اگر عشق نبود ( چند شعر از مرحوم امین پور )

از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود

این دایره كبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را

عكس چه كسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی كور چه بود؟

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سر گردانی

تكلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

دست عشق از دامن دل دور باد!
مى توان آیا به دل دستور داد؟
مى توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادى از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود، ایست!
باد را فرمود، باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بى گزاره در نهاد ما نهاد
خوب مى دانست تیغ تیز را
در كف مستى نمى بایست داد

———————————————————————————-

این منم در آینه یا تویى برابرم؟
اى ضمیر مشترك، اى خود فراترم!
در من این غریبه كیست باورم نمى شود
خوب مى شناسمت در خودم كه بنگرم
این تویى، خود تویى، در پس نقاب من
این مسیح مهربان، زیرنام قیصرم
قوم و خویش من هم از قبیله غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سال ها دویده ام از پى خودم ولى
تا به خود رسیده ام، دیده ام كه دیگرم
در به در به هر طرف، بى نشان و بى هدف
گم شدم چو كودكى در هواى مادرم
راستى چه كرده ام؟ شاعرى كه كار نیست
كار چیز دیگرى است، من به فكر دیگرم

—————————————————————————————-

اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه كى غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیك تر مى شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى كرد، شد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مى پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساكت و بى دست و پا مى رفت دل
یك نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشكى ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجى فرد شد
كودك دل شیطنت كرده است یك دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد
—————————————————————————————

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن كه خندید چرا، آن كه نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال كولى به كفم خط خطا دید چرا؟
من كه دریا دریا غرق كف دستم بود
حالیا حسرت یك قطره كه خشكید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یك دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟

——————————————————————————————————-

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “اگر عشق نبود ( چند شعر از مرحوم امین پور )

  1. من از خوندن این شعرا، از این همه درک ، از این همه فهم لذت می برم کاریشم نمیشه کرد چه حس خوبی

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.