من به عنوان یک مخاطب عام ادبیات، عادتهای مخصوص به خودم را داشتم …
مثلاً بیشتر دوست داشتم کارهای جدید و «بهروز» ادبیات را بخوانم …. همیشه در جریان اخبار روز قرار داشتم و تازههای نشر را هم زیر نظر میگرفتم و حتیالامکان آثار موردنظرم را تهیه میکردم ….
باید اعتراف کنم که در این میان، نگاه من به بزرگان ادبیات معاصر، یک نگاه توام با انفعال بوده است.
یعنی مثلاً از محمود دولتآبادی صرفاً همان کلیدر را در سالهای قبل خوانده بودم و در این جند سال اگر کار جدیدی از او درمیآمد، قاعدتاً آنها را هم میخواندم (نون نوشتن و میم و آن دیگران و ….)
منظورم این است که هیچوقت از عقبهای که دولتآبادی را «دولتآبادی» کرده بود، خبر چندانی نداشتم و آشنایی من با آن آثار، در حد محفوظات و اطلاعات عمومی شفاهی بوده است (یعنی چیزی در حد اینکه چه آثاری را در گذشته نوشته است) …
اما هیچوقت به خودم زحمت نداده بودم که نگاهی به آن آثار بیندازم ….
هفتهی قبل رفتم به کتابفروشی چشمه (کریمخان) … کار جدید ایرانی نیامده بود …
نمیخواستم دستخالی هم برگردم …. به آقای حقیقت گفتم که کار قدیمی خوب چی داری؟
گفت که «کارنامهی سپنج» درآمده است …. میدانستم مجموعهی آثار دولتآبادی است ….
از زور ناچاری، این مجموعه را که شامل 10 جلد آثار قدیمی ایشان است، خریدم …
الان حدود یک هفته است که درگیر خواندن این کتابها هستم …
و تازه دارم میفهمم که چرا دولتآبادی، «دولتآبادی» است … سؤال این است که چرا این همه از این عقبه غافل بودهام؟ ….
و اسم خودم را هم مخاطب ادبیات گذاشتهام! ….