امروز یکی از کارکنان سادهدل و کمسواد در محل کارمان تعریف میکرد که یکی از همسایگان آنها به خاطر آزادی جومونگ، آش رشتهی نذری پخته و بین اهالی محل تقسیم کرده است.
قبلا هم جریان مشابهی را به نقل از یکی دوستان در مورد سریال «پیتون پلیس» نقل کرده بودم که حالا با این جریان امروز، دیگر یقین کردم که حرف آن دوستمان هم درست بوده.
اکنون دیگر مشخص است که کشور کره با این سریالهای خوشساخت، سعی در ایجاد تاریخ مدون و مصور از گذشتهی خود دارد. از نظر اینان، هر چیز کوچک و کماهمیت، قابلیت تبدیل شدن به یک واقعیت تاریخی (حتی در قالب افسانه) را هم دارد. البته به نظر من، فرقی نمیکند که افسانه باشد یا واقعیت (و یا ترکیبی از این دو)؛ بلکه مهم آن است که یک پیشینهی تاریخی پدید آید.
نکتهی مهم در این میانه، همانا توجه به جذابیتهای بصری و استفاده از عنصر دراماتییزهی عشق است.
به قول یکی از دوستان، چیزی در این سریالها وجود دارد که در هیچ سینمای دیگری پیدا نمیشود.
در آثار تصویری آنها، عاشقانی وجود دارند که انگار از یک مدینهی فاضله آمدهاند. عشقی جریان دارد که شبیه عشق و عاشقیهای روزمره نیست. عشقهایی که در فاصله نوشیدن دو استکان چای شروع و تمام نمیشود. صبوری افسانهای در آن موج میزند. عشقها فرصت میکنند پیش از آنکه دچار روزمرهگی شوند، پیش از آنکه اسیر حاشیههای لاجرم بشوند ، ریشه دهند و به قلب هم نفوذ کنند. فرصت میکنند درون هم را ببینند. در شرایط همدیگر را محک بزنند و در تمام این مدت در تمنای وصال بمانند و در راه عشقشان پرهیز کنند.
مشخصاً حس کردن چنین رابطهای در یک اثر تصویری برای خیلیها کافی است که زمانشان را صرف دیدن اینچنین محصولاتی کنند.
اما سوال این است که آیا همین واقعیتها هم در جامعهی کرهایها به همین شکل بروز مییابد؟
حالا در مورد تاریخ خودمان، حتما شما هم شنیدهاید که مفاخر تاریخی و هنری خودمان را متعلق به «جباران تاریخ ایران» نامیدهاند.