صنعت نفت به چند مشخصه در سطح کشور معروف است (به درست و غلط بودن آنها کاری ندارم). مثلاً به انضباط، حقوق مناسب و بالا، رعایت سلسلهمراتب و خیلی مشخصههای دیگر.
در میان اینها یکی از مهمترین ویژگیها، همانا نوع استخدام است. با وجودی که اکنون انواع و اقسام روابط استخدامی برقرار است اما پرسنل وزارت نفت از گذشته تا کنون از واژهی «شرکتی» برای اشاره به نوع استخدام رسمی اشاره میکنند.
این دوگانه در قالب «شرکتی/غیرشرکتی» یا همان «رسمی/غیررسمی» همواره وجود داشته است.
اتفاقاً هرکسی که از بیرون به داخل این صنعت آمد، سعی کرد یک بخش از این مشخصهها را نابود کند و الحق که همهی آنها موفق شدند.
اما تمایز شرکتی/غیرشرکتی همچنان پابرجاست و این فرهنگ سازمانی وزارت نفت هنوز نابود نشده است.
در پاییز 1395 که مقارن با معرفی مدیرکل جدید برای وزارت نفت بود، تقریباً شکی نبود که امکان انتصاب یک غیرشرکتی وجود ندارد.
اما انتصاب کسری نوری غافلگیرکننده بود. شخصی به این مقام رسید که شرکتی نبود.
من به عنوان یک شرکتی از این انتصاب متعجب شدم و بدیهی بود در ابتدا نسبت به آن گارد داشته باشم.
این در حالی بود که در مقطع انتصاب ایشان، تقریباً بیشتر مناسبات عادی و اداری در این اداره به قهقرا رفته بود:
– سلسلهمراتب وجود نداشت و هرکسی مستقیماً با بالاترین مقام سازمان ارتباط میگرفت.
رؤسا و مسئولان واحدها نمیدانستند که زیردستانشان چه گزارشی به راس سازمان میدهند و چه گفتوگوهایی در چه موضوعاتی بین زیردستان و او مبادله میشد.
– بالاترین مقام نیز از این روش استقبال میکرد. در یک سازمان سالم، این اقدام قاعدتاً باید همراه با توبیخ آنان باشد.
– کارمندان دائماً در هراس به سر میبردند. معلوم نبود چه کسی ممکن است هزار دروغ و راست را برعلیه آنها سر هم کرده باشد. این هراس دائمی موجب تشویش خاطر کارکنان و مسئولان و رؤسای واحدها شده بود.
– هیچگونه اعتمادی بین بالاترین مقام سازمان و کارکنان وجود نداشت. عدهی اندکی (کمتر از انگشتان یک دست) بودند که مورد اعتماد بودند. هر اظهارنظر، درخواست و گزارش و مکتوب از سوی این عده کاملاً درست فرض شده ولی برای سایرین چنین نبود.
به همین خاطر این عدهی معدود میتوانستند سرنوشت افراد را در دست گرفته و احیاناً طومار زندگی اداری سایرین را در هم بپیچند. از این دست موارد اتفاق افتاده بود.
این عوامل در کنار برخی دیگر باعث شده بود که نوعی اضطراب و ناراحتی و ناخشنودی در میان قاطبه کارکنان پدید آید.
هر روز ترس از این بود که چه کسی ممکن است برعلیه تو بدگویی کرده باشد و به دردسر بیفتی. حضور در اداره هراسآور و ناآرام بود.
بدیهی است در این شرایط امید میرفت که مدیرکل جدید در قامت یک شرکتی اصیل، این مشکلات را برطرف کند. اما معرفی مدیرکل جدید آب سردی بر روی همهی انتظارات بود.
اولین اقدام من تندادن به بیخیالی بود. امیدواری به بهبود از دست رفته بود. پس بهتر است همینگونه کجدار و مریز جلو بروم.
با وجود همهی اینها اما دیسیپلینها و مقررات اداری از همه چیز مهمتر بود. هیچوقت نه مدیرکل جدید سراغ من را گرفت و نه من نزد او رفتم.
اما به دنبال یک واقعهی خاص متوجه شدم که این عدم حضور به معنای بازشدن راه هرگونه قضاوت از سوی دیگران است.
در اولین دیدار (که پس از حدود 6 ماه از انتصاب ایشان بود) متوجه شدم که واقعاً چنین است. این واقعه در واقع افتتاح باب آشنایی من با مدیرکل جدید بود.
آنچه از پاییز 1395 تا کنون در اداره کل روابط عمومی اتفاق افتاده است را همهی همکاران میدانند. نیاز به تکرار من نیست
اما تصمیم دارم در این واپسین روزهایی که کسری نوری در این سمت است، چند ویژگی خاص او را از منظر خودم بیان کنم.
اصراری ندارم کسی با من موافقت کند و نیاز به موافقت کسی هم ندارم اما لازم دیدم بهخاطر آثار متفاوتی که حضور او در این اداره داشت، این موارد را ثبت کنم.
او امروز خداحافظی کرد. این را بدان جهت گفتم که هیچ انتفاع و یا سود مالی و اداری از این سخنان به من نمیرسد.
این یک دلنوشتهی شخصی در تقدیر از مردی است که دوستش داشتم و دارم.
کسری نوری یک روزنامهنگار بود. وقتی اینجا آمد روزنامهنگار بود و همچنان روزنامهنگار باقی خواهد ماند.
روزنامهنگار بدان معنا که حس کنجکاوی و ذهن پرسشگر داشت. کشف وقایع و اطمینان از صحت خبرها برای او مهم بود. پاسخگو و مسئولیتپذیر بود.
به همین خاطر اگر کسی پیش او از دیگران بد میگفت، به همین راحتی قبول نمیکرد. از این رو به شدت از حجم بدگوییها و پروندهسازیهای دیگران علیه همدیگر کاسته شد.
سپس آرامش و نظم حکمفرما شد. بعد از سالها ناامنی، این آرامش واقعاً مغتنم بود.
او کلنگر بود. بدین معنا که شاید بنا بر مصالح تن به انجام کاری نمیداد؛ اما منطق پشت آن را توضیح میداد.
این باعث میشد که باورپذیر باشد و فرآیند اقناع در نزد کارکنان شکل بگیرد.
در کنار آن، مهارتهای ارتباطی او به پشتوانهی سالها کار حرفهای در عرصهی روزنامهنگاری عملاً این اطمینان را ایجاد میکرد که هرگونه مصلحت خفیه و مشکوک نمیتواند مانعی بر سر راه انجام کارها باشد. من این را بارها تجربهکردهام.
خلاصه کنم:
کسری نوری اهل اعتماد بود. این اعتماد ناشی از حرفهای بودن و اعتماد به نفس خودش بود. به من اعتماد کرد.
من همواره به خاطر گوشهگیر بودن و رعایت سلسلهمراتب اداری، هیچ ارتباطی با مدیرکل نداشتهام. اگر نیاز به دیدار بوده، مدیرکل تشخیص داده که به دیدار او بروم نه اینکه من به هر بهانهای نزد او بروم.
با این حال تشخیص داد که به من اطمینان کند و وظیفهی مشخصی را به من واگذار کرد.
این وظیفهی خطیری بود و من اخلاقاً میبایستی کاری کنم تا این اطمینان پابرجا مانده و خدشهدار نشود.
تا این لحظه سخن یا نوشتهای از او ندیدم که حاکی از خدشه به این اطمینان باشد.
از این بابت خوشحالم.
نمیتوانم برای او در ادامهی مسیر کار حرفهای، چیزی جز موفقیت و سلامت آرزو کنم.