بالاخره نمایش «دربارهی ال.ای» بعد از پنج هفته اکران، فردا (جمعه ۲۵ اسفند) از صحنه پایین میآید.
حالا فرصت مناسبی است که به دور از دغدغههای متعارف، به مصداق «هیچ آداب و ترتیبی مجوی» چند خطی دلنوشته در مورد این نمایش بنویسم.
۱ – نمایش دربارهی ال.ای در واقع اولین تجربهی من در حوزهی تئاتر به عنوان «مدیر تولید» بود.
در اینجا کاری ندارم که وظایف یک مدیر تولید چیست. اما باید بگویم که در این نمایش، واقعاً بیشتر عوامل هرکدام در هر قسمتی که از توان آنها برمیآمد، فعالیت کردند.
مثلاً خود من علاوه بر مدیریت تولید، ظرفها و فنجانهای چای بچهها را میشستم … جاروکشی کردم …. تی کشیدم … آشغالها را کیسه کردم … بلیط فروختم … به مسئول صحنه در جابهجایی اکسسوار کمک کردم … و خیلی کارهای دیگر.
نه تنها بابت این کارها ناراحت نیستم؛ بلکه افتخار هم میکنم که کمک هرچند کوچکی به تئاتر کشور کردهام.
۲ – خیلی از عزیزانی که در این نمایش با ما همکاری کردند هم، اولین تجربهی حرفهای تئاتری خود را پشت سر میگذاشتند (چند تا از بازیگرها و عوامل)
۳ – تئاتر غیردولتی در ایران، از بنبهی مالی و توان اقتصادی مناسبی برخوردار نیست. ما در این نمایش هیچ اسپانسر دولتی و غیردولتی نداشتیم. به عبارت دیگر به طور کامل وابسته به «بلیطفروشی» بودیم. بودجهی کافی هم برای تبلیغهای آنچنانی نداشتیم.
در این میان، فقط امید به استقبال عامهی مردم داشتیم.
۴ – به طور عمومی، تخفیفهایی برای عموم مردم و برخی گروههای خاص پیشبینی میشود.
مثلاً در سه روز اول هفته (که روزهای کمفروش تئاتر است)، تخفیفهایی قائل میشوند و یا برای دانشجویان در روزهای خاصی بلیط نیم بها اختصاص میدهند.
برای همکارانام تخفیف ۳۰ درصدی قائل شدیم (یعنی بلیط ۱۵ هزار تومانی را به قیمت ۱۰ هزار تومان در اختیار همکاران قرار دادم). برای دانشجویان هم در روز شنبه بلیط نیمبها و در سه روز اول هفته بلیط با ۳۰ درصد تخفیف در نظر گرفته شده بود.
همهی این فعالیتها برای این بوده که «مردم عادی»، بتوانند به دیدن این نمایش بیایند.
۵ – به سایر بچهها کاری ندارم… اما واقعاً انتظارات من بیهوده بود … فکر میکردم حداقل به خاطر من هم که شده، از طرف فامیل و همکاران و دوستان حقیقی و مجازی استقبال خوبی به عمل خواهد آمد! … اما این اتفاق نیفتاد.
از بین همکارانام فقط سه تا بلیط فروختیم! …. از بین دوستان مجازی و حقیقی هم متاسفانه فقط یکی از دوستان با خانوادهاش آمد! …. از فامیل هم فقط چهار نفر آمدند!
خب! نگاه کنید تعداد friend هایی که در فیسبوک قربانصدقهی هم میرویم و یکدیگر را «لایکباران» میکنیم چقدر است؟!
واقعاً ما جه شناختی از همدیگر داریم؟ … و چرا هیچکس حاضر نیست دوستاش را در این شرایط حمایت کند؟ …
کافی است در مورد گربهی توی سطل آشغال کوجه مان مطلبی در فیسبوک منتشر کنیم … آن وقت صد تا like و کامنت و از اینچیزها دریافت میکنیم….
یادم هست که یکی از همکاران برای دیدن نمایش ما آمد …. نمایش را دید و در فیسبوکاش مطلبی در تعریف آن نوشت …
همان روز یکی دیگر از همکاران ذیل همان مطلب، با طعنه و هجو نوشت که: «من از طرف تمام همکاران از تو تشکر میکنم»!
من این را میفهمم که ممکن است یک نفر از تئاتر خوشش نیاید … و یا اصلاً حوصلهی دیدن یک نمایش را نداشته باشد … و یا پول نداشته باشد که بخواهد خرج تئاتر بکند …. اما این را نمیتوانم بفهمم که چرا با هجو و طعنه، اینچنین «متلکپرانی» میکند؟
به هر حال قصد گلهگذاری ندارم … بالاخره هر آدمی یک اخلاقی دارد ….
۶ – نمایش ما حدود پنج هفته بر روی صحنه بود …. قبل از آن هم حدود دو ماه بهعنوان مراحل پیشتولید و تمرین و آمادهسازی و تدارکات طول کشیده است … بنابراین جمعاً حدود سه ماه برای این نمایش زحمت کشیده شده است.
تصور کنید بازیگری را که مدت سه ماه از تمام توان و انرژی و عاطفهاش برای اجرای این نمایش استفاده کرده است … این بازیگر میتوانست با حضور در یک فیلم تلویزیونی ساده، مبلغی پول بسازد …. اما به خاطر علایق شخصی، از خیر آن پول گذشت و وقت خود را برای اجرای نمایش تئاتر مصروف کرد …
بیانصافی است که اگر در پایان این سه ماه، چیز قابلتوجهی دست او را نگیرد ….
و تازه غیر از بازیگرها، خیلی از عوامل هم بودند که پابهپای بازیگرها زحمت کشیدند و عرق ریختند و از جسم و جان مایه گذاشتند و …..
۷- با خیلیها در مورد وضعیت اقتصادی تئاتر کشورمان صحبت کردم (البته از بین عامهی مردم) … بیشتر آنها میخواهند یکجوری موضوع را به متولیان فرهنگی کشور نسبت بدهند … البته تا حدودی حق دارند اما اینطور نیست که همهی کمکاریهای مردم را هم به دولت و سیاستگزاران فرهنگی نسبت داد.
مثلاً آدمی که از ساعت ۶ بعدازظهر تا ۱۲ شب، تمام وقت خود را پای سریالهای تلویزیون خودمان و یا سریال «حریم سلطان» و «ایزل» و «از بوسه تا عشق» و «فارسی۱» یا فعالیت در فیسبوک و دوستیابی و بذل «لایک» و «کامنت» میگذراند، چه صلاحیتی در قضاوت عملکرد مسئولان فرهنگی کشور دارد؟
۸ – این تجربه را دوست داشتم … نفسکشیدن در فضای تئاتر، آدم را سر حال میآورد … انرژی میدهد …. بیحالی را میتاراند …. و سرزنده میکند.
من اطلاعات زیادی در مورد وضعیت تئاتر در سایر کشورها ندارم، اما به عنوان یک مخاطب جدی تئاتر در ایران، احساس میکنم که تئاتر ما، بسیار کمتوقع، ساده (به لحاظ جنبهی مواجههای آن) و «زنده» است.
۹ – لازم است از برخی افرادی که در این پروژه با آنها آشنا شدهام تشکر کنم …
از راست به چپ:
ندا هرندی (منشی صحنه) – پویا نعمتاللهی (مدیر تولید) – سامان بیرقی (تهیهکننده) – بهزاد مرتضوی (کارگردان و بازیگر)
از تورج لقمانیپور (دستیار کارگردان) که جدیت و همیت ایشان را (به رغم اخلاق نسبتاً تند) دوست داشتم … آقای لقمانیپور هم از آن دسته دوستانی بودند که در این نمایش، علاوه بر وظیفهی دستیاری کارگردان، فعالیتهای جانبی دیگری هم داشتند، منجمله مدیریت گیشه و فروشهای حضوری و اینترنتی (که به جرات میتوانم بگویم کار سنگین و پرخطری است؛ چرا که خودم در جندین روز مسئول فروش گیشه برای این نمایش و چند تا نمایش دیگر بودهام و به استرس و اضطراب این کار واقف هستم).
هرچند آقای لقمانیپور به نظر من آدم قابلاحترامی است، اما فکر میکنم اگر رکگویی و صراحت مفرط خود را کمی تعدیل کند، واقعاً به چهرهی منتخب من در این نمایش تبدیل میشود … البته اشتباه نشود … شاید برخی وقتها، کارگردان و تهیهکننده نباید «انعطاف بیش از اندازه» نشان بدهند …. کار و رفاقت هرکدام به جای خود … اولویت با کدام است را هم نمیدانم!
از ندا هرندی (منشی صحنه) که زحمات زیادی را کشید و علاوه بر وظایف یک منشی صحنه، هر روز در اطاق فرمان مجبور بود نمایش را به طور کامل نگاه کند …. واقعاً با این جثهی کوچک، توان شگفتانگیزی دارد….
از بهزاد مرتضوی (کارگردان) و مدیر تماشاخانهی پارین که فرصت حضور در این نمایش را به من داد ….
و البته دوستان دیگری هم بودند که ذکر اسم آنها باعث اطالهی کلام میشود…
در کنار اینها البته یک سری آدمها در این نمایش بودند که فقط نقش «باری به هر جهت» داشتند و به دلایلی اسمشان در شناسنامهی این نمایش ثبت شد. از آنها و توقعات ریز و درشتشان خوشم نمیآید!
سخن به درازا کشیده است ….
فقط یک نکتهی دیگر:
۱۰ – با وجود همهی زحمتهایی که برای این کار کشیدم، اما دو تا نکتهی خیلی بزرگ و ارزشمند آموختم:
نکتهی اول: روی کمک و حمایت هیچ کس (حتی خانواده و دوستان نزدیکام) حساب نکنم.
نکتهی دوم : آدمها را بهتر شناختم … حتی آنها که دائم در وبلاگها و فیس بوکشان داعیهدار فرهنگ و هنر و روشنفکری! و روشنگری! و اصلاح امور و … هستند
فکر کنم در حالت معمولی برای آموختن و فهم این دو تا نکته، باید بهای خیلی بیشتری میپرداختم.
سلام
پویا جان دست مریزاد
اگر بدونی چقدر دوست داشتم بیام ببینم این نمایش رو
اما حیف که بخت یاری نکرد
حسرت خوردم
اما دست شما و بقیه دست اندرکاران درد نکنه
موفق و پیروز باشید و به امید دیدار
[پاسخ]
پویا نعمت الهی عزیز:
یکی از اندک اتفاقات خوبی که در این کار برایم افتاد آشنایی با دوست گلی چون شما بود که این اتفاق را مقتنم و عزیز میشمرم و تشکر میکنم از این که چنان موشکافانه تمام نظرات قلبی خود را ابراز نمودید.
از این که در مورد بنده اظهار لطف کرده و نقدم کردید صمیمانه تشکر میکنم و در راستای هر چه بهتر شدن قدم خاهم برداشت…
به امید همکاریهای بیشتر و خلق خاطرات سفید و شیرین تر…
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ فروردین 6ام, 1392 17:39:
جناب لقمانیپو عزیزم
سلام.
من هم خوشحالم که دوست هن مندی چون شما را یافتهام.
ناکفته نماند که منتظر نیمهی فرورئین هستم برای تماشای نمایش شما
تشکر میکنم
[پاسخ]
خسته نباشید
[پاسخ]