اواخر سال قبل بود که دایی عزیرم حمید نعمتاللهی، مجموعه شعر خود با عنوان «پیچیده در کتان ماه» را منتشر کرد.
دوست روزنامهنگار و منتقد برجستهی ادبی کشورمان آقای بهروز قزلباش، نقدی بر این مجموعه نوشتهاند که در روزنامهی اطلاعات منتشر شده است.
==========
نیم نگاهی به مجموعه شعر «پیچیده در کتان ماه»
ضرب استعاره در تجزیه ناپذیری زبان
نوشتهی: بهروز قزلباش
شبی از شبهای زمستان نود و پنج، مهمان دکتر مسعود میری بودم به اتفاق دوتن دیگر؛دکتر افشین محمدی روزنامه نگار و دکتر پویا نعمت اللهی.
شب خاطره انگیزی بود و سرشار از شعر و قصه. پویا نعمت اللهی کتاب شعری از حمید نعمت اللهی را به ما هدیه کرد.«پیچیده در کتان ماه» مجموعه شعری از اشعار نو و کوتاه.این کتاب را «انتشارات لوح فکر»با طرح جلدی از پاشا دارایی و نقاشی ناصر محمدی در پانصد نسخه و به قیمت پانزده هزار تومان منتشر کرده است.
شعر،تحلیل زبان ،فلسفه زبان- قضایای تحلیلی ،ذهن و معنا ، کلماتی هستند که در متن پیش رو کم و بیش با آنها سرکار داریم.این متن سعی دارد دشواری فهمیدن و بیان را رمزگشایی کند و توضیح دهد که چگونه مخاطب، اغلب با ساده انگاری فهمیدن از کنار کلمات سر میخورد و رد میشود تا این که آنها را بفهمد.سازههای معنا از زبان و در زبان شکل میگیرند.در این نوشته سعی شده است دو رویکرد،نگاه به تکنیکها و صنایع زبان ورزی،نیز قصد از فعالیت انسانی گوینده در زبان و بیان، به چگونگی درک معنابپردازد و آن را آشکار کند.برای رسیدن به این مقصود از روش تحلیل زبان استفاده شده است.نوعی فلسفیدن و اندیشیدن در زبان و کاوش معنا،ربط بین ذهن و زبان و معنا نیز مورد توجه بوده است.
این روز ها دفترهای پراکنده شعر، متولد ناشده در دست ناشر یا مؤلف دچار مرگ میشوند. این اتفاق نادر میافتد که نوزادی ببالد و بزرگ شود.هوای شعر را تنفس کند و دم و باز دمی به کالبد ادبیات بدماند و جان تازهای ببخشد.وانگهی هر مجموعه شعری ارزش نقد شدن ندارد.اهالی شعر و ادب میدانند چه میگویم.اما گاهی تک مضرابهایی در همهمه سمفونی ادبیات کور، توجه مخاطب را جلب میکند. میخواهی دوباره بشنوی و بخوانی.فکر میکنی ارزش خواندن دارد. نادرتر این که دریابی اثری که با آن روبرو هستی یک اثر کاملا حرفهای و جدی است. این شد که تصمیم گرفتم اندکی با «پیچیده در کتانماه» انس بگیرم و این دامی بود که شاعر نهاده بود تا صیدم کند.صیدم کرد.
«حمید نعمت اللهی» را ندیده، اما مگر همه کسانی که شعر حافظ را میخوانند، او را از نزدیک دیدهاند و شعرهایش را از زبان خود او شنیدهاند؟هرچند درک محضر شاعر صد البته میتواند گرههایی از رازهای نهفته را برای ما که مخاطب شعر هستیم، باز کند و این خود کم موهبتی نیست.
اشعار این دفتر را مرور کردم. هرچه بیشتر و در هر تکرار، بیشتر در کتان ماه پیچاندمان؛زبان. مساله این است.
پیچیده میسراید، اما صورت سادهای دارد و از این منظر زبان شعرش طوری است،گویی خواننده آن را میفهمد؛یعنی میفهمد شاعر چه نوشته است. اما نمیتواند درک کند چه چیزی را سروده است.
ظاهر کلام طوری است که میاندیشد فهمیده است شاعر چه میگوید، اما نمیداند و به این سادگیها هم نمیتواند بفهمد که نمیداند؛ مگر آن که یکی به رویش بیاورد! یعنی به روی مخاطب بیاورد که انگار فکر میکنی درک کردهای،اما این طور نیست. شاید شاعر حق دارد پیچیده باشد. زیرا زندگی پیچیده است؛ آن هم از نوع ایرانیاش که دچار واویلایی است برای خودش.
در عین حال که ساده و بسیط به نظر میرسد. این همان دامی است که شاعر پهن میکند تا شما را صید کند. بعد به رویتان بیاورد که دیدی نفهمیدی!…
شعر او بریده بریده است. بریده از خیال شاعر. مثل کندهشدن یک تکه از یک سیب.شاعر، کمی از خیالش را به پیوست شعرش جاگذاشته است.مخاطب میتواند آن را بر دارد، اما نمیتواند مال خود کند.ربط بین اشعار و وندهای پسین درخیال شاعر،انگار دشوار است. تکه تکه است.مثل تکهها و قطعاتی از یک تابلو؛ یا حتی قطعات در هم چند تابلو. چیدن و در آوردن یک یا چند تصویر کامل و به دست دادن یک یا چند تابلو، حتی به مدد زبان هم کار آسانی نیست.
این در ظاهر شعر وارد نیست.هر شعری تصویری است و برخی از آنها تصاویر مرکب و متعدد. گویا تمام شعرها ناقص اند.
هیچ تصویری در خودش تمام نیست.وقتی ادامه اوراق را مرور میکنی،در هر صفحه به مختصرترین وجهی، دو سطر یا گاهی اندکی بیشتر،جهان تصویر را میسازد .قرار هم نیست ادامه داشته باشد، اما دارد. ادامه دارد و این تداوم اگر در زبان به دلالت پیوستاری یک کلیت هم رخ نداده باشد، به دلالت کلیت در خیال؛شعرها ادامه هم اند.
هرچه در این توصیف پیش می روم، بحث ساده من هم دچار پیچیدگی میشود. میترسم به دامن پریشان گویی در افتم که مباد. از آنچه گفته شد، چند نمونه بیاورم تا بعد:
دوسطریها:«از اسبهای عصیانی من یکی گریخته است / با شال بلند شیههاش تا ماه.»،«گیرم که هزار فرفره / کوباد؟»،«مادرم با امیدهای بزرگ در چراغ قنوتش چه میخواند /- الیس صبح بِقَریب غریب غریب غریب.-»،
« اینهمه بادبادک در سرزمین بیباد/ و این حسرتهایی که بالا میروند از نخهای طلایی رویا.»،« اینطوریها نیست که بیگذر از آتش،سیاووشی کنی / طشت خونت میبایست از پیش بر منظر.»،« اسب مرد و ماه سوخته برزمین ریخت / و ما واژگون به سال گریه درآمدیم.»،« طبالان رعد کاش دیگربار از آفاق برآیند / اندام انسانی در تندر و آشوب،چه زیباست.»،« بیداد کرده است با من،زمان درونی / هر دمش هزار سالِ سنگ.»
چند نمونه از سه سطریها:«آی باران بی پیر دمی بایست! / نمی بینی که این کودک / چه اندوهی دارد در ترانه خویش.»،«من میدانم که در آشپزخانه خاموش چه میگویند/ احتمالا خرید نان از ماه دیگر / به گردن رعناست.»،« چه میکنید اگر دختری بیاد / و روی پله خانه شما / سرش را بگذارد و بیگناه بمیرد و ریزه بارانی غمناک.»،« ای بی وفا آفتاب / شب از درون دوات مرکب خنده میزند»،«من نامه چون کنم آغاز./ آنان نه حرفی زدند و نه اعتراضی / در سایه روشن نمباری سرد / ناپدید شدند.»
و… نمونههای دیگر را در کتاب خواهید خواند.
ویتگنشتاین عبارتی دارد بر این مضمون:« هنگامی که کسی از حقیقت میهراسد، هرگز کل حقیقت نیست.»حمید نعمت اللهی، مخاطب را میترساند.من هم میترسم از این شعرها. برای همین هرگز با کل شعرها مساوی نمیایستم. نه به دلیل کوتاهی قدم و نه بلندی سطرهای معنا در اشعار نعمت الهی،بلکه به خاطر ترس.
ترس،گویی پارهای از توانایی برابر ایستادن با شعر او را از من میگیرد.اجازه نمیدهد با شعر او یگانه شوم.فاصله با شعر او همیشه حفظ می شود.گویی کسی از بیرون با آدم حرف میزند.
شعر نعمتاللهی از درون با مخاطب سخن نمیگوید.حتی حرفهایش خیلی دلنشین نیست،چون تلخ حرف میزند.دستکم حرفهای تلخی میزند. حالا واقعا، رعنا که قرار است از ماه بعد نان آور خانه بشود همان دختری نیست که روی پله خانه شما مرده است؟
ببخشید مادمازل، اسم شما رعنا نیست؟ ببخشید آقا، این پلهها مال خانه شماست؟ پس این دختر مرده اینجا چه میکند، وسط این دفتر شعر؟! روی پله خانه شما؟… آنها؟… ما؟… تو؟… او؟… آدم میترسد بپرسد:«… من؟» من، که خانه ندارم! و چه خوب که ندارم وگرنه اگر رعنا روی پله خانه من…،ای وای- ای وای….
می بینید که چقدر ترسناک است. نگران نباشید اگر از شعرهای نعمت اللهی بترسید. در واقع به این معناست که هنوز در شما اندکی وجدان وجود دارد. خردک شرری از محبت انسانی هنوز در دلتان موج میزند. عقلتان را به کلی به دنیا نباختهاید. لعنت به همسایههای نفرین شده عوضی! همهاش تقصیر آنهاست. یعنی تبرئه خویشتن. مگر نعمت اللهی اجازه میدهد که شما خودتان را تبرئه کنید؟زهی خیال عبث! این مقدمه اجازه میدهد تا با شاعر «پیچیده در کتان ماه» وارد گفتوگو شویم و ببینیم او چه میگوید.
حدود زبان
زبان شاید حدود تفکر را تعیین میکند.چه چیزی را میتوان اندیشید؟چه چیزی را نمیتوان اندیشید.به نظر میرسد این پرسشها، پرسش از حدود عقل آدمی است. اما در مواجهه با شعر باید این پرسشها را با ساخت دیگری مطرح کرد. با زبان، چه چیزی را میتوان گفت و چه چیزی را نمیتوان گفت؟ ………….
شاعر چه میگوید؟آیا ما میفهمیم او چه میگوید؟چرا میگوید؟ این پرسشهای به ظاهر ساده عمیق اند. عمق آنهارا وقتی میتوانیم دریابیم که به واقع بتوانیم بفهمیم شاعر چه میگوید. سپس به پرسش بعدی خواهیم رسید که چرا میگوید؟ به این شعر توجه کنید:«پیچیده در کتان ماه / «تکفینی در کار نبود / پیچیده در کتان ماه به خاکشان در نهادند/ خواهران نجیب درخت/ مردانی با گیسوانی بلند/ و هیچکس در چنان شبی گلی بر گورشان نمیتوانستی نهاد./ همسفران باد، همرهان درد / چه میبایستی کرد / آن همه گل،آن همه پونه، آن همه خاک.»
تجزیهپذیری سطرها به گزارههای منطقی
«تکفینی در کار نبود». شاعر از کلمه کفن که یک اسم جامد است یک مصدر در باب تفعیل ساخته است؛ تکفین. مثل تکبیریا تفسیر. کفن کردن از آن مستفاد میشود. یعنی کفن کردنی در کار نبود.یعنیکفن نکردند.
«پیچیده در کتان ماه به خاکشان در نهادند». در کتان ماه پیچیده شده بودند که خاکشان کردند. «خواهران نجیب درخت»؛ آنها خواهران نجیب درخت بودند.مردانی با گیسوانی بلند.گیسوی بلندشان با بلندای درخت نسبت ایجاد کرده است. نوعی خویشی در مضمون. مردان که نمیتوانند خواهر باشند!تناقض در ظاهر عبارت آشکار است.آنها که خاک شدند مردانی با گیسوان بلند بودند که بمانند خواهران نجیبی برای درختاناند.! چرا نگفت برادران نجیب درخت.چون گیسوان بلند،گوییخواهر را تداعی میکند تا برادر را!
«و هیچکس در چنان شبی گلی بر گورشان نمیتوانستی نهاد»؛ و در چنان شبی هیچکس نمیتوانست بر گورشان گلی بگذارد.کدام شب؟ شب، استعاره از چیست؟! شب دفن کردن بدون کفن، استعاره از چیست؟
«همسفران باد، همرهان درد»؛ آنهاهمسفران باد و همراهان درد بودند.«چه میبایستی کرد»؛چه باید کرد؟ چه کار باید کرد؟! انگار انتظار عملی میرود.«آن همه گل،آن همه پونه، آن همه خاک»؛آنها که دفن شدند،گل و پونه بودندکه زیر آن همه خاک مدفون شدند. اکنون سطر به سطر، شعر را باز خوانی کردیم و سعی کردیم عبارت شاعر را بشنویم.شنیدیم و خواندیم.درصورت و ظاهر آن هم ابهام و پیچیدگی چندانی باقی نماند.آیا منظور شاعر را درک کردهایم؟! البته که نه.
شاعر چه میخواسته بگوید؟ پرسش اصلی نیست. بلکه این پرسش مطرح است که شاعر چه گفت؟ کلمات شاعر در پیچیدگی چند لایه قرار دارد. شاید خوانندگان ارامنه آن را اشارتی به دفن کشتگان قتل ارامنه توسط دولت عثمانی بدانند. خوانندگان جمهوری آذربایجان آن را اشارتی به مدفون شدن کشتگان
قره باغ به دست نیروهای ارمنستان تلقی کنند. ما شهدای غواص کربلای چهار را در نظر آوریم و دیگران، دیگر محمولهای این موضوع را در ذهن خود جست و جو کنند.
بسیار خب؛ اما شاعر چه گفت؟! المعنی فی بطن الشاعر، ،همین؟ پس تکلیف تفهیم و تفاهم چه میشود؟! گفتوگوی شاعر و مخاطب به چه سر انجامی میرسد؟! زبان در منطق اتمیستیکش به موضوع، محمول و نسبت حکمیه منحصر است.
تجزیه ناپذیر تر از آن نمیتوان در زبان گزارهای را در نظر آورد.مگر به صورت یک کلمه. اگر کلمه تصویری را افاده کند، آنگاه بلافاصله،دارای موضوع و محمول و نسبت حکمیه خواهد شد.چون تصویر بسیط در ذهن متصور نیست.تصویر مرکب است و همراه با محمول و نسبت تصور میشود.
اکنون بهتر است پرسش ساده «شاعر چه گفت؟» را به سه پرسش تبدیل کنیم، «شاعر از چه موضوعی حرف زد؟»«محمول آن چه بود؟» و «نسبت حکمیه آن کدام است؟»
یک پاسخ این است که شعر اجازه نمیدهد با زبانش با الگوی اتمی راسل و وایتهد چنان که در کتاب اصول ریاضیات به شرح آن پرداختهاند برخورد کنیم.شأن نزول شعر،هرچه باشد دارای افقی کلان نگرانه است.قاعدهاش بر مجملگویی و فشردهسازی مفهوم و انتقال کپسولی آن استاما این ادعا در باره شعر کلاسیک صادق است. در شعر نوین فارسی که از منطق نثر پیروی میکند،این قاعده صادق نیست.یعنی نقض غرض است.
بنای شعر در «شعر نثر» و«شعر آزاد» بر تفصیل و پیروی از منطق نثر است.نه اجمال و فشردهگویی که منطق شعر کلاسیک است.موضوع در شعر فوق «دفن کردن شبانه و بیکفن» عدهای(مردانی با گیسوانی بلند و خواهران نجیب درخت) است. بدون آن که کسی گلی بر مزارشان نهاده باشد. محمول عبارت است از
( مردانی با گیسوان بلند و زنانی که خواهران نجیب درخت) بودند.
نسبت حکمیه آن چیست؟ چیزی جز مخفی ماندن یا مخفی نگاه داشتن آن، نمیتواند باشد. گلها و پونههایی(کنایه از مردانی با گیسوانی بلند)که در خاک گمنامی پنهانند. اگر گلها و پونهها را بیان استعاری تالی(دیگری) از «خواهران نجیب درخت» که بیان استعاری مقدم از (مردانی با گیسوان بلند) است، در نظر آوریم، آنگاه با صورتی از بیان مواجهیم که استعاره در استعاره را ضرب کرده است.
این ضرب استعاره در بیان، مقصودشاعر(یعنی معنای شعر) را در لفافههای بیانی محصور کرده است.انگار معنای شعر همان گلها و پونههایی هستند که پیچیده در کفنی از ماه ، کتانوار آب شدند. بر زمین رفتندو از نظرها پنهان و نامکشوف شدند.
پاسخ دیگر اما انتظار کشف منظور شاعر به دلالت بیان و ادراک آست.از معنانمیگذرد و اصرار به فهم آن دارد.در این صورت دشواری فهم زبان شاعر دوباره خود را به رخ میکشد.یعنی باید پرسید«کتان ماه» یعنی چه؟ ایضا«خواهران نجیب درخت»یعنی چه؟«مردانی با گیسوانی بلند» آیا اشاره به زنانی دارد که به مردان تشبیه شدهاند؟
اگر این نیست پس به چه معناست؟ باد و درد در عبارت«همسفران باد، همرهان درد» یعنی چه؟ تا مو از سر معنای این واژهها نکند دست بردار نیست!!
دشواری این نیست که ما به تنهایی قادر به درک معنای این عبارت نیستیم. مساله این است که این کلمات در این زمینهای که مطرح شدهاند و این کانتکستی که در آن قرار گرفتهاند چیست؟کتان ماه، کتان آب شده است.زیر نوری که شب از آسمان میتابد.ماه آیا همان ماه آسمان است یا بار کنایی دیگری دارد؟آنچه که آب شده است آیا «زندگی» یا «جان» کسانی است دارند، دفن میشوند؟
آب شدن به معنی از بین رفتن است و فنا را افاده میکند؟ زنانی که به دلیل شهامت یا شجاعت مستتر در کانتکست شعر مردانی تصور شدهاند که خواهران نجیب درخت که مایه زندگی و حیات است، بودند؟ آیا باد کنایه از گذر روز و شب روزگار است؟و درد، آیا یک در اجتماعی است؟دردی است درون گلها وپونههای چون کتان که به دلیل آب شدن در ماه ایجاد شده است؟ و پرسش آخر این که آنها که هستند؟!
تجزیه پذیری در زبان، منطقی دارد که در نهایت مارا به عبارات تجزیه ناپذیر میرساند.اما نمیتوان هرگز حد قطعی معنا را در عبارات تجزیه ناپذیر معین کرد. چون که همواره برداشتها و فهمهای دیگری از آنها وجود دارند که نمیتوان بین اصل و بدل آنها تفاوت قائل شد.
در بیانهای علمی مبتنی بر تجربه و حس، نیز قطعیتهای ابدی جاری نیست.بلکه تنها تا وقتی یافتهها معتبرند که باطل نشده باشند. این فن هرچندمخاطب را در کشف معنای شعر تا حد زیادی کمک میکند اما قادر نیست مخاطب را از برداشت خود مطمئن سازد.بنابراین حتی در فرمول تجزیهپذیرکردن عبارات و مصراع های شعر- به قاعده اتمیسم منطقی- به گزارههای تجزیه ناپذیر؛ مصادیق آنقدر فراوانند که تعریف حدود منطقی آن از توان خارج است.
لذا نمیتوان آنها را درباره یکی از آنها کاذب یا صادق تلقی کرد. معلوم میشود با زبان، آنچه را که نمیشود گفت، میتوانگفت! بررسی زبان شعر در این روش در حد یک چالش باقی میماند.