دوباره پیداش شده.
نه اینکه رفته باشد یا لحظهای رهام کرده باشد یا من لحظهای رهاش کرده باشم،
نه.
همیشه بوده. حداقل پیش خودم مطمئنم که بوده.
شده که داستانی با نامش نوشته باشم اما در نهایت ترجیح داده باشم که اسمی دیگر برای شخصیت بگذارم و فقط خودم بدانم که آن مینا، مژده یا هر نام دیگری، برایم او بوده.
تلخترین لحظهها را با او نوشتهام و گاهی شادترین لحظهها را. ولی بیشتر غمها را. چون داستانهام بیشتر غمگیناند.
شده که خواسته باشم خودم را از این تلخی برهانم اما او نگذاشته. او همیشه در من حاضر است.
آن پایان تراژیک به همۀ لحظههام رنگ سیاه پاشیده.
برای منی که لبخند نشانۀ صورتم است. او نشانۀ لحظههای تنهاییم است و لحظههایی که خودم نیستم و در داستانهام غوطهورم.
حالا او در یک داستان برگشته. لحظهای نگذاشت فکرش به ذهنم خطور کند که نامش را تغییر دهم و یک نام جعلی دیگر براش پیدا کنم.
سفت و سخت ایستاد و گفت میخواهم خودم باشم.
وقتی با چشمهای بازماندهاش نگاهم میکرد و خطهای خون صورتش را هاشور میزدند، گفت میخواهم خودم باشم؛ خودم.
من هم فقط توانستم بگویم: باش، همیشه باش.
منبع: (+)
پینوشت:
به نام خدا
.
.
… تا به اسم تو رسیدم، قلمم به گریه افتاد.
ممنون از حضورت
[پاسخ]
با سلام
خط فکری تان را نمی دانم اما یادداشت دوم شما در مورد وظیفه روزنامه نگاران اقتصادی به اعتقاد بنده از بهترین یادداشتهای اقتصادی بود که تا کنون خوانده بودم. من خودم حامی دولت هستم. ای کاش سایت الف و تیم توکلی و مصباحی مقدم و.. از شما یاد می گرفتند. به هر حال مبحث جالبی بود و نشان از دلسوزی و نقد شناسی شما
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ اسفند 6ام, 1390 11:47:
سلام جناب بنیامین عزیز.
ابتدا تشکر میکنم بابت توجه به یادداشت حقیر.
همانگونه که در متن یادداشت آمده بود و حضرتعالی هم اشارت داشتید، فعلاً موضوع ایران؛ فارغ از هرگونه تعلق خاطر سیاسی؛ از همهچیز مهمتر است.
چه حامی دولت باشیم و چه منتقد جدی آن.
به هر جهت باز هم سپاسگزارم.
[پاسخ]