مقاله ی بسیار خوبی با عنوان دو جنبه انکار هولوکاست از محمدرضا نیکفر در شماره ۳ مجله ی مدرسه به چاپ رسیده است که خواندنش واجب است.
یکی از هدفهای اصلیِ از آغاز اعلامشدهی ایدئولوژی و سیاستِ عملیِ رژیمِ آلمان نازی نابودیِ یهودیان بوده است. به زبانِ فارسی نمیتوان حتّا به تعداد انگشتانِ یک دست کتابهایی یافت، که به تفصیل و با جدیتِ علمی این سیاستِ ایدئولوژیک را بررسی کرده باشند. اگر فقط همین نکتهی ساده را معیار قرار دهیم، از این موضوع باید تعجب کنیم و آن را به حسابِ چیزی جز جسارت بگذاریم که در ایران عدهای بدون سابقهای در پژوهش در علوم انسانی به ناگهان متخصصِ هولوکاست شدهاند، تمام پژوهشهای تاریخی در این زمینه را باطل اعلام کردهاند و فقط آن عدهی معدودی را مورخِ راستین در این زمینه میدانند که وظیفهی خود را خریدنِ آبرو برای نازیسم قرار دادهاند. این که در کشوری دولتمردان، درسنخوانده و فقط با اتکا به مقامشان استادِ تاریخ، استادِ اقتصاد، استادِ فیزیکِ اتمی، استادِ فلسفه، استادِ زیباییشناسی و ادبیات و دیگر علوم و فنون شوند و از پشتِ میزِ خطابهی قدرت در این زمینهها حکم صادر کنند، هم چیزهایی در موردِ خود آنان به نمایش میگذارد و هم بیارجیِ نهادِ دانش و دانشگاه و جایگاهِ دانشجو و دانشور را در آن دیار عیان میکند. اظهارِ نظرهای آنچنانی در موردِ هولوکاست اما به چیزی جز جسارتِ علمی نیاز دارد. اگر موضوع فقط بحثی با ظاهری علمی بود، میشد آن را جدی نگرفت، چنان که بسیاری از اظهار نظرهای دیگر را بنا به عادت یا از سرِ ملاحظاتی جدی نمیگیریم و این البته باعثِ سوءتفاهمهایی اساسی در سمتِ مقابل شده است. موضوعِ هولوکاست تنها از زاویهی بازنمایی و تفسیرِ عمق وابعادِ فاجعه موضوعِ بحثی علمی در زمینهی تاریخپژوهی است. این که هولوکاست رخ داده یا نداده و اگر رخ داده چه ابعادی داشته است، قابل مقایسه نیست با موضوعهایی که هر چه هم ناگوار باشند، باز عادی هستند: عادی از این نظر که در آنها معمولاً با دشمنی و ستیزی مواجه هستیم که نتیجهاش غلبهی این گروه بر آن گروه است و ستمی که بر اثر چپاولگری است یا امتیازخواهی. در هولوکاست موضوع بر سر این است که یک گروهِ انسانی یک گروهِ دیگر را از دایرهی انسانیت کنار میگذارد و هدفِ اعلامشدهاش نه چپاولِ آن گروه و نه حتا به بردگی کشاندنِ تکتکِ اعضای آن، بلکه نابود کردنِ کاملِ آن است. هدفِ نوشتهی زیر بازنمودنِ این موضوع است که انکارِ این فاجعه و “تجدیدِ نظر” در تاریخ به قصدِ عادی کردنِ آن به چه معناست. با این کار هم واقعیتی انکار میشود که جایگاهِ بینظیری در تاریخ دارد و انکارِ آن نادیده گرفتنِ گسل در انسانیت است و چشم بستن بر امکانِ تکرارِ آن است، و هم در افتادن با ایدههایی است که طرح شدهاند تا آن فاجعه بیواکنشِ انسانی نماند. به نظر میرسد که منکرانِ ایرانی بیشتر با این ایدهها مشکل داشته باشند.
۰۱ اعدام یک غیرنظامی در کنار یک گور دستهجمعی. گروهی از سربازان “ورماخت”، نیروی زمینی ارتش آلمان، شاهد صحنهاند
هولوکاست و منابع اطلاع از آن
هولوکاست[۲] واژهای است یونانی به معنای همهسوزانی، قربانی کردنِ همگان در آتش. به عربی آن را “مُحرَقة” میگویند. این عنوان اشاره به فاجعهای بزرگ دارد، نه فاجعهای در میان فاجعههای دیگر تاریخ، بلکه مصیبتی بیهمتا، باپیشینه اما به لحاظِ وسعت و شدت و نیتِ برانگیزانندهی آن بیپیشینه. این فاجعه کشتارِ شش میلیون یهودی به دستِ رژیمِ نژادپرستِ تمامیتگرای آلمانِ نازی به رهبریِ آدولف هیتلر است. کسانِ بسیار دیگری نیز همراه با یهودیان به قتل رسیدند: کمونیستها و سوسیالدموکراتها، کاتولیکها، کولیها، همجنسگرایان، معلولان و آدمیانی از هر آن گروه که نازیها به دلیلِ سیاسی دشمن یا به دلیلِ نژادی پستشان میشمردند.
در موردِ هولوکاست از این منابعِ دستِ اول خبر داریم: گزارشهای نجاتیافتگان از اردوگاههای مرگ که نزدیک به ۵۰ هزار نفر بودهاند، گزارشهای دیگر بازماندگان که شاملِ مخفیشدگان و شناسایینشدگان و وادارشدگان به کارِ بردهوار در کارخانهها و مزرعهها میشوند، هزاران سندِ مکتوبی که رژیم فرصت از بین بردنشان را نیافت، انبوهی از جسدهای به جا مانده در اردوگاهها در لحظهی گشودنِ درهایشان به توسطِ متفقین و گورهای دستهجمعیای که بعداً پیدا شدند، بناها و آثاری که از کشتارگاهها و مکانیسمهای کشتار و……
مقاله ی بسیار خوبی با عنوان دو جنبه انکار هولوکاست از محمدرضا نیکفر در شماره ۳ مجله ی مدرسه به چاپ رسیده است که خواندنش واجب است
یکی از هدفهای اصلیِ از آغاز اعلامشدهی ایدئولوژی و سیاستِ عملیِ رژیمِ آلمان نازی نابودیِ یهودیان بوده است. به زبانِ فارسی نمیتوان حتّا به تعداد انگشتانِ یک دست کتابهایی یافت، که به تفصیل و با جدیتِ علمی این سیاستِ ایدئولوژیک را بررسی کرده باشند. اگر فقط همین نکتهی ساده را معیار قرار دهیم، از این موضوع باید تعجب کنیم و آن را به حسابِ چیزی جز جسارت بگذاریم که در ایران عدهای بدون سابقهای در پژوهش در علوم انسانی به ناگهان متخصصِ هولوکاست شدهاند، تمام پژوهشهای تاریخی در این زمینه را باطل اعلام کردهاند و فقط آن عدهی معدودی را مورخِ راستین در این زمینه میدانند که وظیفهی خود را خریدنِ آبرو برای نازیسم قرار دادهاند. این که در کشوری دولتمردان، درسنخوانده و فقط با اتکا به مقامشان استادِ تاریخ، استادِ اقتصاد، استادِ فیزیکِ اتمی، استادِ فلسفه، استادِ زیباییشناسی و ادبیات و دیگر علوم و فنون شوند و از پشتِ میزِ خطابهی قدرت در این زمینهها حکم صادر کنند، هم چیزهایی در موردِ خود آنان به نمایش میگذارد و هم بیارجیِ نهادِ دانش و دانشگاه و جایگاهِ دانشجو و دانشور را در آن دیار عیان میکند. اظهارِ نظرهای آنچنانی در موردِ هولوکاست اما به چیزی جز جسارتِ علمی نیاز دارد. اگر موضوع فقط بحثی با ظاهری علمی بود، میشد آن را جدی نگرفت، چنان که بسیاری از اظهار نظرهای دیگر را بنا به عادت یا از سرِ ملاحظاتی جدی نمیگیریم و این البته باعثِ سوءتفاهمهایی اساسی در سمتِ مقابل شده است. موضوعِ هولوکاست تنها از زاویهی بازنمایی و تفسیرِ عمق وابعادِ فاجعه موضوعِ بحثی علمی در زمینهی تاریخپژوهی است. این که هولوکاست رخ داده یا نداده و اگر رخ داده چه ابعادی داشته است، قابل مقایسه نیست با موضوعهایی که هر چه هم ناگوار باشند، باز عادی هستند: عادی از این نظر که در آنها معمولاً با دشمنی و ستیزی مواجه هستیم که نتیجهاش غلبهی این گروه بر آن گروه است و ستمی که بر اثر چپاولگری است یا امتیازخواهی. در هولوکاست موضوع بر سر این است که یک گروهِ انسانی یک گروهِ دیگر را از دایرهی انسانیت کنار میگذارد و هدفِ اعلامشدهاش نه چپاولِ آن گروه و نه حتا به بردگی کشاندنِ تکتکِ اعضای آن، بلکه نابود کردنِ کاملِ آن است. هدفِ نوشتهی زیر بازنمودنِ این موضوع است که انکارِ این فاجعه و “تجدیدِ نظر” در تاریخ به قصدِ عادی کردنِ آن به چه معناست. با این کار هم واقعیتی انکار میشود که جایگاهِ بینظیری در تاریخ دارد و انکارِ آن نادیده گرفتنِ گسل در انسانیت است و چشم بستن بر امکانِ تکرارِ آن است، و هم در افتادن با ایدههایی است که طرح شدهاند تا آن فاجعه بیواکنشِ انسانی نماند. به نظر میرسد که منکرانِ ایرانی بیشتر با این ایدهها مشکل داشته باشند.
هولوکاست و منابع اطلاع از آن
هولوکاست[۲] واژهای است یونانی به معنای همهسوزانی، قربانی کردنِ همگان در آتش. به عربی آن را “مُحرَقة” میگویند. این عنوان اشاره به فاجعهای بزرگ دارد، نه فاجعهای در میان فاجعههای دیگر تاریخ، بلکه مصیبتی بیهمتا، باپیشینه اما به لحاظِ وسعت و شدت و نیتِ برانگیزانندهی آن بیپیشینه. این فاجعه کشتارِ شش میلیون یهودی به دستِ رژیمِ نژادپرستِ تمامیتگرای آلمانِ نازی به رهبریِ آدولف هیتلر است. کسانِ بسیار دیگری نیز همراه با یهودیان به قتل رسیدند: کمونیستها و سوسیالدموکراتها، کاتولیکها، کولیها، همجنسگرایان، معلولان و آدمیانی از هر آن گروه که نازیها به دلیلِ سیاسی دشمن یا به دلیلِ نژادی پستشان میشمردند.
۰۱ اعدام یک غیرنظامی در کنار یک گور دستهجمعی. گروهی از سربازان “ورماخت”، نیروی زمینی ارتش آلمان، شاهد صحنهاند.
در موردِ هولوکاست از این منابعِ دستِ اول خبر داریم: گزارشهای نجاتیافتگان از اردوگاههای مرگ که نزدیک به ۵۰ هزار نفر بودهاند، گزارشهای دیگر بازماندگان که شاملِ مخفیشدگان و شناسایینشدگان و وادارشدگان به کارِ بردهوار در کارخانهها و مزرعهها میشوند، هزاران سندِ مکتوبی که رژیم فرصت از بین بردنشان را نیافت، انبوهی از جسدهای به جا مانده در اردوگاهها در لحظهی گشودنِ درهایشان به توسطِ متفقین و گورهای دستهجمعیای که بعداً پیدا شدند، بناها و آثاری که از کشتارگاهها و مکانیسمهای کشتار به جا ماندهاند، هزاران آلمانی که شاهدِ جنایتها بودهاند و از جمله در برخی از شهرها بلافاصله پس از گشودنِ دروازههای اردوگاهها متفقین آنان را وادار به تماشای جنایتگاهها کردهاند تا خود به چشم خویش ببینند از چه رژیمی پشتیبانی کردهاند، گزارشهای نگهبانان و کارگزارانِ اردوگاهها و زندانها، خاطراتِ گروهی از سران و مقامهای حزب و دولت نازی، و سرانجام اعترافهای کسانی که به دلیلِ جنایتهایشان پس از شکستِ رژیم به زندان افتاده و دادگاهی شدند از جمله در نورنبرگ[۳]. هیچ جنایتی در طولِ تاریخ همانندِ هولوکاست با دقت و ریزبینی بررسی نشده است. هولوکاست را نه یک گروهِ شوریدهسر، بلکه یک دستگاهِ دیوانیِ عظیم پیش برده است، دستگاهی که همه چیز را با دقت وامیرسیده و با حوصله ثبت میکرده است. نازیها به آدمکشی در اردوگاههای مرگ شکلِ صنعتی داده و آوشویتس و کشتارگاههایی نظیر آن را همانندِ یک کارخانهی عظیم سازمان داده بودند که درونداد و بروندادش و خرج و دخلش باید کاملاً مشخص باشند و در هر موردِ مربوط به آن بتوان حسابرسی کرد.[۴] اگر فقط به سندهایی که به امضای کارگزاران رژیم است بسنده کنیم، باز فاجعهای در برابرمان شکل میگیرد که در طولِ تاریخِ بشریت بیسابقه است.
نازیها در آستانهی سقوط تلاش کردند، اسناد و آثارِ آدمکشیهای خود را از بین ببرند. با وجودِ این، شواهدِ به جا مانده فراواناند و جای هیچ ابهامی باقی نمیگذارند. اسنادِ به دستآمده با دقت حفظ شدهاند. مکتوبها در آرشیوهای مختلفی گردآوری شدهاند و در دسترس همگان قرار دارند.[۵] هزاران جلد کتاب وجود دارند که سندِ دستِ اول اند، چون دربرگیرندهی خاطرهها و دیدهها و شنیدههایند. هنوز هم کسانی از شاهدانِ فاجعه زندهاند و بسیارند آنانی که ماجرا را از زبانِ نزدیکترین خویشاوندان و دوستان خود شنیدهاند. هزاران تحقیقِ تاریخی در موردِ هولوکاست انجام گرفته است. گروهِ بزرگی از مورخانِ کاردان، در موردِ هولوکاست پژوهیدهاند، چه بسا نه سالی چند و در حد رسالهای یا کتابهایی چند، بلکه با کاری عمری. در میانِ اینان بسیارند کسانی که به دلیلِ دانش و وجدانِ کاری و تیربینیِِشان نامآور شده و اینک از افتخارهای رشتهی تاریخ اند.
زمینهی فاجعه
هولوکاوست اوجِ کینهورزی به یهودیان است.[۶] زمینهسازِ آن یهودستیزیِ شکلگرفته در طولِ تاریخ است. یهودستیزی پدیدهای است که به طورِ مشخص از سالِ ۷۰ میلادی آغاز میشود که سالِ ویران شدنِ معبدِ دوم[۷] به دست رُمیها و آغازِ آوارگیِ بزرگِ یهودیان است. یهودیان را میآزارند، بهعنوانِ آواره و کسانی که آیینی خاص دارند و در حفظِ آن میکوشند. با پا گرفتنِ مسیحیت، که در ابتدا فرقهای یهودی بود، جنبهی دینیِ یهودآزاری تقویت میشود. دینهای همخانواده انگیزه و نیروی ویژهای برای ستیزیدن با هم دارند، زیرا حساسیتِ مطلقبینان در درجهی نخست روی آن چیزی است که مشابهِ “حقیقتِ” مطلق آنان است. “حقیقتِ” نزدیک به “حقیقتِ” مطلق، چونان تهدیدی به نسبی شدنِ آن ادراک میشود. دینهای پسین خود را مفسرِ راستینِ دینهای پیشین میدانند. یهودیِ خوب از نظرِ مسیحیِ راستآیین کسی است که مسیحی شده باشد و به همینسان از نظرِ مسلمانِ سختکیش یهودیان و مسیحیانی که درکِ درستی از دینِ خود داشته باشند، طبعاً باید به اسلام گرویده باشند. بر این اساس گرویدن از دینِ پسین به دینِ پیشین را سخت خلافِ طبع و منطقِ گسترشِ حقیقتِ الهی میدانند.[۸] مسیحیت “آغازِ” خود را “پایانِ” یهودیت میدانست. این تعریف از خویش متزلزل میشد، آنگاه که میدیدند یهودیت پایان نیافته است و عدهای بر “عهد عتیق” وفادار ماندهاند و حاضر به بستنِ “عهد جدید” نیستند. متعصبان بودشیابیِ “پایان” را در “پایان دادن” میدیدند و طبیعی است که مرامِ پایان دادن به نابود کردن راه میبرد. دورانِ سدههای میانی بویژه در مرحلهی پسینِ آن شاهدِ نمونههای فراوانی یهودآزاری از سوی مسیحیان است. برای آزار دادنِ یهودیان به آنان اتهامهایی میزدند که بعدها در مناطقِ مسلماننشین هم به گوش میرسند: از همه رایجتر این که یهودیان برای انجامِ برخی مراسم مذهبی خود کودکان را میربایند، آنان را قربانی میکنند و خونشان را با آرد درآمیخته و بر این گونه فطیر مقدس خویش را میپزند. یهودیان اجازه نداشتند در هر محلهای ساکن شوند و هر شغلی را که خواستند پیشه کنند و ای بسا موظف میشدند نشانهای در پوشش داشته باشند که از مردمان دیگر متمایز باشند. این نشانه را در ایران یهودانه میگفتند که معمولاً پارچهای زردرنگ بوده که بر لباس دوخته میشده. در قرنِ شانزدهم در شهرِ ونیز برای نخستین بار یهودیان مجبور به زندگی در “گتو” یعنی محلهای مخصوص شدند. این شیوهی تبعیض به تدریج در شهرهای مختلف اروپایی رواج یافت. انقلابِ کبیرِ فرانسه و بازتابِ آن در اروپا آغازِ پایان دادن به این تحمیل بود.
۰۲ اردوگاه مرگ بوخنوالد، فوریه ۱۹۴۱. یهودیان هلندی
آزارِ یهودیان در سدههای میانه انگیزهی دینی داشته است. بیشترین آزارهایی که یهودیان دیدهاند در سرزمینهای مسیحی بوده است.[۹] لشکریانِ صلیبی پیش از آن که به فلسطین برسند و به نبرد با مسلمانان پردازند، سر راهِ خود یهودکشی میکردهاند. پایانِ قرونِ وسطا با اوجگیریِ تعصبهای دینی در برخی مناطق همراه است. در اسپانیا و پرتغال یهودآزاریای راه میافتد که تا آن هنگام همانند نداشته است.
پایانِ دورانِ تعصبهای دینی پایانِ یهودآزاری نیست. در عصرِ جدید یهودآزاریِ برخاسته از تفاوت در هویتِ دینی تعدیل میشود، اما تأثیر گذاریِ آن به شکلِ مستقیم یا با عوض کردنِ چهره ادامه مییابد. ضمنِ استمرارِ جنبهی دینی، آزار یهودیان بُعدِ تازهای مییابد. یهودستیزی، “ملی” میشود. یهودستیزیِ ملی احساسی است برخاسته از هویتمندیِ ملی در برابرِ کسانی که اینک جرمشان را این میدانند که هیچ احساس ملیای ندارند و دلبسته نیستند به جایی که در آن زندگی میکنند. ملتپرستان در کشورهای مختلفِ اروپا یهودیان را به الحادِ مطلق در کیشِ ملی متهم میکردند. از نظرِ ملتپرستِ یهودستیز دشمنِ خارجیِ معمولی بر یهودی شرف دارد، زیرا به آب و خاکِ خود وابسته است و چون سرزمینش تصرف شود یا زیر فشار قرار گیرد، او را میتوان با تحملیهایی وادار به ایفای نقشهای تعریفشدهای کرد و خطرناکیاش را زدود؛ یهودی را ولی هیچ کار نمیتوان کرد، چون او وطنی ندارد، بر سر هیچ پیمانی نمیماند، با هیچ کس از ته دل دوستی نمیکند و به خاطرِ منافعش ممکن است با دشمنِ موطنِ فعلیاش ساخت و پاخت کند.
هویت با مرزکشی تعیین میشود؛ “ما” در برابر “آنان” قرار میگیرد. “آنان” همواره آن سوی مرزِ ملی قرار ندارند، ممکن است در میان “ما” زندگی کنند. یهودیان از جملهی این “آنان” اند. پیشتر در موردِ آنان تبعیض روا داشته شده و در نتیجه زمینه فراهم است که “آنان”ی تلقی شوند ایستاده در برابر “ما”. هر چه “ما” در هویتیابی بیشتر دچارِ مشکل باشد، این خطر بیشتر بالا میگیرد که درگیریِ خود را با “آنان” تشدید کند. آن ضعف از طریقِ این شدت پوشانده میشود. ملتهای دچارِ تأخیر در ملت شدن و فاقدِ سنتمندیِ اجتماعی در روشنگری و سیاستِ مدنی، این مشکل را دارند و آلمان یکی از آن ملتهاست.[۱۰]
عارضههای سرمایهداری و مشکلهای گذار به آن نیز چه بسا به وجودِ “آنان”ی برگردانده میشد که پیشتر متهم شدهاند که “مالاندوز” و “رباخوار” و “استثمارگر” اند. کلیشهسازی در موردِ یهودیان چنان مکانیسمِ خودکارِ بیاندیشهای داشت — و دارد — که اگر یکی از آنان ثروتی داشت و به درستی یا به نادرستی متهم میشد که بهرهکش است، این صفت چنان گسترش داده میشد — و میشود — که کلِ یهودیان را در برگیرد. بلانکیستها چپِ افراطی بودند، اما همزمان یهودستیز نیز بودند و پساتر بخشی از آنان فاشیست از کار درآمدند. فوریه و پرودون نیز که با مدرنیت و سرمایهداریای که آن را مظهرِ دورانِ مدرن میپنداشتند، مخالف بودند و این مخالفت را در در قالبِ یک بدیلِ سوسیالیستیِ رمانتیک عرضه میکردند، یهودستیزهای سرسختی بودند، زیرا روحِ سرمایهداری را روحِ یهودی میدانستند.
۰۳ هیملر، رئیس اس.اس. در حال بازدید از اردوگاه داخاو در سال ۱۹۳۶
یهودیان هم متهم میشدند که باعث و بانیِ سرمایهداری اند و هم به آنان میبستند که جنبشِ کمونیستی را به راه انداختهاند تا مالکیتِ فردی را از میان بردارند و از این راه جهان را مالِ خود کنند.[۱۱] لیبرالیسم، فردگراییِ مدرن، انقلابیگریِ آغازشده با انقلابِ کبیرِ فرانسه، جمهوریخواهی، مشروطهخواهی و هر چیزِ ممکنِ دیگر و اگر لازم میشد ضدِ آن را به یهودیت نسبت میدادند. پس از جنگِ جهانیِ اول شایع کردند که کلِ جنگ توطئهی یهود برای سروری بر جهان بوده است. در همین هنگام است که سندی که پلیسِ تزاری آن را در آغازِ قرن جعل کرده است، با شمارگانی درشت به زبانهای مختلف چاپ و پخش میشود. این سند «پروتُکُلهای دانشورانِ یهود» نام دارد که ادعا میشد و میشود که بازگوکنندهی نقشههای سرانِ قوم یهود برای سلطه بر جهان است. این سندِ ساختگی هنوز هم یکی از مهمترین نوشتهها برای تحریکِ عوام است.[۱۲]
تمامیتِ یهودستیزی توضیحپذیر از راهِ نژادپرستی نیست. در این مورد سه دلیلِ عمده میتوان عرضه کرد: ۱. یهودستیزی کهنسالتر از نظریههای نژادپرستانه است. ۲. در همه جا یهودستیزی از راه ایدئولوژیِ نژادی موجه نمیشود. ۳. نژادپرستان معمولاً نژادِ پست را ضعیف و بیقدرت میدانند، اما یهودستیزان به یهودیان قدرتی نسبت میهند که میرود بر جهان مسلط شود. نازیها ولی برای نابود کردنِ یهودیان هم از ایدئولوژیِ نژادی بهره میگرفتند و بر این پایه یهودیان را پست و بیارزش میدانستند، و هم آنان را بسی قوی و توطئهگر گمان میکردند. تناقضی را که رخ مینمود، این گونه توجیه میکردند که یهودیان به خاطرِ پست بودنِ نژادشان، ناتوان از زندگی و کارِ شرافتمندانهاند و فقط بلد اند توطئه کنند. از نظرِ آنان این یهودیان بودند که هم از سمتِ شرق و هم سمتِ غرب به مقابله با آلمانِ هیتلری برخاسته بودند. در زمانی که مدیریتِ جنگ ایجاب میکرد امکانهایی چون راهآهن به تمامی در خدمتِ تدارکاتِ نظامی قرار گیرد، از بخشِ بزرگی از آنها برای سازماندهی و انجامِ انتقالِ یهودیان به اردوگاههای مرگ استفاده میکردند. اگر هیتلر پیروز میشد و زمانی میشنید در سرزمینی دور یک تن یهودی زندگی میکند، حاضر بود لشکری بزرگ به آن دیار گسیل کند و تمامی آن سرزمین را به خاک و خون کشد، تا آن آخرین یهودی را از بین ببرد. در یهودستیزیِ مدرنِ آلمانی ستیز با یهودیان با مفهومها و گزارههایی توضیح داده میشود که در اصل از پزشکی و بهداشت آمدهاند: یهودی در کلامِ هیتلر مدام به باسیل و میکروب و آلودگی و موجودهای ناقلِ بیماری تشبیه میشود. پیشوا مدامِ خواهانِ پاکسازی است و هشدار میدهد که این خطر وجود دارد که آلودگی تکثیر شود.
۰۴ پوستر تبلیغاتی آلمانی. در این پوستر از استالین، چرچیل و روزولت به عنوان کارگزاران یهود نام برده میشود. در بالای پوستر این جمله آمده است: “جنگ خواست یهودیان بوده است.”
در همه جا به این جنونِ “بهداشت” برنمیخوریم، اما جنونِ “توطئهی جهانی یهودیان” فراگیر است. خودِ هیتلر تجسمِ کامل باورِ جنونآمیز به این توطئه است. در کشوری مثل ژاپن نیز که اکثرِ مردمانش نمیدانند یهودیت یعنی چه و در عمرشان یک نفر یهودی ندیدهاند، افرادی را میبینیم که دچارِ این هیستِری شدهاند. از قرار معلوم این گونه جنونها مسری هستند. در قرنِ نوزدهم و آغازِ قرن بیستم این ایده در اروپا شکل میگیرد و از آنجا به دیگر سرزمینها سرایت میکند که یهودی سرچشمهی نهانِ همهی آن جنبشها و حرکتها و بحرانهای پیشبینینشدنی و مهارنشدنیای است که عصرِ جدید را هراسناک میکند. آنچه نظامِ تولیدِ کالایی را هراسناک کرده است، نه طبیعتِ آشکار آن در قالبِ انبوهِ کالاهای مصرفی است که هر یک نام و نشان و افسونِ مشخصی دارند، بلکه آن طبیعتِ ثانویهی پنهان است که به مثابهِ حوزهی ارزش، قانونهای عملکننده در پسِ نمایشِ ظاهریِ کالاها را تعیین میکند. تقابلِ مشخص و انتزاعی در بطنِ نظامِ سرمایهداری زمینهسازِ طیفی از ایدئولوژیها میشود. از جملهی آنهاست ایدئولوژیای که مشخص را میپرستد، ولی انتزاعی را متعلق به حوزهای اهریمنی میداند. این ایدئولوژی در کالاپرستیاش مدرن است، اما رمانتیسیسمی ضدِ مدرن را تبلیغ میکند که شر را فقط در “پول” میبیند. این ایدئولوژی وجودِ اجتماعی کالا را میپوشاند و پول را نه به مثابه نمودِ جنبهی ارزشیِ کالا، بلکه به مثابهی شاخصِ حوزهای انتزاعی در نظر میگیرد که در مقابلِ حوزهی مشخصِ تولید و مصرف قرار گرفته است و در آن اختلال میکند.[۱۳] یک کارکردِ ایدئولوژی تبدیلِ انتزاعی به مشخص است. مشخصِ مشخص همواره افراد و گروهها و گروهبندیهای سیاسی از جمله دولتها هستند. در ایدئولوژیِ نازیسم آن مشخصی که قدرتِ حوزهی انتزاعیِ بحرانانگیز را در دست دارد، یهودی است، انسانِ یهودی، نژادِ یهود، و گروهها، حزبها و دولتهایی که آلتِ دستِ یهود پنداشته میشوند.
۰۵ شهر آلمانی وورتسبورگ به سال ۱۹۴۲. یهودیان را به سمت ایستگاه قطار میبرند تا روانه اردوگاههای مرگ کنند.
توضیح و توجیه
در موردِ زمینههای بروزِ هولوکاست میتوان بسیار نوشت. میتوان مجموعهای از عاملهای دینی و غیرِ دینی، کهن و جدید، فکری و اجتماعی، و اقتصادی و سیاسی را برشمرد که هولوکاست را باعث شدند. با این کار میتوان نشان داد که طبیعی بود حادثهها چه جهتی بیابند، اما نمیتوان بر این مبنا همه چیز را توضیحپذیر پنداشت. عنصری وجود دارد که از فهمِ انسانی فراتر میرود، عنصری که در جریانِ پویش عاملها و ترکیبِ فاجعهآمیز آنها ایجاد شده و با هیچ تحلیلی نمیتوان بدان رسید. تحلیل پاسخگو نیست، چون فاجعه نتیجهی ترکیب است و ترکیب را نمیتوان بازسازی کرد، جون باید خود را در متن آن قرار داد و دریافت پیشبرندگانِ فاجعه چگونه از آن معجونِ نکبتبار برای پیشبردِ کار نیرو گرفتند، و نمیتوان خود را به قصدِ فهم به جای پیشبرندگانِ فاجعه گذاشت، چون در این صورت هماحساسی و به ناگزیر همدلی و همفکریای لازم میشود که در تصورِ انسانی با پرورشِ اخلاقیِ متعارف نمیگنجد. حادثههای معمولی را میتوان فهمید، بی آنکه با مشکلِ اتهام به همدلی مواجه شد. جهان، تاریخ و بودشی غیرِ اخلاقی دارد و ستم و قتل و غارت در منطقِ آن میگنجند. میفهمیم چرا فلان کس بهمان کس را کشت، میتوانیم زمینههای آن را توضیح دهیم و با این توضیح آن را موجه یا غیرموجه بدانیم. توضیح همیشه به ارزیابی از نظرِ موجه بودن منجر میشود. ولی فاجعههایی وجود دارند که پیشاپیش این ارزیابی را برنمیتابند و از این نظر در مسیرِ توضیحی که بخواهد به پرسشِ توجیه راه یابد، قرار نمیگیرند. هولوکاست چنین فاجعهای است.[۱۴] هولوکاست فاجعهی فاجعههاست چون فشردهی مجموعهای از رذالتهای پیشامدرن و مدرن است، دامنه و عمقی بیسابقه دارد و مشخصهاش این است که در آن گروهی از انسانها به خاطرِ نفسِ بودنشان محکوم به نابودی شدند، به خاطرِ نفس بودن، نه چگونه بودنی، که ممکن بود با تغییر در آن و با تسلیم شدن به خواستی از سوی گروهِ کینهورز از خطرِ نابودی رهایی یابند. قتلِ عامِ ارمنیها یه دستِ ترکها فاجعهای بزرگ است، ترکها اما ارمنیها را از دم تیغ نمیگذراندند، اگر ارمنیها به خواستههای آنان تسلیمِ مطلق میشدند. در موردِ هولاکوست موضعِ دینی و فکری و سیاسیِ یهودیان مطرح نبوده است. یهودی اگر مسیحی میشد و به عضویتِ حزبِ نازی هم درمیآمد، باز مشمولِ فرمانِ قتل بود. در هولوکاست ما با گسستی در جنسِ انسانی مواجه هستیم، نوعی از بشر میخواهد نوعی دیگر را از میان ببرد، بیتوجه به این که آحادِ آن چه فکر میکنند، چه ملیتی دارند، در چه سنی اند، در چه حالیاند. هولوکاست گسست در انسانیت است.[۱۵] از این نظر موضوعی است مربوط به کلِ انسانیت. این خطر، بروز کرده است و باز ممکن است بروز کند.
۰۶ کودکان یهودی در گتوی ورشو
باز بودن باب پژوهش
با وجودِ کنکاشهای فراوان از زاویههای گوناگون، هنوز بابِ پژوهش در موردِ هولوکاست باز است، نه فقط در زمینهی تفسیرِ دادهها، که کاری است همیشگی و هیچ نسلی و دورانی بینیاز از پرداختن به آن نخواهد بود، بلکه در زمینهی کشفِ دادههای تازه و پردازشِ دقیقترِ دادههای پیشین. بحث میانِ کاردانانِ علومِ انسانی در موردِ هولوکاست همواره گرم بوده است. در عرصهی بحث میان آنانی که حیثیتِ برشناختهی علمی دارند، در دانشگاههای معتبر تدریس میکنند و مقالههایشان در نشریههای معتبر و کتابهایشان توسطِ انتشاراتیهای معتبر چاپ میشوند، هیچ سخنی از انکارِ واقعیتِ هولوکاست در میان نیست. بحثها عمدتاً میروند بر سرِ تعیینِ وزنِ حادثه، دیدگاه یا فرد و گروهی خاص در آن توازنی که فاجعهزا شد و رخدادها را در مسیرِ شناختهشدهیشان انداخت. تفسیرِ کلِ فاجعه از ابتدا موضوعِ اختلاف بوده است. بهعنوانِ نمونه در بحثی که در نیمهی دومِ دههی ۱۹۸۰ در آلمان بالا گرفت و زیرِ عنوانِ مشخصِ چالشِ مورخان شهرت یافت، موضوع این بود که هولوکاست را باید بر چه زمینهای نشاند، آیا بایستی آن را حادثهای یگانه دید و ضمنِ توجه به پیشینهی آن ذاتش را کنشِ مطلق دانست، یا آن که باید آن را در ارتباط با رخدادهای دیگر گذاشت و آن را بهعنوانِ واکنش دید. بحث را ارنست نولته[۱۶] مورخِ آلمانی برانگیخت با طرحِ این نظر که هولوکاست واکنشی بوده است از سرِ وحشت به فاجعهای دیگر با انگیزهی تمامیتخواهِ مشابهی که در اردوگاههای استالینی تجسم یافته بوده است. سخنِ نولته از دلِ راستِ آلمان برمیآمد. نخستین واکنشِ پربازتاب در مقابلِ آن از آنِ یورگن هابرماس بود که راستگرایان را متهم به رفعِ بلا کرد از طریقِ تلاشی که به خرج میدادند که هولوکاست را واکنش بنمایند و صرفاً پاسخی بدانند به آفتی که به پندارِ آنان از آسیا میآمد و در آن خِطّه پیشتر فاجعهآفرین شده بود. همهی کسانی که بر این محور پیش رفتند، بر مسؤولیتِ تاریخیِ ملت آلمان تأکید میکردند و این که واکنشی جلوه دادنِ جنایتهای هیتلر مقدمهای است بر انداختنِ مسؤولیت بر دوشِ دیگران. در استدلالهای آنان تأکید بر بیهمتاییِ هولوکاست جای برجستهای داشت. راستگرایان در عوض به نمونههای دیگری از نسلکشی اشاره میکردند، مثلا به نمونهی قتلِ عامِ[۱۷] ارمنیان به دستِ ترکان. چپ در تلاشِ راستگرایان برای آوردنِ نمونههای مشابه عادی، جلوه دادنِ فاجعه را میدید.[۱۸] نمونهی دیگرِ از این بحثها بحثی است که کتابِ دانیل گُلدهاگن، سیاستپژوهِ تاریخنگارِ آمریکایی در پایانِ دههی ۱۹۹۰ برانگیخت. کتابِ گلدهاگن، کارگزارانِ ارادهمند هیتلر[۱۹] نام دارد و نویسنده در آن میکوشد ثابت کند که کارگزارانِ رژیم آدمهای بیارادهای نبودهاند که فقط دستورِ بالا را اجرا کنند؛ آنها از خود مایه میگذاشته و با میل و علاقه “جهودکُشی” میکردهاند. گلدهاگن برای اثباتِ نظرِ خود یک گردان از پلیسهای هامبورگ را که در لهستانِ اشغالشده مستقر شده بودند، برمیرسد و با استناد به نامههایی که اعضای آن برای خانوادههایشان فرستادهاند، روحیهی کاریِ آنان را بازمینماید. به نظرِ گلدهاگن هولوکاستی را که نازیسم برانگیخت، با یهودستیزیِ عمومیِ رایج در اروپا نمیتوان توضیح داد؛ آلمانیها یهودستیزیِ خاص خود را داشتهاند و با جدیتی که خاص خود آنهاست، این ستیز را پی گرفته و به حدِ آدمکشیِ صنعتیشده رساندهاند. در برابرِ گلدهاگن استدلال شده است که یهودستیزیِ آلمانی تفاوتی ذاتی با یهودستیزیِ رایج در اروپا از سدههای میانه ندارد و جدیت در آدمکشی را هم در آلمانیها میتوان دید و هم در همدستانِ آلمانیها از ملیتهای دیگر در منطقههای اشغالشده. به نظر منتقدان ریشهی فاجعهی آلمانی را باید در پویشی یافت که عاملهای فاجعهانگیز در آلمان در موقعیتی خاص یافتند. موضوعِ دیگری که کتابِ گلدهاگن آن را به بحثِ همگانی تبدیل کرد، موضوعِ تقصیرِ همگانی بود. در موردِ این موضوع حتا پیش از سقوطِ نازیها بحث آغاز شده است. بحث بر سر این است که آیا رواست در هنگامِ داوری دربارهی هولوکاست کلِ یک ملت را مسؤول و مقصر دانست.[۲۰]
۰۷ به سوی اردوگاههای مرگ سوار بر واگنهای مخصوص حمل حیوانات
در این مدتی که از سقوطِ نازیها میگذرد، نیازِ سیاسی و فرهنگی به چیرگی بر گذشته[۲۱] باعث شده است که در آلمان بحث در موردِ گذشته هیچگاه قطع نشود. در این کشور بر خلافِ ژاپن، که متحدِ آلمان در جنگِ جهانیِ دوم بود و فاجعههای بزرگی در آسیا برانگیخت، خطِ فراموش کردنِ گذشتهها غالب نشد و فرهنگِ یادآوری[۲۲]ای پرورانده شد که احترامِ جهانی را برانگیخت. یکی از ستونهای استوارسازِ دموکراسیِ جدیدِ آلمانی این فرهنگ است.
انکار
یادآوری در برابرِ دو گرایش مینشیند: یکی فراموشی و دیگری انکار. تا دو دهه پس از پایانِ جنگ گرایش به فراموشی در آلمان بسیار قوی بود. کمتر کسی مسؤولیت میپذیرفت و کمتر کسی پیشقدم میشد تا تصویرهای گذشته را در برابرِ چشمِ همگان بازبگشاید. اکثریت میگفتند: نمیدانستیم، نبودیم، نقشی نداشتیم، ندیدیم، نشنیدم؛ “اصلاً به ما چه مربط؟” با جنبشِ دانشجویی ۶۸ و خیزشِ فرزندان علیهِ پدران و مادران، پردهی فراموشی دریده شد.[۲۳] دانشجویان رو به نسل گذشته کردند و گفتند: شما مسؤول بودهاید، حتا در این که اگر به راستی ندیده و نشنیده باشید. این دوران، دورانِ رویکرد به اندیشمندانِ انتقادگر است. در آن نسلِ تازهای از اندیشمندان پروریده شدند که به استوارگردیِ اندیشهی انتقادیِ آزادیخواه نه تنها در آلمان بلکه در کلِ جهان یاری رساندند. اندیشمندی چون یورگن هابرماس پروریدهی این دوران است. فکرِ او فرآوردهی فرهنگِ یادآوری و پیشبرندهی آن است.
۰۸ در گتوها انسانها دسته دسته میمردند، بر اثر گرسنگی و بیماریهای همه