قیصر امین پور در این کتاب قایم شده

من در این آینه، دیروز و امروزم را آن‌قدر زلال می‌بینم که خودم هم تعجب مب کنم.
دیروز دل به صدای پرنده‌ی اهلی نمی‌بستم. با آدم‌برفی دوست نمی‌شدم. حتی با حریفی که می‌دانستم زمین می‌خورد، کشتی نمی‌گرفتم.

با کسی به مهمانی می‌رفتم که سوسک توی جیب اش نریخته بود. برگی را له نمی‌کردم چون کفشم گریه می‌کرد.

از قارقار کلاغ، جیک‌جیک گنجشک را می‌شنیدم. به روزنامه‌ای که صدایم را از لای کلمه‌هایش نمی‌شنیدم، نخود و کشمش تعارف نمی‌کردم.

اگر هوا بارانی بود، بیشتر از هر وقت دیگر به تماشای آفتاب می‌نشستم. اگر  خنده‌ام می‌گرفت، بعضی از خنده‌هایم را به آزمایشگاه می‌فرستادم. به خانه که برمی‌گشتم، برای آن‌چه نمی‌دانستم «رختخواب» پهن نمی‌کردم. در عوض، خوابم را به بیداری‌ام سنجاق می کردم….

اما امروز:

با نردبان همسایه به پشت‌بام می‌روم. چنان مع‌مع می‌کنم که گاوها حسودی‌شان می‌شود.

گرسنگی را با سس د‌ل‌ضعفه می خورم. نوشته هایم را قبل از چاپ حتما در ترازوی بقالی وزن می‌کنم و دوربین عکاسی‌ام را رایگان کرایه می‌دهم. بعد با افتخار تمام، انگار که بلندگو قورت داده‌ام، فریاد می‌کشم: من موبایل دارم؛ پس هستم.

دست آخر برای این‌که باورر کنم هستم؛ مهم تر از آن برای این‌که گمنام نمانم؛ عکس‌ام را در صفحات ترحیم روزنامه‌ها چاپ می‌کنم….


برگرفته از کتاب «قیصر امین‌پور در این کتاب قایم شده»

نوشته‌ی آقای یعقوب حیدری

نشر مروارید – 1389

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *