ایمپالای سرخ

دلم برای  خردمند خیلی تنگ شده بود. این بار منتظر تلفن‌اش نشدم و عذرخواهی از رفیق نیمه‌راه بودم را بهانه کردم و زنگ زدم.

سراپا شود بودم و شیدایی. تمامی کمات و عبارات و کنایات عاشقانه‌ی تاریخ ادبیات در ذهنم آماده‌ی ریخته‌‌شدن به بیرون بود.

توده‌‌ی عظیمی مواد مذاب جمع کرده بودم تا فوران آن، جزیره‌ای بزرگ از دل زمین برافزارم و دل آب‌های اقیانوس آرام هستی‌ام را بارور از زمینی کنم که به اندک مدت می‌توانست جنگلی بکر و دست‌نخورده را برویاند.

من اینچنین خودم را به هستی انسانی‌ام متعهد می‌دیدم که حاصل مهرورزی‌ام را تقدیم کل هستی کنم و آن را چون گنج قارون در هزارتوهای زیرزمین  پنهان نکنم.

حالا او را یافته بودم. کم‌حرف و آرام. دلش در دست‌اش بود؛ اما آن‌چنان محکم می‌فردش که قطرات خون آن را می‌تواستی ببینی. از هدیه کردن آن ابا داشت.

دل می‌تپید. زاری می‌کرد و عقل او، ترس او، شرم او  و عادات و خاطراتش، مرا و دل بیجاره‌ام را به آستانه‌ی انتظاری پایان‌ناپذیر نشانده بود.

اما به رغم تلاشم برای جلب توجهش، جدالی پنهان بین ما  درگرفته بود…

impala

برگرفته از رمان «ایمپالای سرخ»؛ نوشته‌ی خانم بنفشه حجازی

نشر افراز – چاپ دوم – 1390

قیمت = 6600 تومان

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *