امروز 26 مرداد، دقیقاً من وارد 38 سالگیام میشوم.
راستاش را بخواهید، یکجورهایی همهی این آزردگیهای روحی، تقصیر خودم است. توقعاتام خیلی مرموز و اهورایی بود. پرستوها مثل معروفی دارند که میگوید: «بهار خیلی دستپاچه میآید». من تا همین چند روز قبل، پرستوها را خیلی دوست داشتم و از این مثلشان خوشم میآمد. اما الان نمیدانم چرا از اعتقادات چند روز قبل خودم هم برگشتهام و فکر میکنم پرستوها هم مثل آدمها، مدام مزخرف میبافند.
همیشه برای من، حفظ وضعیت موجود خیلی مهم بوده. الان هم این وضعیت موجود، هر روز عوض میشود؛ چه برسد به اینکه بخواهی بار تعصب عقاید گذشتهات را با خودت یدک بکشی. این همه بار را کجا میخواهم قایم کنم؟
اگر بخواهی ادای آدمهای باظرفیت را درآوری، حتما افسرده می شوی یا دیوانه یا چه میدانم دچار دلزدگی های عاطفی میشوی یا شاید هم به روز آدمهای سرخورده بیفتی.
بهقولی؛ اين زمان و گذشت تند و كند دقايق است كه داستانهاي آدمها را شكل ميدهد. براي هر كسي پنجرهاي به دنياي بيرون و به سوي ديگران باز میکند. پنجرهاي كه فرداي هر آدمي را متاثر ميكند و آنقدر تاثيرش بنيادين است كه گاهي دور ماندن از آن به قيمت محجوريتي ناخواسته تمام ميشود.
ولی من سراغ هیچکدام از اینها نرفتم. فقط سعی کردم کمی با زندگی آشنا شوم و فهمیدم که از این زندگی هم چیزی سر در نمیآورم.
دارم به بطری آبمعدنی کنار دستم نگاه میکنم. آنجا نوشته که دوسوم بدن ما را آب تشکیل میدهد که این آب در عرض شش هفته، به طور کامل تجدید میشود.
میبینی. این حیاتیترین ماده برای زندگی انسان، فقط شش هفته دوام دارد. فکر کن چگونه از بدن خارج میشود. یا عرق بوگندو است یا شکل دیگرش که در قالب کثیفترین محصول زائد بدن، راهی فاضلاب میشود.
حالا من چقدر دلسنگین هستم که میخواهم بار این درد را با تو قسمت کنم. بهانهای برای لیسیدن تهماندههای مقدس یک حسرت قدیمی پیدا میکنم. نه! اصلا بگذار هر جوری که دوست داری فکر کنی.
می دانی چرا الان با بغض کهنهام دارم برای تو مینویسم؟
چون تنها گذشته را می توان فراموش کرد و نه آینده را و افسوس که جنس رویا از آینده است … پس ناگزیرم جاهایی بایستم و به دیوار تکیه بدهم… از تو و از همه طلب بخشش کنم.
نمیخواهم ادامه بدهم. این دلنوشته خیلی دارد گند و گه میشود.
بگذار همین جوری باقی بماند.
38 سالگی هم مثل 37 سالگی است. مثل 40 سالگی و مثل همهی اوقات دیگر میگذرد.
شاد باشي و لبخند به لبت جاويد. چه 38 ساله باشي و چه 88 ساله… مباركه!
[پاسخ]
روی اون قوطی اب معدنی ننوشته بود ای اب ماده حیات همیشه هست فقط مقداری که در بدن ماست باید نو بشه وتجدید بشه ؟
[پاسخ]
همهی متنت یک طرف، این جمله یک طرف:
بهانهای برای لیسیدن تهماندههای مقدس یک حسرت قدیمی پیدا میکنم.
درود بر تو، و تولدت مبارک!
[پاسخ]
سلام
اينقدر سخت و فلسفي نوشتي كه آدم جرات نميكنه بگه تولدت مبارك!
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ مرداد 27ام, 1389 8:37:
کوچیک استاد گرامی خودم هم هستم.
ممنون عباس جان
[پاسخ]
….نمیخواهم ادامه بدهم….
[پاسخ]
…در این همه دلتنگی…
[پاسخ]
تولدتون مبارك
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ مرداد 28ام, 1389 8:35:
سلام
واقعاً ممنونم
[پاسخ]
سلام پسر عمو
ببخشيد منو آقاي اصغريان دير متوجه شديم 26 تولدتون بوده بااينحال هر چند بيات شده ولي تولدت مبارك اميدواريم 120 سال عمر با عزت داشته باشي .
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ مرداد 30ام, 1389 8:20:
سلام پسر عمو
ممنونم که به یاد من هستی.
ولی خداییاش 120 سال خیلی زیاده.
قبلاً هم گفتم که ورود به دههی سوم زندگی، یعنی ورود به سراشیبی مرگ.
[پاسخ]
با سلام واحترام روزها روز خداست
ماه ها ماه خداست
قرنها قرن خداست
انشالله سالهاي سال اول سالم و
بعد پايدار باشي
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ مرداد 31ام, 1389 8:39:
ممنونم
البته زیر سایهی شما بزرگترها
[پاسخ]
تولدت مبارک پویا جان. دیوید فینچر یه جایی گفته بود که آدم ها بعد از 38 سالگی دیگه حقیقت رو درک نمی کنند. پس باید تبریک فراوان بگم بهت که دیگه رنجی نمی بری.
[پاسخ]
سلام . من دقیقا الان ۳۸ ساله هستم البته توی سال ۹۷٫ دنبال شناخت خودم توی ۳۸ سالگی بودم که سایت شما را دیدم.
شما سال ۸۹ این متن را گذاشتید و من امروز دیدم .
ولی من هنوز فکر میکنم همون دختر ۲۲ ساله ای هستم که روی جدول ها خیابون راه میرفت و و هنوزم همین کار را انجام میدم و خدا را شکر ظاهرم هم مشخص نیست . و ۱۰۰ البته دیگه قضاوت های مردم هم توی این زمان واسه آدم مهم نیست . مهم اون دوست داشتن خودمون هست .
به هر حال تو هر سنی هستید امیدوارم شاد باشید . سن فقط یک رقم هست.
[پاسخ]
آفرین fa …. خیلی درست گفتی و خوشم اومد از این نگاه ….
قدر این نگاه را بدان و سعی کن همواره آن را تقویت کنی …
وگرنه چند صباحی بعد حتی نمی توانی پشت سر بی تفاوت تی های ساختگی خودت هم قایم بشوی …..
برایت آرزوی سلامتی و دل خوش دارم
[پاسخ]
تشکر .
زیبا پاسخ دادید و چقدر تلخ !!!!! قایم شدن پشت بی تفاوتی های ساختگی ……. زندگی همه آدمها پستی و بلندی بسیاری داره . حالا یکی کمتر یکی بیشتر . دور ریختن گذشته و گذشتن ازش و درگیر آینده نشدن ، شاید سخت باشه ولی با تکرار عادت میشه توی زمان حال زندگی کنم . خیلی سخته ولی شدنی هست .
قرار نیست بار گذشته را مدام به دوش بکشیم و باهاش خودکشی کنیم . ی جائی باید گذاشتش زمین .
گذشته در گذشته . آینده نیومده . و مردم زیاد حرف میزنند. باید فقط شنید خوبهاش را حفظ کرد بدهاش را دور ریخت .
مثل من که الان زیاد حرف زدم ….. موفق باشید جناب نعمت اللهی
[پاسخ]
سلام و تشکر میکنم از این دیدگاه خیلی زیبا و قشنگی که دارید …. الان به نسبت سال ۱۳۸۹ اوضاع روحیام بهتره البته …
باز هم ممنونم
[پاسخ]
سلام. خواهش میکنم.و تشکر بابت تعریف و تمجید.
سال ۸۹ من تازه وارد حیطه کار شدم.
دیدگاهم قشنگ ترین دیدگاه بود نسبت به تک تک بندگان خدا . ولی بعدها…..
دیدگاهم را زمانه تغییر داد. زمانی که حس میکردم دیگه حتی خدا هم وجود نداره.
هیچ وقت به قسمت اعتقاد نداشتم. !!!!
ولی به حکمت خدا چرا اعتقاد داشتم و دارم.
همون اعتقاد به حکمتش باعث شد. دیدگاه ام عوض بشه….. هر کدوم بدنیا اومدیم تا کاری انجام بدیم. پس حس میکنم باید بهترین بشیم. ……
ان شا.. شما هم روحی هم جسمی همیشه سالم و سلامت باشید .
[پاسخ]
سلام آقای نعمت اللهی
شاید جای این بحث من اینجا نباشه. ولی خیلی فکر کردم تنها دسترسی من همین جا بود .
من fa, هستم که چند بار دیدگاهم را واستون ارسال کردم.
بهتره اسم من مستعار باشه. چیزی که هست من متوجه شدم اینجا وب یک روزنامه نگار و تحلیل گر هست.
من از شهر اصفهان هستم .به خاطر بی آبی زاینده رود مردم اراضی شرق اصفهان و اطراف با هجوم پشه ای مواجهه شدند که عامل بیماری سالک هست.
هر روز تعداد زیادی از این مردم به مرکز آب و فاضلاب خیابان هزار جریب اصفهان میاند و هیچ کس هیچ کاری نمیتونه بکنه. از اون طرف بادهای اصفهان اصولا از سمت شرق می وزه به داخل شهر خشک شدن رودخانه و نبودن آب داخل باتلاق یکی از عوامل شدت و شیوع بیشترین مورد سرطان توی اصفهان شده.
راستش من نه خبرنگارم نه روزنامه نگار. من یک کارمند هستم توی بخش خصوصی که این موارد هم از دوستان ام شنیدم که توی اداره آب و فاضلاب کار میکنند.
دلم واقعا واسه شهرم و مردم ام میسوزه.
همیشه گفتند ی قلم میتونه برنده تر از شمشیر باشه.
واقعا اصفهان کسی نتونسته چنین قلم برنده ای داشته باشه که بتونه این شهر را نجات بده.
اگر فقط و فقط ی نفر بتونه فکر کنم شما و همکارهاتون باشید که حداقل توی پایتخت هستید.
اگر بتونید کمک کنید مردم ی شهر که مهر سکوت به اجبار به دهنشون زدند را از این همه بدبختی نجات دادید.
میتونید یک عمر دعاگوی شما خواهیم بود.
نمیدونم بنویسم از طرف مردم یک شهر که واقعا نمیدونن باید به کدامین مسیول شکوایه بنویسند.
اگر هم نتونستید اشکالی نداره. حداقل ۴ نفر میاند میخونن می فهمند فقط قطعی آب باعث کم آبی و بی توریستی نیست.
پشت اش هزار مریضی و مصیبت واسه مردم این شهر داشته و داره.
با تشکر fy
[پاسخ]
راستی در مورد شیوع سالک حرف توی هوا نزدم .
متاسفانه حرف از اون اداره بیرون آوردن مساوی اخراج یا حکم بدتر اون میشه. نمیدونم بهتره هر موقع خوندید پاک کنید پیام ارسالی ام که واسه کسی دردسر نشه
[پاسخ]