نمیتوان به تو از لالههای عاشق گفت
نمیتوان غزلی بر سیاق سابق گفت
برای من که تو تنها ترانهام بودی
چگونه میشود از تلخی حقایق گفت؟!
برای او که به امّید با تو بودن بود
چگونه میشود از مرگ یک شقایق گفت؟!
چقدر ثانیهها احمقانه میرقصند
چه ساده میشود از پوچی دقایق گفت
برای تو که فقط سایهات به جا مانده است
چگونه میشود از آفت علایق گفت؟!
برای او که دلش با دروغ خوش میشد
چگونه میشود از چشمهای صادق گفت؟!
در این تلاطم چیزی نمانده به جای
چگونه میشود از اقتدار قایق گفت؟!
میان همهمههایی که با سکوت شکست
نمیتوان غزلی با خیال فارغ گفت …
منبع: +
================
جایی دیدم که گفته بودند:
«… گاهی چه اصرار بیهودهای ست اثبات دوستداشتتنمان به آدمها
برای آدمهای بیمحبت و بیمعرفت امروزی
معرفتهای بیجایمان، مهربانیکردنهایمان
بها دادن بیش از حدمان، تلاشهای بیمورد برای حفظ دوستیهایمان
اما باور کنین دوستتر میدارندمان
وقتی دوستشان نداشته باشیم، سراغشان را نگیریم وحتی حالشان را هم نپرسیم
پس ما چرا خودمان را خسته کنیم؟!..»
غم سنگینی رو دلم نشست.میخوام گریه کنم
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ دی 18ام, 1390 13:49:
سلام
حالا چرا گریه؟
مگه چی شده؟
اینها که همه از بدیهیات بود.
نگو که نمیدونستی!
[پاسخ]
وقتی کسی رو دوست دارم بیش از هر چیز خودم لذت می برم. این لذت رو از خودم نمی گیرم تا بیشتر دوستم داشته باشند.
[پاسخ]
دلم گرفت…
همین
[پاسخ]
واقعا موافقم…اما باور کن گاهی اوقات نبودنمون تبدیل به عادت میشه برای دیگران…نه؟
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ دی 21ام, 1390 8:06:
بهتر
بگذار عادت بشه.
[پاسخ]