داستان کوتاهی در کتاب ”کوارتت مرگ و دختر” نوشتهی آقای فتحالله بینیاز هست که یک جور روایت داستان در داستان را به تصویر میکشد. یک خانم دبیر خصوصی زیستشناسی، عاشق یکی از شاگردهای پسرش میشود و یادش میافتد که چطوری زندگی او را وادار کرده تا در کنار شوهرش ؛که او هم آدم بیخیالی است و فقط به فکر کار و درآمد است؛ به دور باطل زندگی و کار وارد شود. در این میان بر سر دو راهی مانده که تکلیف عشقاش به پسر چه خواهد شد.
تا اینجا هیچ. بعد متوجه میشویم که همهی اینها، طرح یک داستان بوده که یک نویسنده خطاب به ناشرش ارائه میکرده است. ناشر با تعجب از این داستان نیمبند، اظهار میدارد که خیلی تکراری و کهنه است و باید کاری کرد که تازگی داستان حفظ شود. مثلا اینکه دبیر زن، خودکشی کند و یا پسرک را بکشد و یا دائمالخمر و معتاد شود و یا به بیبند و باری جنسی پناه ببرد و یا شوهرش را از بین ببرد و یا حتی به مطالعه افراطی و مسافرت خارج و … رو بیاورد. اما نویسنده در مقابل هرکدام از این راهها، مقاومت کرده و آنها را رد میکند. ناشر هم میگوید که اگر تمامی این راهها، تکراری هستند، پس چرا این داستان تکراری را تکرارش میکنی؟
نویسنده هم جواب خوبی میدهد. میگوید توقع داری حتما نتیجهی اخلاقی داشته باشد؟….
نکتهی جالب این داستان در همین جاست. شاید در تکراری بودن زندگی فردی، خطر تازگی هم وجود داشته باشد. خطر فهمیدن دیرهنگام؛ خطر غفلت و دیرفهمیها.
آیا از این خطر، با خبر هستیم؟
تشدید رویکرد زبانی شاعران از اواسط دهه هفتاد به بعد باعث غفلت
عده کثیری از انان از محتوا گردید چنانکه بداهه نویسی وحذف معنا
در ساختمان بندی های خاص محل توجه شاعران شد که تعدد
تولیدات از ان دست وحتا تا کنون خود شاهد بسنده ای
بر این مدعاست حال اینکه استعمال مولفه های مشترک وشباهت
نوشتاری ومتعاقبا حذف فردیت ها در ملازمت فقدان معنا ، صلب
اعتماد مخاطبان را به همراه داشت با این همه عده ای از شاعران
نیز خویشتن داری کرده وبا عنایت واشراف بر حدود وثغور شعر
معاصر وبحران مخاطب ونیز درک ودریافت تمنیات مخاطب با کنکاش
در روزمرگی ومظاهر وجوانب اکناف خویش در تلفیق والتقاط تاریخ
واسطوره ونیز اشنایی زدایی ازمضامین مطرود و رفتار مالوف کلمات به
برساختن شعری تاویل مند اهتمام ورزیدند :
به روزم ومنتظر.
[پاسخ]