آدم‌های بزرگ

نویسنده‌ی گرامی آقای حسین سناپور طی یادداشتی در وبلاگ‌شان به موضوع مهمی اشاره کرده‌اند.

متن کامل نوشته را  در این‌جا بخوانید و من قسمت‌هایی از آن را ذکر می‌کنم:

==================

… وقتی دوروبرمان پر باشد از آدم های کوچک، معلوم است که یکی دو نفر که بزرگ باشند، یا حتا جلوه کنند، می شوند آدم های بزرگ.

به خصوص وقتی اغلب آدم ها خصلتا پی رو اند. دوست دارند عقب باشند و توی جمع و متکی به قدرت جمع و بعد متکی به آن آدمی که افتاده جلو.

معلوم است که وقتی جامعه یی (چه کوچک و چه بزرگ) اغلب آدم هاش این طوری باشند، پی رو و ترسو، آدم هایی که پی رو و ترسو نیستند، حتا اگر نخواهند می شوند قطب؛ می شوند آل احمد.

حالا چرا یکی مثل آل احمد نیست؟ همه ترسو اند؟

نه، آدم های شجاع کم نداشته ایم در همه ی این سال ها.

احتیاجی به شاهد آوردن هم حتا نیست. چون آدمی نیست که پیشتازِ فکری _ عملی محیطِ روشن فکری باشد؟ چرا،

 آدم هایی هستند که چنین ویژه گی هایی را داشته باشند. اما نکته این است که شرایط دیگر آن شرایط نیست. دیگر به گمان من جامعه ی ادبی و غیرِ آن به چنان بلوغی رسیده که بخواهد پی رو نباشد. و هم این که نخواهد نقش منجی کل ادبیات، و یا بدتر از آن، کل جامعه را هم بازی کند.

اگر کسی منتظرِ منجی است، مشکل خودش است.

اگر کسی نمی تواند صداش را بلند کند و حرفش را بزند، مشکل خودش است.

اما به گمان من چهره های ادبی و غیرادبی ما به چنان بلوغی رسیده اند که بفهمند آن ها منجی هیچ جمعی نیستند. دست کم این را فهمیده اند که اگر هم بخواهند مدتی نقش منجی را بازی کنند، ممکن است جمع شان این فرصت را به شان بدهد، اما خیلی زود (زودتر از آن که با آل احمد کردند)، او را لعنت هم خواهند کرد.

 تازه این درصورتی است که چنین فرصتی را به اش بدهند. جامعه ی فرهنگی ما به گمان من به چنان بلوغی رسیده که نخواهد یا نگذارد کسی جلودارش باشد و تبدیل بشود به آن چه که بزرگ های جامعه ی ادبی ما شدند. و این حُسن این جامعه است و نه عیب اش….

مطالب مرتبط

یک دیدگاه در “آدم‌های بزرگ

  1. سلام آقای نعمت اللهی ممنون از لطفتون و زمانی که برای خوندن داستان گذاشتید. راستش من این کتاب رو ندیدم یعنی حوزه هنری اصلا اطلاعی در این باره به من نداده که این کتاب چاپ شده، خیلی دوست داشتم کار بقیه بچه ها رو هم می خوندم. به هرحال اگر نقدی به شکل مشخص تر به داستان وارد هست بفرمایید حتما استقبال می کنم. با احترام.

    [پاسخ]

  2. سلام اقای نعمت اللهی از دیدن پیامتون خوشحال شدم. لطف دارین شما. سنگ لحد جایزه ادبی طهران رو هم نامزد شد. خوشحالم که خوشتون اومد. یه جورهایی دیوونه بازی خودم هست که در این داستان توصیف می شه. زنی که می خواد بنویسه ولی به جایی نمی رسه و خلاصه کم اورده. دلم می خواست بیوه خانوم رو بخونین در روشنای نزدیک در مشهد چاپ شد گمونم.من داستان کوتاه دوست دارم ولی بیشتر زنگ تنفس من است اغلب رمان می نویسم و البته اخیرا بیشتر ترجمه روانشناسی می کنم و از این قبیل. از اشنایی با شما خوشحالم و ممنونم که به کلبه ام سرزدین!

    [پاسخ]

  3. در باره مطلبی که نوشیتن عرض کنم که جلو ادم که زانو بزنی طرف بزرگ دیده می شه ولی مردم ما منتظر منجی هستن و این رو کتمان نمی کنن. ما ادم شجاع داریم که بنویسد ولی ادبیات اخته شده است!

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *