طنز نویس سایت گویا نیوز مطلب جالبی را در قالب یک سوال و جواب مطرح کرده که به نقل از همان سایت ذکر میشود:
سوال:
خبرنگار هستم. وسط این همه شغل نمی دانم چرا این یکی را انتخاب کرده ام. پدرم در توضیح این انتخاب می گوید، تو از بچگی تنَت برای کتک خوردن می خارید. مادرم می گوید، تو از بچگی دوست داشتی تو هر کاری فضولی کنی. برادرم می گوید، بچه که بودم بزرگ تر ها را عاصی می کردم. خواهرم می گوید، از همان بچگی سرم بوی قرمه سبزی می داد. نمی دانم دلیل خبرنگار شدن ام این ها بود یا چیزهای دیگر. مثلا شکست عشقی، نداشتن استعداد برای پول در آوردن، و غیره و غیره و غیره. من در راه تهیه خبر، کتک می خورم، فحش می شنوم، زیر دست و پا می مانم اما از رو نمی روم.
بعد هم که به دفتر روزنامه می آیم، توسط مدیران محترم تحقیر می شوم، تکذیب می شوم، سانسور می شوم، و گاهی وقت ها به خاطر یک حرف یا یک نوشته، عذرم خواسته می شود. اما من دست از تلاش بر نمی دارم و باز مثل براده ی آهن که جذب آهن ربا می شود، به اولین روزنامه ای که از من دعوت به کار کند باز می گردم. زن و بچه ام می گویند، آخر این هم شد کار. پدرم برای سلامتی ام دعا می کند. مادرم دائم نگران است و می ترسد وسط خیابان بلایی سرم بیاید. برادر و خواهرم دائم وضع زندگی شان بهتر می شود و پول روی پول می گذارند و شغل مرا دست می اندازند. وسوسه کلمه و نوشتن دست از سرم بر نمی دارد. شما بگویید چه کنم؟
پاسخ:
خبرنگار عزیز
مرضی که شما به آن مبتلا هستید یکی از بدترین امراض روانی دنیاست که متاسفانه تا این لحظه برای آن درمانی پیدا نشده است. نشانه های این بیماری عبارتند از:
میل به طرح سوالی که جواب آن از پیش معلوم است و پرسشگر مطمئن است که به سوال او پاسخی نامربوط داده خواهد شد.
میل به نوشتن مطالبی که می تواند منجر به از دست دادن سر شود.
میل به طرح سوالاتی که حل آن ها شاید صد سال زمان نیاز داشته باشد.
میل به دفاع از حقوق اشخاصی که در چارچوب نظام عرفی و قانونی هیچ حقی ندارند و دفاع از حق آن ها می تواند موجب سلب حقوق و آزادی شخص مدافع گردد.
تنها در سه کلمه می توانم بگویم که متاسفم برای شما. به بد مرضی مبتلا شده اید. راه خلاصی ندارید. من هم نمی توانم هیچ کمکی به شما بکنم.