری را بر عهده گرفت، برای نشان دادن جای پنهان شدن دکتر فاطمی مبلغ ده هزار تومان جایزه تعیین کرد که در آن زمان مبلغ قابل توجهی بود. روزنامهاش (باختر امروز) توقیف و حتی یک شماره از آن در روزهای بعد از کودتا منتشر نشد. بالاخره محل اختفای فاطمی لو رفت و «شعبانبیمخ» و دار و دستهاش بر سر او ریختند و بدن تب کرده و رنجور دکتر را مورد حمله مشت و لگد و چاقو قرار دادند که جان سالم به در برد و بعد از آن طی یک دادگاه نظامی به مرگ محکوم و با همان وضعیت به جوخه مرگ سپرده شد.
احمد دهقان، مدیر تهران مصور
«احمد دهقان» صاحب امتیاز و مدیرمسوول مجله «تهران مصور» در خردادماه 1329 در دفتر کارش مورد حمله ضاربی به نام «حسن جعفری» قرار گرفت و با شلیک چند گلوله کشته شد. دهقان در آن زمان علاوه بر مجله تهران مصور، مالک «تئاتر تهران» در لالهزار بود و این تماشاخانه هر شب برنامههایی را برای علاقهمندان نمایش میداد. احمد دهقان در آن روزگار نماینده مردم خلخال در مجلس شورای ملی بود و علاوه بر روابط خاصی که با دربار داشت به دشمن درجه یک حزب توده معروف بود و معروف است که مرگ او از طرف این حزب طراحی شده بود. دهقان به همراه «محمدعلی نصر» اولین هنرستان هنرپیشگی ایران را راهاندازی کرد و اکثر هنرمندان نامدار رشته نمایش در این مدرسه تربیت شدند.
میرزاده عشقی و روزنامه قرن بیستم
«میرزاده عشقی» روزنامه «قرن بیستم» را در میآورد. او در این روزنامه با مقالات تند انقلابی در زمان براندازی قاجار غوغا کرد و با کودتای رضاشاه و به قدرت رسیدن او روال عادی و آرامی را در پیش گرفت. عشقی چندی بعد از این جریان متوجه شد که وطن در مسیر آزادی نیفتاده و دوباره قلم به دست گرفت و مقالات انتقادی را شروع کرد؛ مقالاتی که در سال 1303 به پایان خود رسید و با خون عشقی آغشته شد. یک شب چند نفر ضارب به خانه او وارد شدند و عشقی را با شلیک چند گلوله به قتل رساندند. در روز تشییع جنازه، پیراهن خونین او را روی تابوتش گذاشتند و اکثر اهالی تهران در آن مراسم شرکت کردند.
محمد مسعود و مرد امروز
روزنامه «مرد امروز» به مدیریت «محمد مسعود» پس از شهریور بیست و پایان حکومت رضاشاه منتشر میشد. مسعود نویسندهای چیرهدست بود و مقالات او در مرد امروز خوانندههای بیشماری داشت؛ طوری که بیشتر اهالی تهران روزنامه او را از هم میقاپیدند و چند ساعت بعد از انتشار به ده برابر قیمت فروخته میشد.
مسعود در نوشتههای خود به مقامات و رجال و روسای کابینه وقت حمله میبرد و یک بار در روزنامه خود برای آوردن سر قوامالسلطنه صد هزار تومان جایزه گذاشت! همین تیتر باعث جنجال و توقیف روزنامه شده و مسعود در خانه دوستی پنهان شد. او علاوه بر این موارد، با سران حزب توده و ارگان آن ها دشمنی داشت و آن ها را نیز به باد انتقاد میگرفت. بعد از اختفای مسعود تا چند روز خبری از او نبود که ناگهان در یک روز سرد زمستانی در بهمنماه 1326 جنازه او را با مغز متلاشی شده در اتومبیلی پیدا کردند. ضارب، او را با گلوله از نزدیک زده بود و در تحقیقات معلوم شد که او با قاتل سابقه دوستی داشته. این موضوع لاینحل ماند تا اینکه در سالهای بعد از انقلاب اسلامی یکی از سران حزب توده درخاطرات خود نوشت: «محمد مسعود به دست «خسرو روزبه» و به دستور «کیانوری» و حزب توده کشته شد…»
مطالب این پرونده: ورودی پروندهء روزنامهنگاری در ایران
تبلیغات در مطبوعات ایران
نگاهی به تاریخچه و وضعیت روزنامهنگاری زرد
نسل دیروز و امروز روزنامهنگار
مطبوعات دیروز و امروز
توقیف مطبوعات دیروز و امروز (دکتر علی بهزادی)
پنج گاف، پنج روزنامه
مروری بر تاریخ ورزشی نویسی (اردشیر لارودی)
نگاهی به تاریخ 80 ساله ورزشی نویسی در ایران
مصاحبه با فرانه بهزادی، مدیر مجله دانستنی ها
روزنامهنگار؛ عاشق بی جیره و مواجب!
گذر سیاست از صفحه های روزنامه
درباره تاریخچه چاپ و چاپخانه ها
توپخانه؛ پایتخت طبع (به زودی…)
پرونده روزنامهنگاری در ایران، ماهنامه «نسیم هراز» شماره ۲۰