خبر مثل همیشه کوتاه بود.
اعتماد توقیف شد.
باید حتماً روزنامهنگار باشی تا بدانی با همین چند کلمه، چه حجمی از آوار بر سرت خراب شده است.
سوداییات میکند.
کابوس بیکاری، هراس بیپولی؛ وحشت هزینههای زندگی و از همه مهمتر دوری ناخواسته از حرفهای که عاشقاش هستی.
در این یک دههای که کار روزنامهنگاری میکنم، با شنیدن خبر توقیف هر نشریه بارها با همکاران (حالا بیکارشدهام) همدرد شدهام. با نگرانیها و دلمردگیها و کابوسهایشان خوابیدهام و بیدار شدهام.
توی اعتماد این دوره با عشق مینوشتم و با همکارانی کار میکردم که دوستشان داشتم. کم پیش میآمد که این حس را تجربه کنم.
همکاران مطبوعاتی میدانند که چه میگویم. این که فقط از سر وظیفه و برای غم نان مجبور باشی بنویسی؛ فرق دارد با این که دوست داشته باشی بنویسی.
حالا این اعتماد هم به سرنوشت باقي نشريات خوب ايران دچار شد…
انگار «دچار بايد شد»؛ اين سرنوشت است!
برای من که همیشه تقریباً از اوایل شروع به کار این روزنامه (آن روزها دفتر روزنامه در خیابان جمالزاده بود) در دورههای مختلف با آن همکاری داشتهام، خبر توقیف بسیار گران و هول انگیز بود.
از صبح قلبم درد گرفته و کلافهام.
ما را در غم خود شريك بدان كه نه به اندازه تو اما در حد توان ترا درك مي كنيم.چراكه همه ماتا كنون به نوعي به ناچار دوست داشتنيهاي خود را يا به تقدير و يا به اجبار روزگار از دست داده ايم.و وظيفه تو اكنون اعتماد به سرنوشت است و به قول شكسپير لحظه هايت را به با كسي سركن كه در نبودش خاطراتش خلوتت را زيبا كندو به يقين تو اينگونه بودي
[پاسخ]
پویا نعمتاللهی پاسخ در تاريخ آبان 29ام, 1390 14:13:
سلام
چه جالب که یک موضوع اجتماعی را به یک موضوع شخصی پیوند زدید!!
[پاسخ]
سلام:از اینکه از وبلاک من بازدید کردید ممنونم.درد نوشته شما را خواندم و بسیار متاسف شدم همانگونه که در وبلاکم نوشته ام مسوولیت توقیف یک روزنامه به عهده تیم سردبیری است که چه میزان دانش اینکار را داشته باشد،نه ادعا که هم به من وشمای روزنامه نگار پوشیده نیست !
[پاسخ]