یکی از روزنامهنگاران قدیمی در صفحهی فیسبوک خودش به مناسبت روز خبرنگار، چند جملهای هم نوشته بود بدین مضمون که:
❊روز خبرنگاران با مرگ گره خورده است و این برای من پر معناست، هر جا سانسور دیوار می گذارد جلوی اطلاع رسانی آزاد روز خبرنگار روز مبارکی نیست برای من
❊ تا همکاران ما در زندان اند روز خبرنگار روز مبارکی نیست برای من
❊ تا همکاران جوان من غم معیشت دارند و بیکارند و در بدر یک شغل با حداقل دستمزد و حداقلی حرمت روز خبرنگار روز مبارکی نیست برای من
❊ تا انجمن صنفی روزنامه نگاران پلمب باشد روز خبرنگار روز مبارکی نیست برای من
❊ شرکت در هر مراسم رسمیت یافته که از آزادی همکاران مان و بازگشایی انجمن صنفی سخنی گفته نشود توهین به شعور خود می دانم و از شرکت در آن سر باز می زنم ….
به اظهارات این پیشکسوت عزیز احترام میگذارم و دغدغههای او را درک میکنم.
اما در عین حال معتقدم این رویگردانی دقیقاً همان نوع نگرشی است که حامیان «سانسور» تمایل به ترویج آن دارند.
وقتی اوضاع کاری به مصداقی از «همهچی آرومه» باشد ؛ آنوقت هرگونه حرکت جمعی و صنفی هم واحد چه خصوصیت خاص و برجستهای خواهد بود که همهی ما باید منتظرش باشیم؟
به عبارت دیگر مهم آن است در همین وضعیت فعلی که تقریباً تمام امکانات از جماعت روزنامهنگار سلب شده است، خودمان احساس مسئولیت و تعهد برای تحقق اهداف مشترک را داشته باشیم.
اساساً حرکتهای جمعی در ایران؛ موفقیتهای چندانی از حیث حصول به نتیجه نبودهاند.
حال اگر این شیوه یا شیوههای جمعی در راستای نفی و یا اعتراض به سیاستهای خاصی طرحریزی شده باشد، آنوقت موضوع را واجد جنبههای امنیتی و سیاسی و پیچیدهای کرده که احتمال هزینهدارشدن و ناموفقبودن آنها را ازدیاد بخشیده و بالطبع مشارکت کمتری را به سوی خود جلب خواهد کرد.
در همین رابطه، حتی نگاه صنفی نیز نتوانسته است عامل همگرایی مناسبی برای جمعاندیشی اعتراضی (البته از نوع مسالمتآمیز آن) باشد.
حالا فرض کنید که در این اوضاع و احوال، خود ما روزنامهنگاران هم مروج سرخوردگی و ناراحتی و یاس و بددلی باشیم.
قرار نیست که همیشه شرایط موجود به کام ما باشد …
و از طرف دیگر قرار نیست که وقتی در شرایط نامناسبی قرار داریم، زمین و زمان را لعنت بفرستیم و حسرت روزهای خوب را در سر بپرورانیم ….
به هر تقدیر معتقدم که بازتعریف اوضاع جاری به مثابهی «دوری از واقعیتها» و «خیال خام پختن» است … و نتیجهای جز انزوا و سرخوردگی بیشتری برای ما ندارد.
لذا برعکس این روزنامهنگار باسابقه، من فکر میکنم که باید این روز را با شور و هیجان بیشتری برگزار کنیم … به همدیگر این روز را تبریک بگوییم …
یک جورهایی به زن و شوهرها بفهمانیم که برای این روز برای همسر روزنامهنگارشان، یک کادو بخرند ….
به پدر و مادر و خواهر و برادر همکارهایمان خبر بدهیم که یادشان نرود این روز را تبریک بگویند.
در تمامی مراسمی که به همین منظور برگزار میشود؛ شرکت کنیم … اگر هدیهای از هر مرجع و مقامی برای ما ارسال شد؛ آن را قبول کنیم …
و خلاصه هر کار و عملی که شور و هیچان و اهمیت این روز را بیشتر کند …
اینها همه هیچ منافاتی ندارد که به یاد آن همکار زندانیمان نیستیم … نخیر؛ این دو تا هیچ ربطی به هم ندارند …
افتادن در وادی غم و حسرت و بیتفاوتی، دقیقاً همان چیزی است که «آنها» از ما میخواهند ….
این داغ را به دل آنها بگذاریم…