نگاهی است که به این نمایش داشتم و در اینجا هم لینک آن را میتوان دید:
================
مقولهی اختلالات روانی از جمله موضوعاتی است که هنرمندان و نویسندگان همواره به آن توجه داشته اند. اهمیت رابطهی تعادل روان و تبعات نامطلوب جسمی و روحی حاصل از آن (که گاه خود فرد و گاه محیط پیرامونی شخص را) تحت تاثیر قرار میدهند، میتواند جذابیتهای خاص خود را برای همراهی مخاطب داشته باشد، خصوصا آنکه دوری از این تعادل مقارن خلق موقعیتهای جالب (نه صرفاً کمیک) هم هست که در نهایت وجوهی از رازآلودگی را پدید میآورد که یک جور القای وجه مبهم و ناشناخته دارد که بدین لحاظ کششپذیری روایی را هم بهدنبال میآورد.
جامعهی انسانی در تمامی کشورهای جهان تا حدودی با درجات شدت و ضعف از این اختلالات رنج میبرد اما این دلیل نمیشود که ژانر فوق به رغم تکرر و تکرار دستمایه، یک جور ژانر قدیمی یا نخ نما شده محسوب گردد. چرا که به رغم آگاهی عامهی مردم از امراض جسم، اما باید اعتراف کرد که حیطهی اطلاعات و دانش عمومی مردم در شناسایی بیماریهای روحی بسیار اندک است و چه بسا شخصی که سالها در کنار دیگران و با ظاهر عادی زندگی میکند، دچار انواع خطرناکی از امراض و اختلالات روحی و روانی و عصبی باشد.
نمایش با چینشی از حرکات مشخص و با کاراکتر زن آغاز میگردد که در ابتدا هویت هیچکدام در پشت صورتکها مشخص نیست. به محض ورود به سالن، اولین مواجههی تماشاگرها ترکیبی از ناشناختهگی در ورای نوری نامتعارف و وهمناک و پرهیبی از شمایل صورتکها است. اولین ضربهی کارگردان را باید در همین اولین مواجهه دانست که ترکیب بسیار دقیقی از فیلترها و رنگها برای بازنمایی کاراکترها دانست.
البته در طول نمایش نیز در یک مرحله و در نیمهی پایانی نیز شاهد چنین چینش حرکتواری هستیم اما برخلاف آنچه که کارگردان در بخشی از مصاحبههای خود اعلام کرده نمی توان نام «پرفورمنس» را بر موقعیت مواجههای دوم قرارداد.
در متون استاندارد چنین ذکر شده که پرفورمنس در حادثه شوکه کردن مخاطب خود تنها یک بار شکل میگیرد و لذا تکرار آن با توجه به جمیع جهات باید صورت گیرد. در این نمایش با مشخصشدن وضعیت و هویت کاراکترها، دیگر امکان غافلگیری متصور نیست. حتی دیالوگهایی که در طول نمایش از سوی کاراکترها بر زبان میآید، با وجود آنکه بیربط و بیمحتواست، اما مخاطب را دچار دلزدگی نمیکند؛ زیرا ماهیت روانیبودن شخصیتها عیان گردیده است (ضمن آنکه همه اتفاقات در پرفورمنس از پیش تعیین شده و قابل پیشبینی هم نیست!).
ماجرا در اتاقی در یک بیمارستان روانی در حوالی دههی ۱۹۳۰ اتفاق میافتد. جایی که هشت زن بیمار روانی، هرکدام خود را یکی از زنان بزرگ تاریخ میدانند. از نویسنده و شاعر و هنرپیشه گرفته تا همسر موسیقیدان و رهبر جامعهی مدنی زنان و خلبان پیشکسوت و ملکهی اسپانیا .
اکنون یک سؤال اساسی مطرح است و این که چرا نویسنده چنین مقطع زمانی را برای این نمایش انتخاب کرده است. پاسخ این سؤال در شرایطی که آرتور کوپیت نویسندهی شناختهشدهای در ایران نیست؛ کمی دشوار است. اما در یک نگاه سطحی به نظر میرسد مقارن سالهای فوق است که جهش علمی و فنآوری عظیمی در جهان اتفاق میافتد و شاید کوپیت با این نمایش طعنهی بزرگی به جهان مدرن امروزی میزند که با این همه فنآوری اما تا کنون معضلات مربوط به اختلالات ذهنی همچنان پابرجاست. هرچقدر انسان در شناخت بدن خود موفق بوده اما در شناخت روج و روان خود بدان اندازه موفقیت حاصل نکرده است؛ کما این که زمان فوت تعدادی کاراکترهای هشت گانه در موقعیت دنیای واقعی خود، مقارن دههی ۱۹۳۰ نیست.
کوپیت با این تمهید به دنبال بیان این است که چنین موقعیتهایی اساساً نیاز به بازههای زمانی مشخصی ندارند. عدم تعادل روانی و همزادپنداری بیماران روانی، ربطی به واقعیات تاریخی و زمانی ندارد. چیزی که امروزه با پیشرفتهای نوین در حوزهی علم پزشکی هم ثابت شده است.
در طول نمایش مخاطب به این نتیجه میرسد که گویی یکی از کاراکترها با اصرار فراوان به دنبال اثبات این امر است که شخصیت او، یک «شخصیت واقعی» است و به اشتباه به این مرکز روانی منتقل شده است اما هربار با تمسخر اطرافیان خود مواجه میشود.
این رویکرد از نظر هنری، نیازمند توجه بیشتری است. شخصیت «امیلیا ارهارت» تفاوتهایی با دیگر شخصیتها دارد. او به ندرت بر روی صندلی خود نشسته و در اغلب صحنهها بر روی زمین مینشیند. او شوخطبعی و حتی لوندی بقیه را ندارد و کلاه او از نوع تزئینی نیست؛ بلکه بیشتر شبیه کلاه خلبانی است . در اسناد تاریخی از ایملیا ارهارت به عنوان اولین خلبان پیشگام آمریکایی و اولین زنی که موفق به پرواز یکنفره در عرض اقیانوس اطلس شده، یاد شده است.
اما کارگردان به دنبال ایجاد تعلیق است و تمامی تمهیدات برای برجستهسازی ارهارت را از مخاطب دریغ میکند. برای مثال کاراکتری که خود را گرترود آستین میداند، وظیفهی تهیهی صورتجلسه از مذاکرات فیمابین را برعهده دارد. آستین یک رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر بود (مشابه همین نقشی که در نمایش برعهده داشت). و یا کارکاتر سوزان آنتونی (که در واقع یک رهبر جنبش مدنی زنان بود) هم در طول نمایش نقش رییس جلسات و هدایتکنندهی جریان بحث را برعهده دارد و به روال رؤسا و رهبران، بعد از همه وارد صحنه نمایش میشود. لذا از ابتدا نمیتوان به هویت واقعی ارهارت پی برد؛ چه بسا او نیز زندانی هویت ساختگی خود است.
کاراکترهای نمایش در این توهم هستند که ممکن است همقطاران مرد آنها در مرکز روانی به آنها حمله کرده و آنها را نابود کنند. لذا با توجه به این که میدانند از نظر قدرت بدنی توان رویارویی با مردها را ندارند، لذا بهتر است از آنان زهرچشم بگیرند. لذا با شور و مشورت در درون خود تصمیم میگیرند که یکی را از میان خود کشته و جسد او را در نزدیکی بخش مردان قرار دهند. اما چه کسی قرار است قربانی این توهم باشد.
مباحثهای درمیگیرد و به غیر از ارهارت و آنتونی، بقیهی کاراکترها یکدیگر را به عنوان قربانی پیشنهاد میدهند. اما ارهارت گویی هنوز به دنبال اثبات هویت خود است و هیچ نگرانی از خطری که متوجه اوست ندارد. در نهایت رهبر (سوزان آنتونی) در یک کلام، ارهارت را به عنوان گزینهی نهایی تعیین میکند.
این انتخاب از منظر روایی حائز چند نکتهی مهم است. ابتدا این که یک رهبر جامعهی مدنی و طرفداران حقوق زنان، در نهایت به مرگ و حذف فیزیکی یک زن رای میدهد. این عاقبتی است که خیلی از مدیران جهان را تهدید میکند. به جای آنکه مراقب و نگاهبان جامعه و موجودیت زیردستهای خود باشند، اما آنان را قربانی میکنند (بخوانید قربانی توهمات خود).
مورد دیگر این که انتخاب ارهارت، بدون هیچگونه زمینه و مباحثه و یا رای (به مصداق یک رفتار دموکراتیک و یا حداقل با یک دلیل و منطق خاص و معین) صورت میگیرد. سوزان آنتونی از ابتدا وارد دعوا و مباحثهی سایر کاراکترها نمیشود. او به کناری ایستاده و فقط نظارهگر دعوای زیردستان خود است. آنتونی برای انتخاب ارهارت هیچ دلیلی نمیآورد؛ اما در طول نمایش مخاطب به این نتیجه میرسد که اصرار ارهارت در قبولاندن هویت خود به بقیه، باعث رنجش آنها شده است. لذا وقتی اسم ارهارت از دهان رهبر خارج میشود، بلافاصه بقیهی کاراکترها خشنود شده و دفعتاً بر سر ارهارت ریخته و بدون توجه به اظهارات او، قربانی خود را به مسلخ بده و میکشند و بر سر جنازهی او جشن میگیرند. انگار فتح بزرگی رقم خورده است. تنها دارایی ظاهری او (یعنی عینک خلبانیاش) نیز غارت میشود. چنین است که موجودیت مرموز ارهارت نیز مانند هویتاش از سوی بقیه به ورطهی انعدام میافتد.
حتی با ورود شخصیت نهم (به عنوان پزشک مرکز روانی که تاثیر چندانی در دو بار حضور بسیار کوتاه خود در طول نمایش ندارد و گویی فقط اوست که کاراکترها از او حساب میبرند) شاهد هیچ تاثیر یا واکنش خاصی از سوی این پزشک نیستیم. گویی پزشک نیز که ذاتاً باید مراقب جسم و روح بیماران باشد، خود نیز در درون این جامعهی توهمزده، مضمحل گردیده و مانند یکی از آنها شده است.
یکی از نکات مهم در کارگردانی و نویسندگی این اثر را باید در حجم زمانی اجرا دانست. در ابتدا این ابهام وجود دارد که چگونه نمایشی با هشت کاراکتر مؤثر فقط طی حدود ۵۰ دقیقه اجرا میشود. مخاطب در طول نمایش متوجه هوشمندی کارگردان در این خصوص میشود. بخشهای متعددی از دیالوگهای موجود در اثر، به هیچ عنوان نقش پیشبرنده ندارند و صرفاً در حد دلگویههای کاراکترها است. مواجههی مخاطب با این دیالوگها را نباید امری ساده فرض کرد، چرا که استمرار آنها باعث
خستگی مخاطب و پرتشدن حواس او از پیگیری ماجرا است.
در برخی فرازها نیز تمایزی بین دیالوگهای «پیشبرنده» و سایر دلگویهها وجود ندارد و مخاطب با تعقیب ماجرا میتواند بین این دو دسته تمایز قائل شود. در مجوع به نظر میرسد اختصاص زمان به این دو ، از نسبت معقولی برخوردار است.
نکتهی مهم دیگر این است که مخاطب عام و غیرفرهیختهی ایرانی آشنایی چندانی با کاراکترهای (واقعی) نمایش ندارد. این که ارهارت اولین زن خلبان در دههی ۱۹۳۰ بوده و یا این که کنستانز همسر موزارت بوده ، مسبوق به سابقه در نزد اغلب ایرانیها نیست (برخلاف آن که هویتهای فوق در نزد مخاطب آمریکایی کاملاً شناختهشده و آشنا هستند).
در یک کلام این که «موسیقی مجلسی» به نوعی مرثیهای برای همهی ما انسانهای امروزی است. ما که چه بسا خودمان یکی از انسانهای همتبار با کاراکترهای نمایش هستیم و تبعات زجرمندانهی موقعیت تراژیک نمایش را دنبال میکنیم!
کوپیت اکنون در پایان نمایش خود، ما را با یک سؤال بزرگ و اساسی مواجه ساخته است و آن این که اگر هرکسی به دنبال «خود واقعی» و یا «واقعیت خود» برود، محکوم به حذف و نیستی است؟
سلام دوست عزیز ممنون از نقدی که نوشتی با اسمت نقدت رو در سایت گذاشتم.
خوشحال میشیم نقدهای دیگه ای از نمایش ها را برای ما بفرستی
دوست داریم نمایش جهشه رو هم بری ببینی و نقدت رو برای ما بفرستی
http://pershianews.ir/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%82%db%8c-%d9%85%d8%ac%d9%84%d8%b3%db%8c-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1-2/
[پاسخ]
ناشناس پاسخ در تاريخ شهریور 11ام, 1395 20:08:
@رضا پورزارعی,
تشکر میکنم
[پاسخ]
نمایش “جهشه ” از ۲۱ مرداد الی ۱۵ شهریور هر شب ساعت ۲۱ در تماشاخانه “سرو” به آدرس میدان فردوسی، خیابان سپهبد قرنی ، ابتدای خیابان شهید فلاح پور ، پلاک ۱به روی صحنه میرود.
نویسنده: مرتضی شاه کرم
کارگردان: علی برجی
مشاور کارگردان: سیروس همتی
بازیگران:
( به ترتیب ورود به صحنه)
محمدعلی حسینعلی پور، سهیلا هادی زاده، بهناز پورفلاح، روزبه اختری، شادی امیری، اکبر مددی مهر، بهناز نجفی، امین مؤذن، پرستو آراسته، مهرناز احدیان، بهرام کاظمی، سیروس سپهری، علی غلامی، افشین واعظی، شیرین صنعتگر، المیرا معظمی، سمانه حبیب پور،آوا وفاخواه، نگار محمدی
عوامل پشت صحنه:
دستیاران کارگردان: کیوان بدری ، سمانه حبیب پور
منشی صحنه: شیرین صنعتگر
مدیر صحنه: نگار محمدی
دستیار صحنه: وحید سقلی
مدیر روابط عمومی و تبلیغات: رضا پورزارعی
مشاور رسانه: مینا قاسمی زواره
تبلیغات مجازی: پایگاه خبری پرشیا نیوز http://www.pershianews.ir
عکاس: آوا وفاخواه
تدوین کلیپ و جلوه های ویژه: کامران اسماعیلی
موسیقی: فرید آندستا
طراح گریم: لیلا یوسفی راد
اجرا گریم: حامد وداعیان
طراح صحنه: علی برجی
طراح نور: اسماعیل آقاجانی
طراح لباس: فرشته (آوا) جمالی
طراح پوستر و بروشور: کامران اسماعیلی
[پاسخ]
ممنون از شما بابته این نمایشنامه عالی…
امیدوارم همینطوری بروز بمونین و دیگه دیر ب دیر مطلب نگذارید 🙂
خسته نباشید♥
[پاسخ]
ناشناس پاسخ در تاريخ شهریور 24ام, 1395 13:56:
@مه پاش,
سلام و تشکر میکنم
[پاسخ]