این برف کی آمده

… مرد رفت به آشپزخانه و باز به لیوان‌های نیمه‌پر چای نگاه کرد و به تکه‌های نان و شیشه‌ی دربازمانده‌ی مربا. سری تکان داد و باز این فکر که این زن بالاخره یاد نگرفت در ظرف‌ها را ببندد.

لبخندی زد. رفت سراغ یخچال. درش بسته بود!. مرد دلش می‌خواست می‌توانست آشپزخانه را جمع‌و‌جور کند. ظرف‌ها را بشورد.

رفت کنار همان پنجرخ و به سایه‌های حالا درازترشده‌ی درخت‌ها و دیوارهای روی برف نگکاهی انداخت و فکر کرد که زن الان رسیده به مدرسه و دخترک که یک ساعتی پشت میله‌های در یاط مدرسه ایستاده بوده، دویده سمت‌اش.

فراش مدرسه دنبال دختر آمده و دوان‌دوان و با خنده داد زده که مواظب باش و بعد به زن لبخندی زده و سر تکان داده.

زن دختر را بوسیده بود و با هم سوار تاکسی شده بودند و زن، سر دخترک را بغل کرده و یواش در گوش‌اش گفته که حتماً می‌روم و رانندگی تمرین می‌کنم؛ ماشینه بی‌خود افتاده آن‌جا.. و دخترک خندیده بود…

مرد اصلاً دلش نخواست به نگاه زن فکر کند که از پنجره به بیرون انداخته بود. به اندک برف نشسته کنار خیابان، به درخت‌های تک‌افتاده و بی‌برگ

سایه‌ها دراز دراز شده بودند و آبی آسمان کمی تیره…

برگرفته از مجموعه‌داستان «این برف کی آمده»

نوشته‌ی آقای محمود حسینی‌زاد.

نشر چشمه. چاپ اول – بهار 1390

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “این برف کی آمده

  1. تشکر از انتخاب این کتاب و یکی از احساسی ترین بخش هارا انتخاب کردین. کتاب خیلی خوب و زیاپی است. شباهتی به کتاب های رایج ندارد.

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *