جلیل صفربیگی را از طریق وبلاگش شناختم. خبر انتشار مجدد مجموعهی رباعیهایش را هم در همان وبلاگ دیدم. وقتی در وبلاگ کامنت گذاشتم و آدرسم را دادم، با حیرت در عرض کمتر از یک هفته دیدم که کتابها را برایم فرستاده.
شرمندهاش شدم و البته با اجازهاش دو سه تا از رباعیهایش را از کتاب «کمکم کلمه میشوم» در همینجا روایت میکنم.
————————
خوب و بد اشتباه را بگذارید
شیطان و من و گناه را بگذارید
میخواهم از این به بعد، آدم باشم
لطفا سر من کلاه را بگذارید
———————-
بگذار که عشق در تو دیدی بزند
در باور بستهات، کلیدی بزند
اسرار زبان عشق را یاد بگیر
بگذار دلت حرف جدیدی بزند
——————–
داریم میان چالهها میگذریم
در دور و بر تفالهها میگردیم
چون گربه به دنبال خوراکیمانده
عمری است سر زبالهها میگردیم
——————-
در اوج یقین اگرچه تردیدی هست
در هر قفسی، کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب یعنی…
توی چمدان ماه، خورشیدی هست