داستان قو در ادبیات معاصر ما – خصوصا بعد از شعر معروف دكتر حمیدی شیرازی – رنگ و بوی تازه ای گرفت و خیلی از شعرا برای توصیف زیبایی های مورد نظرشان از قو استفاده كردند . واقعا هم عجیب است كه این حیوان زیبا چرا تا این اواخر ، مهجور مانده بود .
در افسانهها و ادبیات یونان آمده استكه اسطورهای به نام (زئوس) عاشق ( لد ا ) ملكهاسپارتا شد. این ملكه زنی بسیار زیبا بود و زئوسهر چه تلاش برای بهدست آوردن عشق او كرد،موفق نشد. از این رو خود را به شكل یك قو درآورد و این قو آنقدر زیبا بود كه ملكه عاشق آنشد و او نیز به قو تبدیل شد. بعد از آن ملكه تخمگذاشت و از آن تخم دو بچه بسیار زیبا به دنیاآمدند كه یكی ( دیوسس) و دیگری (هلن) بود. ازاین رو یك صورت فلكی به نام( زیوس) برایجشن گرفتن عشق زبوس تشكیل شد. میگویند زبوس كه به صورت قو بود هیچگاه به شكل اولیهخود در نیامد و آنقدر در دریا ماند تا بالاخره درمیان امواج دریا و تنهایی، بادنیا خداحافظی كرد…
اما داستان دیگری هم هست كه بیانگر این حكایت است كه پسر(نپتون) به صورت قو بود اما توسط (آشیل) خفهشد و نپتون برای جاودانگی پسرش، او را دوبارهبه صورت یك قو زنده كرد و پس از مدتی این قودر تنهایی و پیری به گوشهای از دریا پناه برد وناپدید شد. اما در افسانههای یونان آمده است كهاین قو در آسمان جا گرفته و صور فلكی( زیوس) را تشكیل داد…
یك افسانه دیگر درباره مرگ قو در میانیونانیان وجود دارد. در یكی از داستانها آمدهنمسیس) یكی از معشوقههای زئوس بوده كهزئوس شیفته او شده بود ولی نمسیس علاقهای بهاو نداشت و همیشه سعی داشت از دست اوفراركند. پس خود را به شكل یك غاز در آورد. ازسویی دیگر زبوس نیز برای دستیابی به نمسیسخود را به شكل قو در آورد و باهم ازدواج كردندو بعد نمسیس شروع به تخم گذاشتن كرد و هلن ازاین تخم بیرون آمد. زئوس پس از تولد این الههیونانیان خلوت گزید و به گوشهای از دریا رفتوسپس در میان امواج دریا گم شد .
همه اینها را گفتم تا عکس بسیار جالبی را به شما نشان دهم که یک قوی یخزده در یکی از دریاچه های روسیه است .
من هم به روایت حمیدی شیرازی معتقدم که این قوی زیبا حتما در همین دریاچه ؛ عاشقی کرد و در همین جا هم مرد .
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشنید كه موجی
رود گوشهای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل میسراید
كه خود در میان غزلها بمیرد
گروهی برآنند كاین مرغ زیبا
كجا عاشقی كرد، آنجا بمیرد.
شب مرگ از بیم، آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نكته گیرم كه باور نكردم
ندیدم كه قویی به صحرا بمیرد
چوروزی از آغوش دریا برآید
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی، آغوش وا كن
كه میخواهد این قوی تنها بمیرد