با خبر شدیم که قیصر امین پور درگذشت . امین پور که چند سال پیش در اثر یک سانحه تصادف به شدت آسیب دید، کلیه های خود را از دست داد و از آن موقع هر هفته مجبور به انجام دیالیز بود. وی دیشب حدود ساعت 3 صبح امروز بر اثر ایست قلبی در بیمارستان دی درگذشت.
امین پور متولد دوم اردیبهشت 1338 دزفول بود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد و خود من در جلسه دفاعیه دکترای او حاضر بودم . استاد راهنمای او دکتر کدکنی بود . دکتر قیصر امین پور در سال 1382 علی رغم تمایلش از سردبیری سروش نوجوان استعفا داد و به عضویت در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى درآمد. وی در دانشگاه تهران و الزهرا نیز تدریس کرد.
واقعا انتخاب شعر از مرحوم امین پور برای این صفحه کار دشواری است . ولی من چند شعر از او را برای شما انتخاب کردم که با هم مرور می کنیم .
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم؟!
گواهی بخواهید، اینك گواه:
همین زخمهایی كه نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده ایم ………….
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
—————————————————————————–
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی . . .
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
—————————————————————————————————-
آفتاب مهربانی / سایه ی تو بر سر من
ای كه در پای تو پیچید / ساقه ی نیلوفر من
با تو تنها با تو هستم / ای پناه خستگی ها
در هوایت دل كسسته ام / از همه دلبستگی ها
در
ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شك و شاید
در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف كه باد بیاید
در عصر قاطعیت تردید
عصر جدید
عصری كه هیچ اصلی
جز اصل احتمال یقینی نیست
اما من
بی نام تو
حتی
یك لحظه احتمال ندارم
چشمان تو
عین الیقین من
قطعیت نگاه تو
دین من است
من از تو ناگزیرم
من بی نام ناگزیر تو می میرم
—————————————————————————–
من بی نام ناگزیر تو می میرم…
[پاسخ]