ازش پرسیدم:
«آشغال! چهکار میکنی که هیچکس، حتی وقتی میفهمد چه مادربهخطایی هستی باز هم بهکلی ولت نمیکند؟»
بدون آنکه زیاد فکر کند گفت:
هیچوقت زنها را دستکم نمیگیرم. هیچوقت فکر نمیکنم دست بالا را دارم. با اجازهی شما؛ یگانهترین راز همین است و صد البته نشان نداناش.
چیزی که نشان میدهم، بینیازی است؛ فرّار بودن است؛ این است که با هر حرکت اشتباه ممکن است بروم و دیگر برنگردم.کاملاً واضح است که باید شایستهی این ترس باشم. پس باید خوب باشم. عالی باشم. اگر هم نباشم؛ باید بازیاش را عالی دربیاورم.
گفتم: « آن وقت چهجوری میشود این جادوی عالیبودن حضرتعالی؛ لو نمیرود؟»
گفت:
حواسم هست خودخواهی سطح پایین نداشته باشم. یکطور خودخواهی متعالی هست که نتیجهی ترس از تنهایی است. این شکلی که خودخواه باشی، خودبهخود عالی میشوی.
معنای دیگرش همیشه بهدردبخور بودن است. اینجوری هیچوقت دوروبرت خالی نیست. البته باید کسی را پیدا کنی که شایستهی این بازی باشد. که ارزش داشته باشد همیشه و در هر حال برایش بهدردبخور باشی. خوشبختانه برخلاف مردها، بین زنها پر است از اینطور آدمها…»
برگرفته از کتاب «شب ممکن» نوشتهی آقای محمدحسن شهسواری
نشر چشمه – 1388