این متن را یکی از دوستان از طریق ای.میل برایم ارسال کرده بود که نویسندهاش نامشخص است.
چیز قشنگی و جالبی بود. من هم اینجا منتشرش میکنم:
=============================
آنهایی که (از ایران) رفتهاند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که ماندهاند باز میکنند و از اینکه هیچ نامهای ندارند کلافه میشوند.
آنهایی که (در ایران) ماندهاند هر روز… نه … یکروز در میان ایمیلشان را چک میکنند و از اینکه نامهای از آنهایی که رفتهاند ندارند کفرشان در میآید.
آنهایی که رفتهاند منتظرند آنهایی که ماندهاند برایشان نامه بنویسند. فکر میکنند که حالا که ازجریان زندگی آنهایی که ماندهاند خارج شدهاند، آنها باید تصمیم بگیرند که هنوز میخواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.
آنهایی که ماندهاند منتظرند که آنهایی که رفتهاند برایشان نامه بنویسند .فکر میکنند شاید آنهایی که رفتهاند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که ماندهاند معاشرت کنند.
آنهایی که رفتهان همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند تا تنهایی بخورند فکر میکنند آنهایی که ماندهاند الان دارند دور هم قورمهسبزی با برنج زعفرانی میخورند و جمعشان جمع است و میگویند و میخندند.
آنهایی که ماندهاند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهایی که رفتهاند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل میشنوند و از آن غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپزی عکساش هست.
آنهایی که رفتهاند فکر میکنند آنهایی که ماندهاند همه اش با هم بیروناند. کافی شاپ میروند .خرید میرمند … با هم کیف دنیا را میکنند و آنها را که آن گوشهی دنیا تک افتادهاند فراموش کردهاند.
آنهایی که ماندهاند فکر میکنند آنهایی که رفتهاند همهاش بار و دیسکو میروند و خیلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتادهاند فراموش کردهاند.
آنهایی که رفتهاند میفهمند که هیچ کدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان میخواهد یک چای دمکردهی حسابی بخورند.
آنهایی که ماندهاند دلشان میخواهد بروند یکبار هم که شده بروند یک مغازهای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفتهاند همانطور که توی صف ادارهی پلیس برای کارت اقامتشان ایستادهاند و میبینند که پلیس با باتوم خارجیها را هل می دهد فکر میکنند که آن جهنمیکه تویش بودند حداقل کشور خودشان بود. حداقل احساس نمیکردند طفیلی هستند.
آنهایی که ماندهاند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین میکنند فکر میکنند که آنهایی که رفتهاند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند.
آنهایی که رفتهاند همانطور می نشینند پشت پنجره و زل می زنند به حیاط و فکر میکنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و ایا اصلا کار گیرشان میاید؟
آنهایی که ماندهاند فکر میکنند که آنهایی که رفتهاند حال کردهاند و حالا میآیند جای آنها را سر کار اشغال میکنند و آنها از کار بیکار می شوند.
آنهایی که ماندهاند فکر میکنند آنهایی که رفتهاند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند آنور حال میکنند.
آنهایی که رفتهاند هی با شوق بیانیه ها را امضا میکنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.
آن هایی که ماندهاند در حسرت بیبیسی بدون سانسور کلافه می شوند.
آنهایی که رفتهاند هیچ سایت خبری را نمی خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند…
آنهایی که ماندهاند می خواهند بروند.
آنهایی که رفتهاند می خواهند بر گردند.
آنهایی که رفتهاند به کشورشان با حسرت فکر میکنند.
اما هم آنهایی که رفتهاند و هم آنهایی که ماندهاند در یک چیز مشترکند :
آنهایی که رفتهاند احساس تنهایی میکنند. آنهایی که ماندهاند هم احساس تنهایی میکنند. کاش جهان اینقدر با ما نامهربان نبود