نمایشی است به نویسندگی کارگردانی آقای سهیل بیرقی و بازی: عمار تفتی، اندیشه فولادوند و عاطفه نوری.
سه نفر در یک زمان واحد، در چالهای گرفتار آمدهاند. به تدریح با گذشتهی این اشخاص آشنا میشویم.
یکی از مباحث مهم در فرآیند تولید یک اثر با مایههای نمایشی، این است که چینش موقعیتها به طور منطقی و با روال دراماتیک و مطابق کارکردهای روایی، به طور صحیح در خدمت اثر قرار بگیرد.
در نمایش چاله، شاهد چنین اتفاقی هستیم. به عبارت دیگر، در ابتدای نمایش، با موقعیتهای نامتعارفی روبهرو هستیم. دو زن و یک مرد، به یکباره خود را در موقعیتی که شبیه گرفتار آمدن در یک «چاله» است، میبینند.
سؤال این است که چرا چنین اتفاقی برای این سه نفر رخ میدهد؟ چه عامل باعث بهوجود آمدن چنین سرنوشت مشترکی شده است؟
به تدریج، مخاطب با اسراری از زندگی شخصی و اجتماعی کاراکترها آشناتر میشود و در نهایت به درک عمیقتری از یکی از پدیدههای اجتماعی میرسد.
نوع نگاه کارگردان از همان ابتدای نمایش برای مخاطب، عیان است؛ آنجا که چند دقیقه در تاریکی مطلق قرار داده میشود تا زمینهی لازم برای ورود به داستان فراهم شود و یا شاید تعبیری باشد به فرازهای سیاهی از تاریکی این پدیدهی شوم اجتماعی.
مردی که با وجود تاهل، به همسرش خیانت میکند (یک خیانتگر)، زنی که مدام از خیانتهای شوهرش آگاه میشود (یک خیانتشونده) و زنی فاحشه.
کارگردان در طول دیالوگها به دنبال توجیه برای پدیدهی خیانت نمیگردد و ما هرگز برای این سؤال که «چرا مردها خیانت میکنند؟» جوابی پیدا نمیکنیم (و به نظر من کارگردان هم به دنبال ارائهی پاسخ نیست)؛ بلکه مهمتر از دلایل اقدام به خیانت، همانا «خود خیانت» است.
نمایش با جمعکردن کلیهی عواملی که باید برای یک «خیانت» فراهم آیند، در واقع از منظر تمامی عوامل فوق، به این پدیده نگاه میکند. دقت داریم که در موقعیتهای عادی زندگیهایمان، همهی ما میتوانیم فقط یکی از این «عوامل» باشیم. بهعبارت دیگر، من به عنوان یک مرد، فقط میتوانم یا «یک حیانتگر» باشم یا «یک خیانتشونده». اما نمیتوانم هر دوی اینها باشم.
بحثی را که در ابتدای این مقال ذیل عنوان «موقعیتشناسی» بیان کردم، ناظر به همین بود. به بیان دیگر، واکاوی این موضوع در حالی که همهی دستاندرکاران این پدیده در یک «موقعیت» مشابه قرار گرفتهاند، میتواند به خوبی امکان مواجههی مستقیم مخاطب را با این مقوله به راحتی در اختیار بگذارد.
این در حالی است که رفتهرفته با رسیدن به انتهای نمایش، مخاطب با موقعیتهای بالنسبه واقعیتری روبهرو میشود (دقت کنیم که نمایش در ابتدای خود، به هیچوجه مخاطب خود را با «موقعیتهای» غیرواقعی (به لحاظ آنچه که در واقعیتهای جاری زندگی با آن برخورد داریم) مواجه نمیکند.
در انتها و در آخرین ثانیههای نمایش و در حالی که باز هم در تاریکی به سر میبریم، هر سه بازیگر در «رئال»ترین لحظهی نمایش، نام واقعی خود را بر زبان میآورند. آنجا که:
مرد میگوید: «من عمار هستم»
یکی از زنها میگوید: «من اندیشه هستم»
و زن دیگر هم میگوید: «من عاطفه هستم»
در جواب به این سؤال که چرا چنین لحظهای برای آخرین بخش نمایش برگزیده شده است؛ شاید بهنوعی بتوان پاسخ داد که کارگردان با این دیالوگ انتهایی، در واقع این سه بازیگر را (بهعنوان نمایندهای از سه عنصر لازم برای وقوع خیانت)، با عریانترین رویارویی ممکن، در کنار یکدیگر میچیند تا به مخاطب بیان کند که این پدیده، همچنان در فراخنای تاریک همهی اعضای جامعه وجود دارد و هیچکس را نمیتوان مستثنی از قرار گرفتن در معرضیت آن دانست.
تا اینجای کار، سهیل بیرقی به خوبی این «امکان» را برای ما فراهم میآورد تا مواجههی مورد نظر خودش را برای مخاطب تداعی نماید.
مثلاً در بخشهایی که بازیگرها به آن دهلیزهایی که در خواب دیدهاند اشاره میکنند، باز هم متوجه میشویم که همهی آنها در واقع «یک خواب یکسان» را تعریف میکنند.
این موضوع همان اشارهای است به اینکه نقش عوامل فوق، در واقع به یک اندازه است. به عبارت دیگر، ارزشگزاری در باب اینکه ما (به عنوان افراد جامعه) چه تعریفی از «اندازه» و «میزان گناهپذیری» هر کدام از اینها داریم، فیالواقع امر عبثی است و اصولاً ورود به مقولهی «ارزشداوری» نمیتواند گرهی از این معضل باز کند.
به هر حال نمایش «چاله» از آن دست نمایشهایی است که برای هرکدام از اعضای جامعهی ما (فارغ از جنسیت و سن و مذهب و تحصیلات و درآمد و جایگاه اجتماعی و …) میتواند مفید باشد.
برای دیدن این نمایش، به تماشاخانهی پارین (واقع در زعفرانیه، نبش خیابان بغدادی، موزهی زمان، تماشاخانهی پارین) مراجعه کنید.
من از تماشای این نمایش خیلی لذت بردم.
داستان خیانت چیز تازه ای نیست ولی در این نمایش با زیرکی هر چه تمام تر و به گونه ای جدید به این مقوله پرداخته شده.داستان روال ارام و خسته کننده نداشت.پسندیدم و سر حال از نمایش اومدم بیرون
[پاسخ]
با سلام به شما برادر گرامي ،وبلاگ زيبا و پرمحتوايي داريد پستي نوشتيد تحت عنوان حروف ابجد.سوالي برايم پيش آمده ممكن است مرا راهنمايي كنيد مجموع اسم هوشنگ و مادرش ژاله بر اساس ابجد كبير 397 مي شود چطور حاصل تقسيم آن بر 12، يك شده است ؟ و چطور حاصل تقسيم 955 بر 5 صفر مي شود؟
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ دی 10ام, 1391 14:42:
سلام فریبا خانم.
دقت بفرمایید که در مقولهی ابجد، ما به «حاصل تقسیم» کاری نداریم، بلکه صرفاً «باقیمانده» را ملاک قرار میدهیم که در مثال فوق، عدد باقیمانده؛ همین عدد «یک» است.
در مورد عدد 955 و تقسیم آن هم بر عدد 5 به همین شیوه عمل شده است.
با تشکر
[پاسخ]